جمعه, ۱۲ ارديبهشت ۱۳۹۳، ۰۸:۵۲ ب.ظ

مقالات،امام هادی(ع)

در ادامه مطلب مقالات بسیار زیبا و متعددی در مورد امام هادی(ع) آمده است.


شناخت مختصرى از زندگانى امام هادى علیه السلام (1)

نویسنده:مهدى پیشوایى
«امام ابوالحسن على النقى الهادى» - علیه السلام - پیشواى دهم شیعیان، در نیمه ذیحجه سال 212 هجرى در اطراف مدینه در محلى به نام «صریا» به دنیا آمد(1). پدرش پیشواى نهم، امام جواد - علیه السلام - و مادرش بانوى گرامى «سمانه» است که کنیزى با فضیلت و تقوا بود (2).
مشهورترین القاب امام دهم، «نقى» و «هادى» است، و به آن حضرت «ابوالحسن الثالث» نیز مى‏گویند (3).
امام هادى - علیه السلام - در سال 220 هجرى پس از شهادت پدر گرامیش برمسند امامت نشست و در این هنگام هشت ساله بود. مدت امامت آن بزرگوار 33 سال و عمر شریفش 41 سال و چند ماه بود و در سال 254 در شهر سامرّأ به شهادت رسید.

خلفاى معاصر حضرت

امام هادى در مدت امامت خود با چند تن از خلفاى عباسى معاصر بود که به ترتیب زمان عبارتند از:
1 - معتصم، برادر مأمون (217 - 227) (4)
2 - واثق، پسر معتصم (227 - 232).
3 - متوکل، برادر واثق (232 - 248).
4 - منتصر، پسر متوکل (6 ماه).
5 - مستعین، پسر عموى منتصر (248 - 252).
6 - معتزّ، پسر دیگر متوکل (252 - 255).
امام هادى در زمان خلیفه اخیر مسموم گردید و به شهادت رسید و در خانه خود به خاک سپرده شد.

اوضاع سیاسى، اجتماعى عصر امام

این دوره از خلافت عباسى ویژگیهاى دارد که آن را از دیگر دوره‏ها جدا مى‏سازد ذیلاً به برخى از این ویژگیها اشاره مى‏کنیم:
1 - زوال هیبت و عظمت خلافت: خلافت، چه در دوره اموى و چه در دوره عباسى، براى خود هیبت و جلالى داشت، ولى در این دوره بر اثر تسلط ترکان و بردگان بر دستگاه خلافت، عظمت آن از بین رفت و خلافت همچون گویى به دست این عناصر افتاد که آن را به هر طرف مى‏خواستند پرتاب مى‏کردند، و خلیفه عملاً یک مقام تشریفاتى بود، ولى در عین حال هر موقع خطرى از جانب مخالفان احساس مى‏شد خلفا و اطرافیان و عموم کارمندان دستگاه خلافت، در سرکوبى آن خطر نظر واحدى داشتند.
2 - خوش گذرانى و هوسرانى درباریان: خلفاى عباسى در این دوره به خاطر خلأى که بر دستگاه خلافت حکومت مى‏کرد، به شب نشینى و خوش گذرانى و میگسارى مى‏پرداختند و دربار خلافت غرق در فساد و گناه بود. صفحات تاریخ اخبار شب نشینیهاى افسانه‏اى آنان را ضبط نموده است.
3 - گسترش ظلم و بیدادگرى و خودکامگى: ظلم و جور و نیز غارت بیت المال و صرف آن در عیاشیها و خوشگذرانیها جان مردم را به لب آورده بود.
4 - گسترش نهضتهاى علوى: در این مقطع از تاریخ، کوشش دولت عباسى بر این بود که با ایجاد نفرت در جلامعه نسبت به علویان، آنها را تارو مارو سازد. هر موقع کوچکترین شبحى از نهضت علویان مشاهده مى‏شود، برنامه سرکوبى بى رحمانه آنان آغاز مى‏گشت، و علت شدت عمل نیز این بود که دستگاه خلافت با تمام اختناق و کنترلى که برقرار ساخته بود، خود را متزلزل و ناپایدار مى‏دید و از این نوع نهضتها سخت بیمناک بود.
شیوه علویان در این مقطع زمانى این بود که از کسى نامى نبرند و مردم را به رهبرى «شخص برگزیده‏اى از آل محمد» دعوت کنند، زیرا سران نهضت مى‏دیدند که امامان معصوم آنان، در قلب پادگان نظامى «سامرّأ» تحت مراقبت و مواظبت مى‏باشند و دعوت به شخص معین مایه قطع رشته حیات او مى‏گردد. این نهضتها و انقلابها بازتاب گسترش ظلم و فشار بر جامعه اسلامى در آن عصر بود و نسبت مستقیمى با میزان فشار و اختناق داشت، به عنوان نمونه در دوران حکومت «منتصر» که تا حدى به خاندان نبوت و امامت علاقه‏مند بود و در زمان او کسى متعرض شیعیان و خاندان علوى نمى‏شد، قیامى صورت نگرفت.
تواریخ، تنها در فاصله سال 219 تا 270 قمرى، تعداد 18 قیام ضبط کرده‏اند. این قیامها نوعاً با شکست روبرو شده و توسط حکومت عباسى سرکوب مى‏گشتند.

علل شکست قیامها

علل شکست این نهضتها و قیامها را از یک سو باید در ضعف رهبرى و فرماندهى این نهضتها جستجو کرد و از طرف دیگر در طرفداران و یاران این رهبران: رهبران نهضتها نوعاً داراى برنامه صحیح و کاملى نبودند و نابسامانیهایى در کار آنها وجود داشت و از طرف دیگر قیام آنها صدر در صد رنگ اسلامى نداشت و از این جهت معمولاً مورد تأیید امامان زمان خود قرار نمى‏گرفتند.
البته گروهى از یاران و طرفداران این قیامها مردمى مخلص و شیعیان واقعى بودند که تا سر حد مرگ براى اهداف عالى اسلامى مى‏جنگیدند، ولى تعداد این دسته کم بود و غالب مبارزین کسانى بودند که اهداف اسلامى روشنى نداشتند، بلکه در اثر ظلم و ستمى که بر آنان وارد مى‏شد، ناراحت شده و در صدد تغییر اوضاع برآمده بودند. این گروه، در صورت احساس شکست و یا احتمال مرگ، رهبر خود را تنها گذاشته از اطراف او پراکنده مى‏شدند.
چنانکه اشاره شد، اگر بسیارى از این انقلابها مورد تأیید امامان قرار نمى‏گرفت، یا به این دلیل بود که صد در صد اسلامى نبودند و در اهداف آنها و رهبران آنها انحرافهایى مشاهده مى‏شد و یا طراحى و برنامه ریزى آنها طورى بود که شکست آنها قابل پیش بینى بود، و لذا اگر امام آشکارا آنها را تأیید مى‏کرد، در صورت شکست قیام، اساس تشیع و امامت و هسته اصلى نیروهاى شیعه در معرض خطر قرار مى‏گرفت.

فعالیتهاى مخفى امام

آنگونه که جدول مدت حکومت خلفاى عباسى نشان مى‏دهد، از میان آنان متوکل از همه بیشتر با امام هادى معاصر بوده است؛ ازینرو موضعگیرى او را در برابر امام ذیلاً توضیح مى‏دهیم:
متوکل نسبت به بنى هاشم بد رفتارى و خشونت بسیار روا مى‏داشت. او به آنان بدگمان بود و همواره آنان را متهم مى‏نمود. وزیر او «عبدالله بن یحیى بن خاقان» نیز پیوسته از بنى هاشم نزد متوکل سعایت مى‏نمود و او را تشویق به بد رفتارى با آنان مى‏کرد. متوکل در خشونت واجحاف به خاندان علوى گوى سبقت را از تمامى خلفاى بنى عباس ربوده بود (5).
متوکل نسبت به على - علیه السلام - و خاندانش کینه و عداوت عجیبى داشت و اگر آگاه مى‏شد که کسى به آن حضرت علاقه‏مند است، مال او را مصادره مى‏کرد و خود او را به هلاکت مى‏رساند (6).
بر اساس همین ملاحظات بود که حضرت هادى - علیه السلام -، بویژه در زمان متوکل، فعالیتهاى خود را به صورت سرّى انجام مى‏داد و در مناسبات خویش با شیعیان نهایت درجه پنهانکارى را رعایت مى‏کرد. مؤید این معنا حادثه‏اى است که آن را مورخان چنین نقل کرده‏اند:
«محمد بن شرف» مى‏گوید: همراه امام هادى - علیه السلام - در مدینه راه مى‏رفتم. امام فرمود: آیا تو پسر شرف نیستى؟ عرض کردم: آرى. آنگاه خواستم از حضرت پرسشى کنم، امام بر من پیشى گرفت و فرمود: «ما در حال گذر از شاهراهیم و این محل، براى طرح سؤال مناسب نیست»! (7).
این حادثه شدت خفقان حاکم را نشان مى‏دهد و میزان پنهانکارى اجبارى امام را بخوبى روشن مى‏سازد.
امام هادى - علیه السلام - در بر قرارى ارتباط با شیعیان که در شهرها و مناطق گوناگون و دور و نزدیک سکونت داشتند، ناگزیر همین روش را رعایت مى‏کرد و وجوه و هدایا و نذور ارسالى از طرف آنان را با نهایت پنهانکارى دریافت مى‏کرد. یک نمونه از این قبیل برخورد، در کتب تاریخ و رجال چنین آمده است:
«محمد بن داود قمى» و «محمد طلحى» نقل مى‏کنند: اموالى از «قم» و اطراف آن که شامل «خمس» و نذور و هدایا و جواهرات بود، براى امام ابوالحسن هادى حمل مى‏کردیم. در راه، پیک اما در رسید و به ما خبر داد که باز گردیم، زیرا موقعیت براى تحویل این اموال مناسب نیست. ما باز گشتیم و آنچه نزدمان بود، همچنان نگه داشتیم تا آنکه پس از مدتى امام دستور داد اموال را بر شترانى که فرستاده بود بار کنیم و آنها را بدون ساربان به سوى او روانه کنیم. ما اموال را به همین کیفیت حمل کردیم و فرستادیم. بعد از مدتى که به حضور امام رسیدیم، فرمود: به اموالى که فرستاده‏اید، بنگرید! دیدیم در خانه امام، اموال به همان حال محفوظ است (8).
گرچه روشن نیست که این جریان در زمان اقامت امام در مدینه اتفاق افتاده یا در سامرّأ (چون در سامرأ کنترل و مراقبت، شدیدتر بود)، اما در هر حال نمونه بارزى از ارتباطهاى محرمانه و دور از دید جاسوسان دربارخلافت به شمار مى‏رود.

شبکه ارتباطى وکالت

شرائط بحرانى اى که امامان شیعه در زمان عباسیان با آن روبرو بودند، آنان را واداشت تا ابزارى جدید براى برقرارى ارتباط با پیروان خود جستجو کنند. این ابزار چیزى جر شبکه ارتباطى وکالت و تعیین نمایندگان و کارگزاران در مناطق مختلف توسط امام نبود.
هدف اصلى این سازمان جمع آورى خمس، زکات، نذور و هدایا از مناطق مختلف توسط وکلا، و تحویل آن به امام، و نیز پاسخگویى امام به سؤالات و مشکلات فقهى و عقیدتى شیعیان و توجیه سیاسى آنان توسط وکیل امام بود. این سازمان کاربرد مؤثرى در پیشبرد مقاصد امامان داشت.
امام هادى - علیه السلام - که در سامرّأ تحت نظر و کنترل شدیدى قرار گرفته بود، برنامه تعیین کارگزاران و نمایندگان را که پدرش امام جواد - علیه السلام - اجرا کرده بود، ادامه داد و نمایندگان و وکلائى در مناطق و شهرهاى مختلف منصوب کرد و بدین وسیله یک سازمان ارتباطى هدایت شده و هماهنگ به وجود آورد که هدفهاى یاد شده را تأمین مى‏کرد.
فقدان تماس مستقیم بین امام و پیروانش، نقش مذهبى - سیاسى وکلا را افزایش داد، به نحوى که کارگزاران (وکلاى) امام مسئولیت بیشترى در گردش امور یافتند. وکلاى امام بتدریج تجربیات ارزنده‏اى را در سازماندهى شیعیان در واحدهاى جداگانه به دست آوردند. گزارشهاى تاریخى متعدد نشان مى‏دهد که وکلا، شیعیان را بر مبناى نواحى گوناگون به چهار گروه تقسیم کرده بودند:
نخستین ناحیه، بغداد، مدائن و عراق (کوفه) را شامل مى‏شد. ناحیه دوم، شامل بصره و اهواز بود. ناحیه سوم، قم و همدان، و بالاخره ناحیه چهارم، حجاز، یمن و مصر را در بر مى‏گرفت. هر ناحیه به یک وکیل مستقل واگذار مى‏شد که تحت نظر او کارگزاران محلى، منصوب مى‏شدند. اقدامات سازمان وکالت را در دستور العملهاى حضرت هادى - علیه السلام - به مدیریت این سازمان، مى‏توان مشاهده کرد. نقل مى‏شود که آن حضرت طى نامه‏اى در سال 232 ه'. ق، به «على بن بلال»، وکیل محلى خود (در بغداد) نوشت:
«... من ابو على (بن راشد) را به جاى «على بن حسین بن عبدربه» (9) منصوب کردم. این مسئولیت را بدان جهت به او واگذار کردم که وى از صلاحیت لازم به حد کافى برخوردار است، به نحوى که هیچ کس بر او تقدم ندارد. مى‏دانم که تو بزرگ ناحیه خود هستى، به همین جهت خواستم طى نامه جداگانه‏اى تو را از این موضوع آگاه کنم. در عین حال، لازم است از او پیروى کرده و وجوه جمع آورى شده را به وى بسپارى. پیروان دیگر ما را نیز به این کار سفارش کن و به آنان چنان آگاهى ده که وى را یارى کنند تا بتواند وظائف خود را انجام بدهد...»(10).
امام هادى - علیه السلام - در نامه‏اى دیگر به وکلاى خود در بغداد، مدائن، و کوفه نوشت:
«اى ایوب بن نوح! به موجب این فرمان از برخورد با «ابوعلى» خوددارى کن، هر دو موظفید در ناحیه خاص خویش به وظائفى که بر عهده تان واگذار شده عمل کنید، در این صورت مى‏توانید وظائف خود را بدون نیاز به مشاوره با من انجام دهید.
اى ایوب! بر اساس این دستور هیچ چیز از مردم بغداد و مدائن نپذیر، و به هیچ یک از آنان اجازه تماس با من رانده. اگر کسى وجوهى را از خارج از حوزه مسئولیت تو آورد، به او دستور بده به وکیل ناحیه خود بفرستد.
اى ابو على! به تو نیز سفارش مى‏کنم که آنچه را به ابو ایوب دستور دادم عیناً اجرا کنى» (11).
همچنین امام نامه‏اى توسط «ابو على بن راشد» به پیروان خود در «بغداد»، «مدائن»، «عراق» و اطراف آن فرستاد و طى آن نوشت:
«... من «ابو على بن راشد» را به جاى «حسین بن عبدربه» و وکلاى قبلى خود برگزیدم، و اینک او نزد من به منزله حسین بن عبدربه است. اختیارات وکلاى قبلى را نیز به ابوعلى بن راشد دادم تا وجوه مربوط به من را بگیرد و او را که فردى شایسته و مناسب است، براى اداره امور شما برگزیدم و بدین منصب گماشتم. شما - که رحمت خدا بر شما باد - براى پرداخت وجوه نزد او بروید. مبادا رابطه خود را با او تیره سازید، اندیشه مخالفت با او را از اذهان خود خارج سازید. به‏اطاعت خدا و پاک کردن اموالتان بشتابید. از ریختن خون یکدیگر خوددارى کنید. یکدیگر را در راه نیکوکارى و تقوا یارى دهید و پرهیزگار باشید تا خدا شما را مشمول رحمت خویش قرار دهد. همگى به ریسمان خدا چنگ بزنید و نمیرید مگر آنکه مسلمان باشید. من فرمانبردارى از او را همچون اطاعت از خودم لازم مى‏دانم و نافرمانى نسبت به او را نافرمانى در برابر خود مى‏دانم، پس بر همین شیوه باقى باشید که خداوند به شما پاداش مى‏دهد و از فضل خود وضع شا را بهبود مى‏بخشد. او از آنچه در خزانه خود دارد، بخشنده و کریم و نسبت به بندگان خود سخاوتمند و رحیم است. ما و شما در پناه او هستیم. این نامه را به خط خود نوشتم. سپاس و ستایش بسیار تنها شایسته خدا است» (12).
«على بن جعفر»، یکى دیگر از نمایندگان امام هادى - علیه السلام - و اهل «همینیا»، از قراى اطراف «بغداد»، بود. گزارش فعالیتهاى او به متوکل رسیده بود، متوکل او را بازداشت و زندانى کرد. او پس از گذراندن دوران طولانى زندان، آزاد شد و به دستور امام هادى رهسپار مکه شد و در آن شهر اقامت گزید (13).
در شمار نمایندگان امام هادى همچنین باید از «ابراهیم بن محمد همدانى» نام برد. حضرت هادى طى نامه‏اى به او نوشت:
«وجوه ارسالى رسید، خدا از تو قبول فرماید و از شیعیان ما راضى باشد و آنان را در دنیا و آخرت همراه ما قرار دهد...»/
این نامه بروشنى نشان مى‏دهد که ابراهیم از طرف امام مسئولیت مالى داشته و احتمالاً غیر از وظائف دیگر - موظف بوده وجوه جمع آورى شده از شیعیان را نزد امام بفرستد. امام در ادامه این نامه، در تقدیر از فعالیتها و تأیید موقعیت وى نوشت:
«نامه‏اى به «نضر» (14) نوشتم و به او سفارش کردم که معترض تو نشود و با تو مخالفت نکند و موقعیت تو را نزد خویش به وى اعلام کردم. به «ایوب» (15) نیز عیناً همین را دستور دادم. همچنین به دوستداران خود در همدان نامه‏اى نوشته و به آنان تأکید کردم که از تو پیروى نمایند و یادآورى نمودم که: «ماجز تو وکیلى در آن ناحیه نداریم» (16).
در هر حال نقش سازمان وکالت، بویژه در زمان حکومت متوکل عباسى، نمایان بود. متوکل با جذب و استخدام نظامى افرادى که بینش ضد علوى داشتند، مى‏کوشید تا ترتیب کار مخالفان خود را بدهد و فعالیتهاى سازمان یافته زیر زمینى علویان بویژه امامیه، را نابود سازد. او دست به یک رشته عملیات نظامى جهت بازداشت و دستگیرى شیعیان زد و این برنامه را با خشونت و شدت ادامه داد، به طورى که بعضى از وکلاى امام در بغداد، مدائن، کوفه و سایر نقاط عراق زیر شکنجه در گذشتند و عده‏اى دیگر به زندان افتادند (17). این اقدامات لطمه‏هاى جدّى بر پیکر شبکه وکالت وارد کرد، اماحضرت هادى - علیه السلام - با تلاش پخته خویش، این شبکه را همچنان فعال و پر ثمر نگه داشت.

انتقال امام از مدینه به سامرّأ

متوکل براى زیر نظر گرفتن امام هادى - علیه السلام - از روش نیاکان پلید خود استفاده مى‏کرد و در صدد بود به هر وسیله ممکن فکر خود را از طرف حضرت راحت کند. روش مأمون را در مورد کنترل فعالیتهاى امام پیش از این دیدیم:
او از طریق وصلتى که با حضرت جواد - علیه السلام - برقرار کرد، توانست کنترل و سانسور را حتى در درون خانه امام بر قرار سازد و تمام حرکات و ملاقاتهاى حضرت را زیر نظر داشته باشد. پس از شهادت امام جواد - علیه السلام - و جانشینى امام «هادى» به جاى پدر، ضرورت اجراى چنین نقشه‏اى بر خلیفه وقت کاملاً روشن بود، زیرا اگر امام در مدینه اقامت مى‏کرد و خلیفه به او دسترسى نمى‏داشت، قطعاً براى حکومت جابرانه او خطر جدى دربر مى‏داشت. اینجابود که کوچکترین گزارشى درباره خطر احتمالى امام، خلیفه را بشدت نگران ساخت و منجر به انتقال امام به سامرا گشت. توضیح اینکه:
«عبدالله بن محمد هاشمى»، فرماندار وقت مدینه، طى نامه‏اى خلیفه را بشدت از فعالیتهاى سیاسى امام نگران ساخت و پایگاه اجتماعى آن حضرت را براى متوکل تشریح کرد(18)، ولى حضرت با ارسال نامه‏اى براى متوکل ادعاهاى «عبدالله» را رد کرد و از او به متوکل شکایت کرد/
متوکل مانند اغلب سیاستمداران جهان، با یک حرکت مزورانه و دو پهلو، از یک طرف «عبدالله بن محمد» را از کار برکنار کرد و از طرف دیگر به کاتب دربار خویش دستور داد نامه‏اى به حضرت بنویسد که بر حسب ظاهر علاقه متوکل را نسبت به امام - علیه السلام - بیان مى‏کرد، ولى در واقع دستور جلب محترمانه! حضرت بود و بعداً خواهیم دید که متوکل چه فشارها و تضییقاتى براى امام - علیه السلام - فراهم ساخت. نامه بدین مضمون بود:
«بنام خدا، پس از حمد و ثناى خداوند، امیر المؤمنین شما را خوب مى‏شناسد، شخصیت، بزرگوارى و نسبت و قرابت شما را با رسول خدا(ص) رعایت مى‏کند، و تنها هدف او جلب رضایت و خشنودى خداوند و شما است. اکنون دستور دادند که طبق درخواست شما فرمانده جنگ و امام جمعه شهر، «عبدالله بن محمد»، که مرتکب خلاف اهانت به شما شده است، برکنار و به جاى او «محمد بن فضل» منصوب شود. او دستور دارد در برابر امر شما مطیع بوده در تکریم و تعظیم شما نهایت سعى و کوشش را به عمل آورد تا بدان وسیله به خدا و رسول او و امیرالمؤمنین (متوکل) تقرب جوید.
امیر المؤمنین مشتاق دیدار شما است تا تجدید عهدى صورت گیرد، اگر مایل به زیارت خلیفه باشید و به آن علاقه دارید مى‏توانید به اتفاق خانواده و دوستان و علاقه‏مندان حرکت کنید. برنامه سفر به اختیار خودتان است، هرجا خواستید توقف نمایید. در صورت تمایل، خدمتگزار خلیفه، «یحیى بن هرثمه»، ملازم رکاب خواهد بود و به خدمتگزارى شما مفتخر خواهد شد، زیرا شما نزد ما محترمید و ما شدیداً به شما علاقه‏مندیم. والسلام علیکم ورحمة الله وبرکاته (19).
بدون تردید امام از سؤ نیت متوکل آگاه بود، ولى چاره‏اى جز رفتن به سامرّأ نداشت، زیرا قبول نکردن دعوت متوکل سندى در تأیید گفتار سعایت کنندگان مى‏شد و باعث تحریک بیشتر متوکل مى‏گردید و بهانه بیشترى به دست او مى‏داد که تضییقات و مشکلات فراوانى را براى حضرت فراهم کند. دلیل اینکه امام از نیت شوم متوکل آگاه بود و بناچار به این سفر اقدام نمود، جملاتى است که امام بعدها در سامرّآ مى‏فرمود: «مرا از مدینه با اکراه با سامرّأ آوردند»(20).
در هر حال امام نامه دعوت را دریافت داشت و ناگزیر همراه «یحیى بن هرثمه» عازم سامرّأ گردید (21).

گزارش فرمانده دژخیمان متوکل

«یحیى بن هرثمه»، که مأموریت داشت امام هادى - علیه السلام - را از مدینه به سامرّأ جلب نماید، ماجراى مأموریت خود را چنین شرح مى‏دهد:
وارد مدینه شدم، به سراغ منزل «على» (النقى) رفتم. پس از ورود من به خانه او، و آگاه شدن مردم مدینه از جریان جلب او، اضطراب و ناراحتى عجیبى در شهر به وجود آمد و چنان فریاد و شیون برآوردند که تا آن روز مانند آن را ندیده بودم.
ابتدأًا با قسم و سوگند تلاش کردم که آنان را آرام سازم، گفتم: هیچ قصد سوئى در کار نیست و من مأمور اذیت و آزار او نیستم. آنگاه مشغول بازدید و جستجوى خانه و اثاثیه آن شدم. در اطاق مخصوص او جز تعدادى قرآن و کتاب دعا چیز دیگرى نیافتم. چند نفر مأمور، او را از منزل خارج کردند و خود خدمتگزارى او را از منزل تا شهر سامرّأ عهده دار گشتم.
پس از ورود به «بغداد» ابتدأًا با «اسحاق بن ابراهیم طاهرى»، فرماندار بغداد، روبرو شدم. وى به من گفت: یحیى! این آقا فرزند پیامبر است، اگر متوکل را در کشتن او تحریک و ترغیب نمایى بدان که خونخواه و دشمن تو، رسول خدا (ص) خواهد بود.
در پاسخ گفتم: به خدا قسم، تا به حال جز نیکى و خوبى چیز دیگرى از او ندیده‏ام که به چنین کارى دست بزنم.
(آنگاه به سوى سامرّأ حرکت کردم) و پس از ورود به شهر سامرّأ جریان را براى «وصیف ترکى» (22) نقل کردم، او نیز به من گفت: اگر یک مو از سر او کم شود، مسئول آن تو خواهى بود! از سخنان اسحاق بن ابراهیم و وصیف ترکى تعجب کردم و پس از ورود به دربار و دیدار با متوکل، گزارش سفر را به اطلاع او رساندم، دیدم متوکل نیز براى او احترام قائل است (23).

ورود امام به سامرأ

طبق دستور «متوکل» روز ورود به سامرّأ به بهانه اینکه هنوز محل اقامت امام آمده نیست! حضرت را در محل پستى که به «خان الصعالیک» (کاروانسراى گدایان و مستمندان) معروف بود، وارد کردند و حضرت آن روز را در آنجا به سر برد. البته هدف از این کار تحقیر موذیانه و دیپلمات مآبانه حضرت بود!(24)
روز بعد، منزلى براى سکونت امام معیّن کردند که در آنجا استقرار یافت (25).
امام در این شهر ظاهراً آزاد بود ولى در حقیقت همانند یک زندانى به سر مى‏برد، زیرا موقعیت محل طورى بود که امام همواره تحت نظر بود و رفت و آمدها و ملاقاتهاى حضرت توسط مأموران خلیفه کنترل مى‏گردید.
«یزداد»، طبیب مسیحى و شاگرد «بختیشوع»، با اشاره به انتقال اجبارى امام به سامرّأ مى‏گفت: اگر شخصى علم غیب مى‏داند، تنها اوست. او را به اینجا آورده‏اند تا از گرایش مردم به سوى او جلوگیرى کنند، زیرا با وجود وى حکومت خود را در خطر مى‏بینند(26).
ترس و وحشت متوکل از نفوذ معنوى امام در میان مردم را مى‏توان از انتخاب محل سکونت حضرت فهمید.
بارى متوکل با همه این مراقبتها باز هم وجود حضرت را براى حکومت خود خطرى جدى مى‏دانست و مى‏ترسید یاران و پیروان امام مخفیانه با او تماس گرفته براى قیام و شورش نقشه‏اى طرح کنند و براى زمینه سازى جهت این کار، پول و سلاح جمع آورى کرده افرادى را آموزش دهند.
اطرافیان خلیفه هم گاهى او را از احتمال شورش امام و یارانش بر حذر مى‏داشتند. لذا متوکل هر چند وقت یک بار دستور مى‏داد خانه امام به دقت مورد بازرسى قرار گیرد، و با آنکه مأموران هر بار با دست خالى بر مى‏گشتند، اما او باز نگران بود و احساس خطر مى‏کرد. به یک نمونه از این موارد اشاره مى‏کنیم:

بزم شراب درهم مى‏ریزد!

یک بار، باز هم از امام هادى نزد متوکل سعایت کردند که در منزل او اسلحه و نوشته‏ها و اشیاى دیگرى است که از شیعیان او در قم به او رسیده و او عزم شورش بر ضدّ دولت را دارد. متوکل گروهى را به منزل آن حضرت فرستاد و آنان شبانه به خانه امام هجوم بردند، ولى چیزى به دست نیاوردند، آنگاه امام را در اطاقى تنها دیدند که در به روى خود بسته و جامه پشمین بر تن دارد و بر زمینى مفروش از شن و ماسه نشسته و به عبادت خدا و تلاوت قرآن مشغول است/
امام را با همان حال نزد متوکل بردند و به او گفتند: در خانه‏اش چیزى نیافتیم و او را روبه قبله دیدیم که قرآن مى‏خواند.
متوکل چون امام را دید، عظمت و هیبت امام او را فرا گرفت و بى اختیار حضرت را احترام کرد و در کنار خود نشاند و جام شرابى را که در دست داشت به آن حضرت تعارف کرد! امام سوگند یاد کرد و گفت: گوشت و خون من با چنین چیزى آمیخته نشده است، مرا معارف دار! او دست برداشت و گفت: شعرى بخوان!
امام فرمود: من شعر کم از بردارم.
گفت: باید بخوانى؟
امام اشعارى خواند که ترجمه آن چنین است:
(زمامدارن جهانخوار و مقتدر) بر قله کوهسارها شب را به روز آوردند در حالى که مردان نیرومند از آنان پاسدارى مى‏کردند، ولى قله‏ها نتوانستند آنان را (از خطر مرگ) برهانند.
آنان پس از مدتها عزت از جایگاههاى امن به زیر کشیده شدند و در گودالها (گورها) جایشان دادند؛ چه منزل و آرامگاه ناپسندى!
پس از آنکه به خاک سپرده شدند، فریاد گرى فریاد برآورد: کجاست آن دست بندها و تاجها و لباسهاى فاخر؟
کجاست آن چهره‏هاى در ناز و نعمت پرورش یافته که به احترامشان پرده‏ها مى‏آویختند (بارگاه و پرده و دربان داشتند)؟
گور به جاى آنان پاسخ داد: اکنون کرمها بر سر خوردن آن چهره‏ها با هم مى‏ستیزند!
آنان مدت درازى در دنیا خوردند و آشامیدند؛ ولى امروز آنان که خورنده همه چیز بودند، خود خوراک حشرات و کرمهاى گور شده‏اند!
چه خانه هایى ساختند تا آنان را از گزند روزگار حفظ کند، ولى سرانجام پس از مدتى، این خانه‏ها و خانواده‏ها را ترک گفته به خانه گور شتافتند!
چه اموال و ذخائرى انبار کردند، ولى همه آنها را ترک گفته رفتند و آنها را براى دشمنان خود واگذاشتند!
خانه‏ها و کاخهاى آباد آنان به ویرانه‏ها تبدیل شد و ساکنان آنها به سوى گورهاى تاریک شتافتند!(27).
تأثیر کلام امام چندان بود که متوکل به سختى گریست، چنانکه ریشش‏تر شد. دیگر مجلسیان نیز گریستند. متوکل دستور داد بساط شراب را جمع کنند و چهار هزار درهم به امام تقدیم کرد و آن حضرت را با احترام به منزل بازگرداند!(28)

پی نوشتها:

1- طبرسى، اعلام الورى، الطبعة الثالثة، دارالکتب الاسلامیة، ص 355 - شیخ مفید، الارشاد، قم، مکتبة بصیرتى، ص .327
2- طبرسى، اعلام الورى، الطبعة الثالثة، دارالکتب الاسلامیة، ص 355 - شیخ مفید، الاشاد، قم، مکتبة بصیرتى، ص .327
3- طبرسى، اعلام الورى، ص .355 در اصطلاح راویان شیعه مقصود از ابوالحسن اول، امام موسى بن جعفر - علیه السلام - و مقصود از ابوالحسن ثانى امام هشتم مى‏باشد.
4- اعداد داخل پرانتز، دوران حکومت خلفاى معاصر امام را نشان مى‏دهد.
5- ابوالفرج الاصفهانى، مقاتل الطالبیین، نجف، منشورات المکتبة الحیدریة، 1385 ه'. ق، ص 395 - امام هادى - علیه السلام - ، سازمان تبلیغات اسلامى، واحد ترجمه و تدوین، 1368 ه'. ش، ص .67
6- ابن اثیر، الکامل فى التاریخ، بیروت، دارصادر، ج 7، ص .55
7-مجلسى، بحارالأنوار، الطبعة الثانیة، تهران، المکتبة الاسلامیة، 1395 ه'. ق، ج 50، ص 176 - اربلى، على بن عیسى، کشف الغمّة، تبریز، مکتبة بنى هاشمى 1381 7 ه'. ق، ج 3، ص .175
8- مجلسى، بحار الأنوار، ج 50، ص .185
9- على بن حسین بن عبدربه در سال دویست و بیست و نه در مکه درگذشت و امام هادى، ابوعلى را به جاى وى گماشت (طوسى، اختیار معرفة الرجال، مشهد، دانشگاه مشهد، 1348 ه'. ش، ص 510، حدیث 984). در بعضى از روایات از این شخص بنام حسین بن عبدربه (یعنى پدر على) یاد شده است، ولى علامه محمد تقى شوشترى شواهدى ارائه کرده که نشان مى‏دهد کسى که نماینده امام هادى بوده، على بن حسین بن عبدربه بوده، نه پدرش (قاموس الرجال، ط 2، مؤسسة النشر الاسلامى التابعة لجماعة المدرسین بقم المشرفة، 1410 ه'. ق، ج 3، ص 468).
10- طوسى، همان کتاب، ص 513، حدیث 991 - دکتر حسین، جاسم، تاریخ سیاسى غیبت امام دوازدهم، ترجمه دکتر سید محمد تقى آیت اللهى، تهران، امیر کبیر، 1367 ه'. ش، ص .137
11- طوسى، همان کتاب، ص 514، حدیث 992 - دکتر حسین، جاسم، همان کتاب ص 138 - .137
12- طوسى همان کتاب، ص 513 - 514، همان حدیث - مدرسى، محمد تقى، امامان شیعه و جنبشهاى مکتبى، ترجمه حمید رضا آژیر، مشهد، بنیاد پژوهشهاى اسلامى، ص .323
13- طوسى، همان کتاب، ص 607، حدیث 1129 - مسعودى، اثبات الوصیة، الطبعة الرابعة، نجف، المطبعة الحیدریة، 1374 ه'. ق، ص .233 به خواست خدا در بخش سیره امام عسکرى - علیه السلام - از فعالیت على بن جعفر در مکه سخن خواهیم گفت.
14- نضر بن محمد همدانى (تنقیح المقال، ج 3، ص 271).
15- ایوب بن نوح بن دراج (قاموس الرجال، مؤسسة النشر الاسلامى، التابعة لجماعة المدرسین بقم المشرفة، الطبعة الثانیة، 1410 ه'. ق، ج 2، ص 242).
16- طوسى، اختیار معرفة الرجال، مشهد، دانشگاه مشهد، 1348 ه'. ش، ص 611 - 612، حدیث .1136
17- طوسى همان کتاب، ص 603 و 607 (حدیث 1122 و 1129 و 1130) - دکتر حسین، جاسم، تاریخ سیاسى غیبت امام دوازدهم، ترجمه دکتر سید محمد تقى آیت اللهى، تهران، امیر کبیر، 1367 ه'. ش، ص 83 - طوسى، کتاب الغیبة، تهران، مکتبة نینوى الحدیثة، ص .212
18- مجلسى، بحار الأنوار، الطبعة الثانیة، تهران، المکتبة الاسلامیة، 1395 ه'.ق، ج‏50، ص 200، شیخ مفید، الارشاد، قم، مکتبة بصیرتى، ص .333 علاوه بر عبدالله بن محمد، طبق نقل مسعودى، «بریحه عباسى» نیز، که مسئول نظارت بر اقامه نماز در حرمین (مکه و مدینه) بود، بارها به متوکل نوشت:
اگر احتیاجى به حرمین دارى، على بن محمد را از آنجا اخراج کن، زیرا او مردم را به سوى خود دعوت مى‏کند و گروه انبوهى به او گرویده‏اند (اثبات الوصیة، الطبعة الرابعة، نجف، المطبعة الحیدریة، 1374 ه'.ق، ص 225)/
19- مجلسى، همان کتاب، ج 50، ص 200 - کلینى، اصول کافى، تهران، مکتبة الصدوق، 1381 ه'. ق، ج 1، ص 501 - شیخ مفید، الارشاد، قم، مکتبة بصیرتى، ص 333 - اربلى، على بن عیسى، کشف الغمّة، تبریز، مکتبة بنى هاشمى، 1381 ه'. ق، ج 3، ص .172
20- مجلسى، همان کتاب، ص .129
21- ابن شهر اشوب در کتاب مناقب آل ابى طالب احضار امام به سامرأ را در سال 234 مى‏داند (چون اقامت امام در سامرّأ را، بیست سال، و وفات آن حضرت را در سال 254 مى‏داند که طبعاً انتقال امام به سامرّأ، مصادف با سال 234 مى‏شود) و مرحوم شیخ مفید در ارشاد (ص 333) مى‏نویسد: متوکل نامه را در سال 243 به امام نوشت، ولى روایت کلینى در این زمینه نشان مى‏دهد که در سال 243 نسخه‏اى از نامه متوکل، توسط یکى از شیعیان از «یحیى بن هرثمة» اخذ شده است (کافى، ج 1، ص 501) بنابر این سال یاد شده، تاریخ اخذ آن نسخه بوده است نه تاریخ احضار امام به پایتخت
از جهت سیاسى نیز نظر ابن شهر اشوب استوارتر به نظر مى‏رسد، زیرا با توجه به این که آغاز خلافت متوکل در سال 232 بوده، بعید به نظر مى‏رسد که او مدت یازده سال، از فعالیتهاى امام غافل بماند، یا آن را نادیده بگیرد.
22- وصیف از درباریان با نفوذ زمان متوکل بود.
23- سبط ابن الجوزى، تذکرة الخواص، نجف، المطبعة الحیدریة، 1383 ه'. ق 359 - .360 از سخنان «یحیى بن هرثمه» در مورد ورود او به مدینه، پایگاه مردمى امام بخوبى روشن مى‏گردد از اظهارات اسحاق بن ابراهیم و وصیف نیز استفاده مى‏شود که امام تا چه اندازه در میان مردم و حتى درباریان محبوبیت داشته است.
24- چنانکه این معنا از چشم افراد آگاهى مانند «صالح بن سعید» پوشیده نبود. وى مى‏گوید: روز ورود امام به سامرّأ، به حضرت عرض کردم: اینها پیوسته براى خاموش ساختن نور شما تلاش مى‏کنند، و براى همین شما را در این کاروانسراى پست و محقر فرود آورده‏اند!... (شیخ مفید، الارشاد، ص 334 - على بن عیسى الاربلى، کشف الغمّة، ج 3، ص 173)
25- شیخ مفید، الارشاد، قم، مکتبة بصیرتى، ص .334
26- مجلسى، همان کتاب، ج 50، ص .161
27- با توا على قُلل الجبال تحر سهم غلب الرجال فما اغتنهم القلل
واستنزلوا بعد عزّ عن معاقلهم فاودعوا حفراً یابئس ما نزلوا
ناداهم صارخ من بعدما قبروا این الأساور والتیجان والحلل؟
این الوجوه التى کانت منعمة من دونها تضرