جمعه, ۱۱ بهمن ۱۳۹۲، ۱۲:۴۴ ب.ظ

شعر،وفات حضرت معصومه(س)

در ادامه مطلب اشعار بسیار زیبایی از شاعران نامی و جوان کشور در مورد وفات حضرت معصومه(س) آماده شده است.




اشعار وفات حضرت معصومه(س) – قاسم صرافان

و دانه ریخت بیایی کبوترش باشی

دوباره آینه‌ای در برابرش باشی

نه اینکه پر بکشی و به شهر او نرسی

میان راه پرستوی پرپرش باشی

«مدینه» شهر غریبی برای «فاطمه»‌هاست

نخواست گم شده‌ای مثل مادرش باشی

خدا تو را به دل بی قرار ما بخشید

و خواست جلوه‌ای از حوض کوثرش باشی

به «قم» رسیدی و گم کرد دست و پایش را

چو دید آمده‌ای سایه‌ی سرش باشی

اجازه خواست که گلدان مرمرت باشد

و تا همیشه تو یاس معطرش باشی

نگاه تو همه را یاد او می‌اندازد

به چهره‌ات چه می‌آید که خواهرش باشی

خدا نخواست تو هم با «جوادِ»کوچکِ او

گواه رنج نفس‌های آخرش باشی

نخواست باز امامی کنار خواهر خود ...

نخواست «زینبِ» یک شام دیگرش باشی

 

قاسم صرافان

********

اشعار رحلت حضرت معصومه(س) – علی اکبر لطیفیان

حرم امن تو کافی است هراسان شده را

مثل شه راه بده آهوی گریان شده را

دل سپردیم به آن معجزه ی چشمانت

تا که آباد کنی خانه ی ویران شده را

مِهر تو باعث خاموشی آتشـدان است

خارج از دست خلیل است ، گلستان شده را

گندم ری به تنور کرمت پخته شود

از تو داریم پس این مزرعه ی نان شده را

هرچه شد خرج حرم ارزش او بیشتر است

از طلا حرف نزن، نقره ی ایوان شده را

به درخانه ی تو بسته و وابسته شدیم

چه نیازی است به جنّت سگ دربان شده را

گر قرار است جبینش به قدومت نرسد

کافرش بیش نخوانیم مسلمان شده را

در محلّه خبر لطف تو   بهتر پیچید

پخش کردند اگر قصه مهمان شده را

شدنی نیست کرم داشته باشی ، امّا

دستگیری نکنی دست به دامان شده را

پنجره ساخته ای دور ضریح کرمت

تا ببندند به آن زلف پریشان شده را

ما فقط ظاهری از اوج تو را می بینیم

گذری نیست به معراج ِ تو حیران شده را

جلوه ای کردی و زهرای پر از جذبه ی تو

تا قم آورد دل شاه خراسان شده ر

علی اکبر لطیفیان

 

برگرفته از وبلاگ نودو پنج روز باران

********

اشعار رحلت حضرت معصومه(س) – علی اکبر لطیفیان

روی قبرم بنویسید که خواهر بودم

سالها منتظر روی برادر بودم

بنویسید گرفتار نباشم چه کنم؟

من اگر منتظر روی برادر نباشم چه کنم؟

روی قبرم بنویسید جدایی سخت است

اینهمه راه بیایم ،تو نیایی سخت است

یوسفم رفته واز آمدنش بی خبرم

سالها میشود واز پیرهنش بی خبرم

روی قبرم بنویسید ندیده رفتم

با تن خسته وبا قد خمیده رفتم

بنویسید همه دور ربرم ریخته اند

چقدر دسته ی گل روی سرم ریخته اند

چقدر مردم این شهر ولایی خوبند

که سرم را نشکستند خدایی خوبند

بنویسید در این شهر سرم سنگ نخورد

به خداوند قسم بال وپرم سنگ نخورد

چادرم دور وبرم بود وبه پایی نگرفت

معجرم روی سرم بود وبه جایی نگرفت

...من کجا شام کجا زینب بی یار کجا؟

من کجا بام کجا کوچه وبازار کجا؟

بنویسید که عشاق همه مال هم اند

هر کجا نیز که باشند به دنبال هم اند

گر زمانی به سوی شاه خراسان رفتید

من نبودم به سوی مرقد جانان رفتید...

روی قبرش بنویسید برادر بوده

سالها منتظر دیدن خواهر بوده

روی قبرش بنویسید که عطشان نشده

بدنش پیش نگاه همه عریان نشده

بنویسید کفن بود،خدایا شکرت

هرچه هم بود بدن بود خدایا شکرت

یار هم آنقدری داشت که غارت نشود

در کنارش پسری داشت که غارت نشود

اوکجا نیزه کجا گودی گودال کجا؟

اوکجا نعل کجا پیکر پامال کجا؟

...

بنویسید سری بر سر نی جا میکرد

خواهری از جلوی خیمه تماشا میکرد

علی اکبر لطیفیان

 

برگرفته از وبلاگ تیشه های اشک

*********

اشعار وفات حضرت معصومه(س) – مهدی رحیمی

هشتمین طواف

 

لبخند برلبان زمین آشکار شد

امسال در عزای تو فصل بهار شد

خجلت زده درخت به کنجی نشسته است

که با گل و شکوفه چرا هم‌قطار شد؟

مهتاب شمع سوخته در پیش گنبدت

خورشید هم ستاره ی دنباله دار شد

هر کفتری که صبح به دور شما نگشت

آن‌روز را به شب نرسانده شکار شد

پروانه‌ی عبور به غیر از حرم نداشت

پروانه ای که ظهر به گنبد دچار شد

غیر از حریم تو سر هر شاخه ای نشست

حق با پرنده بود ولی سنگسار شد

بی‌بی کریمه است و برای گناهکار

درهای صحن آینه راه فرار شد

زیباست سویت آمده این رود غم ولی

هرجا که قلب رود شکست آبشار شد

اینجا نه! روبروی ضریحت مرا بخر

وقتی که خوب گونه‌ی من آبدار شد

اشک تو می‌چکید به خاک و می آمدی

ساوه به قم تمام درخت انار شد

گردیده ام به دور حرم هفت مرتبه

اما چرا طواف شما هشت بار شد؟

غیر از سلام حامل"آه"ست هرکسی

از قم به سمت طوس سوار قطار شد

از جنس سنگ نیست از اشک ملایک ست

آن سنگ که برای تو سنگ مزار شد

در زیر پای اینهمه زائر به لطف تو

موری  به زنده بودنش امیدوار شد

مهدی رحیمی

********

اشعار رحلت حضرت معصومه(س) مجید تال

دوباره آمده ام تا به من بها بدهی

مرا مریض کنی و مرا شفا بدهی

گره به کار من افتاده ای کلید بهشت

خدا کند که به من فرصت دعا بدهی

من از زیارت قبلی خراب تر شده ام

خداکند به من بی پناه جا بدهی

من از زبان رضا با تو درد دل دارم

مگر که پاسخ این ((اشفعی لنا))بدهی

توآمدی و مقام رضا مشخص شد

تو خواستی که کلیدی به دست ما بدهی

دلم برای محرم چه زود تنگ شده

مگر که باز تو امضای کربلا بدهی

هزار عید فدای دو روز ماتم تو

اگر اشاره کنی٫رخصت عزا بدهی...

تمام سال برای تو روضه می گیریم

هزار مرتبه هم در عزات می میریم

مجید تال

********

وفات حضرت معصومه(س) – شعر مدح حضرت –  سیّد محمّد على ریاضى یزدى

این بارگاه قدس که از عرش برتر است

آرامگاه دختر موسى بن جعفر است

پاکیزه گوهر صدف عصمت بتول

یعنى که نور دیده زهراى اطهر است

والا تبار خواهر سلطان دین رضا

فخر زنان عالم و خاتون محشر است

عزّت نگر که حرمت طوف حریم او

با حرمت طواف امامان برابر است

جنّات عدن اگر طلبى زین حرم در آى

کاین آستان عرش نشان، هشتمین در است

هر سر بر آستان ملک پاسبان او

ساییده شد بهشت برینش مقرّر است

آیینه هاى بقعه آیین طراز او

روشنگر تشعشع خورشید خاور است

در زیر پاى زائر این بارگاه قدس

گیسوى حور و یال ملک، مفرش در است

اینجا نماز را به خشوع و ادب گزار

کاین فرش زیر پاى تو، جبریل را پر است

بس ساطع است نور نماز و دعاى خلق

با ساق عرش ساحت گیتى منوّر است

آدم به امر تو ز نهانخانه عدم

تا سر سراى منزل هستى مسافر است

جز آن که سر ز عجز بساییم روى خاک

از ما به پیشگاه خدایى چه در خور است

اى خالقى که وصف جلال و جمال تو

از عقل و فهم و وهم و گمان جمله برتر است

یا رب به حق قافله سالار انبیإ

آن صدر کائنات که آخر پیمبر است

عقل نخست و صادر اول که نام وى

زیب اذان و زیور محراب و منبر است

یارب به حق سیّد و سالار اولیا

کز وجه او تجلّى اللّه اکبر است

با اشک چشم، ابر کرم بر سر یتیم

با ابر تیغ، صاعقه یى بر ستمگر است

یارب به حق «فاطمه» آن کوثرى که او

اُمُّ الائمه عصمت کبراى داور است

خونى که داد سرور آزادگان «حسین»

مرهون حسن تربیت و شیر مادر است

یارب به «مجتبى» که شباب بهشت را

در باغ خلد، سید و سالار و سرور است

مسموم ز هر کین که جگر پاره هاى او

در طشت از شماره فزون تر ز اختر است

یارب به خون شاه شهیدان کربلا

کآزرده حنجر از دم خونین خنجر است

خونى که دامن شفق از انعکاس آن

همرنگ داغ در جگر لاله مضمر است

یارب به حقّ سید سجّاد آن امام

کز اُم و اَب تقارن سعد به اکبر است

در منتهاى اوج بلاغت صحیفه اش

گویى «زبور» دیگر و «داود» دیگر است

یارب به علم حضرت باقر که گاه موج

دریاى بى کران پر از دُرّ و گوهر است

عطر نبى رسد به مشام از کلام او

عطرى که رشک مشک و عبیراست و عنبر است

یارب به صدق حضرت «صادق» که تا ابد

چون آفتاب بر سر دین سایه گستر است

اى واى من که عارض گلگون او به زهر

همچون شعار آل على، سبز منظر است

یارب به حلم حضرت سلطان دین «رضا»

آن کز شرف، مدام نگهبان کشور است

شاهى که صدر مسند ارشاد، گاه بحث

عقل مجسّم آمد و علم مصوّر است

یارب به حق جود امام نهم «جواد»

کز عشق، همچو مهر فلک، ذرّه پرور است

ابن الرّضا چو «عیسى» و «یحیى» به کودکى

قطب و امام و مرشد و مولا و مهتر است

یارب به حرمت «حسن» عسکرى که او

نقش نگین حلقه چندین مُعَسْکر است

عمرى به جرم عصمت و تقوى و زهد و علم

در حلقه محاصره چند لشکر است

یارب به حق قائم بر حق امام عصر

کانگشت او به گردش افلاک محور است

نوح زمان و قطب جهان کز حریم غیب

خلق خداى را به خداوند رهبر است

یارب به حقّ عصمت «معصومه» کز شرف

او را پدر امام و امامى برادر است

کاین در به روى خلق دو عالم گشوده دار

تا خاک ما به آب ولایش مخمّر است

خورشید شعله اى ز شعاع رواق او

تا نور او در آینه ها زیب و زیور است

توفیق گفت و طبع «ریاضى» چو گل شکفت

آنجا که آفتاب هم از ذَرّه کمتر است

سال هزار و سیصد و هشتاد و نه بود

سالى که کار آینه کارى، میسّر است

سیّد محمّد على ریاضى یزدى



نوشته شده توسط نویسندگان کانون توحید
ساخت وبلاگ در بلاگ بیان، رسانه متخصصان و اهل قلم

آخرین نظرات

شعر،وفات حضرت معصومه(س)

جمعه, ۱۱ بهمن ۱۳۹۲، ۱۲:۴۴ ب.ظ

در ادامه مطلب اشعار بسیار زیبایی از شاعران نامی و جوان کشور در مورد وفات حضرت معصومه(س) آماده شده است.




اشعار وفات حضرت معصومه(س) – قاسم صرافان

و دانه ریخت بیایی کبوترش باشی

دوباره آینه‌ای در برابرش باشی

نه اینکه پر بکشی و به شهر او نرسی

میان راه پرستوی پرپرش باشی

«مدینه» شهر غریبی برای «فاطمه»‌هاست

نخواست گم شده‌ای مثل مادرش باشی

خدا تو را به دل بی قرار ما بخشید

و خواست جلوه‌ای از حوض کوثرش باشی

به «قم» رسیدی و گم کرد دست و پایش را

چو دید آمده‌ای سایه‌ی سرش باشی

اجازه خواست که گلدان مرمرت باشد

و تا همیشه تو یاس معطرش باشی

نگاه تو همه را یاد او می‌اندازد

به چهره‌ات چه می‌آید که خواهرش باشی

خدا نخواست تو هم با «جوادِ»کوچکِ او

گواه رنج نفس‌های آخرش باشی

نخواست باز امامی کنار خواهر خود ...

نخواست «زینبِ» یک شام دیگرش باشی

 

قاسم صرافان

********

اشعار رحلت حضرت معصومه(س) – علی اکبر لطیفیان

حرم امن تو کافی است هراسان شده را

مثل شه راه بده آهوی گریان شده را

دل سپردیم به آن معجزه ی چشمانت

تا که آباد کنی خانه ی ویران شده را

مِهر تو باعث خاموشی آتشـدان است

خارج از دست خلیل است ، گلستان شده را

گندم ری به تنور کرمت پخته شود

از تو داریم پس این مزرعه ی نان شده را

هرچه شد خرج حرم ارزش او بیشتر است

از طلا حرف نزن، نقره ی ایوان شده را

به درخانه ی تو بسته و وابسته شدیم

چه نیازی است به جنّت سگ دربان شده را

گر قرار است جبینش به قدومت نرسد

کافرش بیش نخوانیم مسلمان شده را

در محلّه خبر لطف تو   بهتر پیچید

پخش کردند اگر قصه مهمان شده را

شدنی نیست کرم داشته باشی ، امّا

دستگیری نکنی دست به دامان شده را

پنجره ساخته ای دور ضریح کرمت

تا ببندند به آن زلف پریشان شده را

ما فقط ظاهری از اوج تو را می بینیم

گذری نیست به معراج ِ تو حیران شده را

جلوه ای کردی و زهرای پر از جذبه ی تو

تا قم آورد دل شاه خراسان شده ر

علی اکبر لطیفیان

 

برگرفته از وبلاگ نودو پنج روز باران

********

اشعار رحلت حضرت معصومه(س) – علی اکبر لطیفیان

روی قبرم بنویسید که خواهر بودم

سالها منتظر روی برادر بودم

بنویسید گرفتار نباشم چه کنم؟

من اگر منتظر روی برادر نباشم چه کنم؟

روی قبرم بنویسید جدایی سخت است

اینهمه راه بیایم ،تو نیایی سخت است

یوسفم رفته واز آمدنش بی خبرم

سالها میشود واز پیرهنش بی خبرم

روی قبرم بنویسید ندیده رفتم

با تن خسته وبا قد خمیده رفتم

بنویسید همه دور ربرم ریخته اند

چقدر دسته ی گل روی سرم ریخته اند

چقدر مردم این شهر ولایی خوبند

که سرم را نشکستند خدایی خوبند

بنویسید در این شهر سرم سنگ نخورد

به خداوند قسم بال وپرم سنگ نخورد

چادرم دور وبرم بود وبه پایی نگرفت

معجرم روی سرم بود وبه جایی نگرفت

...من کجا شام کجا زینب بی یار کجا؟

من کجا بام کجا کوچه وبازار کجا؟

بنویسید که عشاق همه مال هم اند

هر کجا نیز که باشند به دنبال هم اند

گر زمانی به سوی شاه خراسان رفتید

من نبودم به سوی مرقد جانان رفتید...

روی قبرش بنویسید برادر بوده

سالها منتظر دیدن خواهر بوده

روی قبرش بنویسید که عطشان نشده

بدنش پیش نگاه همه عریان نشده

بنویسید کفن بود،خدایا شکرت

هرچه هم بود بدن بود خدایا شکرت

یار هم آنقدری داشت که غارت نشود

در کنارش پسری داشت که غارت نشود

اوکجا نیزه کجا گودی گودال کجا؟

اوکجا نعل کجا پیکر پامال کجا؟

...

بنویسید سری بر سر نی جا میکرد

خواهری از جلوی خیمه تماشا میکرد

علی اکبر لطیفیان

 

برگرفته از وبلاگ تیشه های اشک

*********

اشعار وفات حضرت معصومه(س) – مهدی رحیمی

هشتمین طواف

 

لبخند برلبان زمین آشکار شد

امسال در عزای تو فصل بهار شد

خجلت زده درخت به کنجی نشسته است

که با گل و شکوفه چرا هم‌قطار شد؟

مهتاب شمع سوخته در پیش گنبدت

خورشید هم ستاره ی دنباله دار شد

هر کفتری که صبح به دور شما نگشت

آن‌روز را به شب نرسانده شکار شد

پروانه‌ی عبور به غیر از حرم نداشت

پروانه ای که ظهر به گنبد دچار شد

غیر از حریم تو سر هر شاخه ای نشست

حق با پرنده بود ولی سنگسار شد

بی‌بی کریمه است و برای گناهکار

درهای صحن آینه راه فرار شد

زیباست سویت آمده این رود غم ولی

هرجا که قلب رود شکست آبشار شد

اینجا نه! روبروی ضریحت مرا بخر

وقتی که خوب گونه‌ی من آبدار شد

اشک تو می‌چکید به خاک و می آمدی

ساوه به قم تمام درخت انار شد

گردیده ام به دور حرم هفت مرتبه

اما چرا طواف شما هشت بار شد؟

غیر از سلام حامل"آه"ست هرکسی

از قم به سمت طوس سوار قطار شد

از جنس سنگ نیست از اشک ملایک ست

آن سنگ که برای تو سنگ مزار شد

در زیر پای اینهمه زائر به لطف تو

موری  به زنده بودنش امیدوار شد

مهدی رحیمی

********

اشعار رحلت حضرت معصومه(س) مجید تال

دوباره آمده ام تا به من بها بدهی

مرا مریض کنی و مرا شفا بدهی

گره به کار من افتاده ای کلید بهشت

خدا کند که به من فرصت دعا بدهی

من از زیارت قبلی خراب تر شده ام

خداکند به من بی پناه جا بدهی

من از زبان رضا با تو درد دل دارم

مگر که پاسخ این ((اشفعی لنا))بدهی

توآمدی و مقام رضا مشخص شد

تو خواستی که کلیدی به دست ما بدهی

دلم برای محرم چه زود تنگ شده

مگر که باز تو امضای کربلا بدهی

هزار عید فدای دو روز ماتم تو

اگر اشاره کنی٫رخصت عزا بدهی...

تمام سال برای تو روضه می گیریم

هزار مرتبه هم در عزات می میریم

مجید تال

********

وفات حضرت معصومه(س) – شعر مدح حضرت –  سیّد محمّد على ریاضى یزدى

این بارگاه قدس که از عرش برتر است

آرامگاه دختر موسى بن جعفر است

پاکیزه گوهر صدف عصمت بتول

یعنى که نور دیده زهراى اطهر است

والا تبار خواهر سلطان دین رضا

فخر زنان عالم و خاتون محشر است

عزّت نگر که حرمت طوف حریم او

با حرمت طواف امامان برابر است

جنّات عدن اگر طلبى زین حرم در آى

کاین آستان عرش نشان، هشتمین در است

هر سر بر آستان ملک پاسبان او

ساییده شد بهشت برینش مقرّر است

آیینه هاى بقعه آیین طراز او

روشنگر تشعشع خورشید خاور است

در زیر پاى زائر این بارگاه قدس

گیسوى حور و یال ملک، مفرش در است

اینجا نماز را به خشوع و ادب گزار

کاین فرش زیر پاى تو، جبریل را پر است

بس ساطع است نور نماز و دعاى خلق

با ساق عرش ساحت گیتى منوّر است

آدم به امر تو ز نهانخانه عدم

تا سر سراى منزل هستى مسافر است

جز آن که سر ز عجز بساییم روى خاک

از ما به پیشگاه خدایى چه در خور است

اى خالقى که وصف جلال و جمال تو

از عقل و فهم و وهم و گمان جمله برتر است

یا رب به حق قافله سالار انبیإ

آن صدر کائنات که آخر پیمبر است

عقل نخست و صادر اول که نام وى

زیب اذان و زیور محراب و منبر است

یارب به حق سیّد و سالار اولیا

کز وجه او تجلّى اللّه اکبر است

با اشک چشم، ابر کرم بر سر یتیم

با ابر تیغ، صاعقه یى بر ستمگر است

یارب به حق «فاطمه» آن کوثرى که او

اُمُّ الائمه عصمت کبراى داور است

خونى که داد سرور آزادگان «حسین»

مرهون حسن تربیت و شیر مادر است

یارب به «مجتبى» که شباب بهشت را

در باغ خلد، سید و سالار و سرور است

مسموم ز هر کین که جگر پاره هاى او

در طشت از شماره فزون تر ز اختر است

یارب به خون شاه شهیدان کربلا

کآزرده حنجر از دم خونین خنجر است

خونى که دامن شفق از انعکاس آن

همرنگ داغ در جگر لاله مضمر است

یارب به حقّ سید سجّاد آن امام

کز اُم و اَب تقارن سعد به اکبر است

در منتهاى اوج بلاغت صحیفه اش

گویى «زبور» دیگر و «داود» دیگر است

یارب به علم حضرت باقر که گاه موج

دریاى بى کران پر از دُرّ و گوهر است

عطر نبى رسد به مشام از کلام او

عطرى که رشک مشک و عبیراست و عنبر است

یارب به صدق حضرت «صادق» که تا ابد

چون آفتاب بر سر دین سایه گستر است

اى واى من که عارض گلگون او به زهر

همچون شعار آل على، سبز منظر است

یارب به حلم حضرت سلطان دین «رضا»

آن کز شرف، مدام نگهبان کشور است

شاهى که صدر مسند ارشاد، گاه بحث

عقل مجسّم آمد و علم مصوّر است

یارب به حق جود امام نهم «جواد»

کز عشق، همچو مهر فلک، ذرّه پرور است

ابن الرّضا چو «عیسى» و «یحیى» به کودکى

قطب و امام و مرشد و مولا و مهتر است

یارب به حرمت «حسن» عسکرى که او

نقش نگین حلقه چندین مُعَسْکر است

عمرى به جرم عصمت و تقوى و زهد و علم

در حلقه محاصره چند لشکر است

یارب به حق قائم بر حق امام عصر

کانگشت او به گردش افلاک محور است

نوح زمان و قطب جهان کز حریم غیب

خلق خداى را به خداوند رهبر است

یارب به حقّ عصمت «معصومه» کز شرف

او را پدر امام و امامى برادر است

کاین در به روى خلق دو عالم گشوده دار

تا خاک ما به آب ولایش مخمّر است

خورشید شعله اى ز شعاع رواق او

تا نور او در آینه ها زیب و زیور است

توفیق گفت و طبع «ریاضى» چو گل شکفت

آنجا که آفتاب هم از ذَرّه کمتر است

سال هزار و سیصد و هشتاد و نه بود

سالى که کار آینه کارى، میسّر است

سیّد محمّد على ریاضى یزدى

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی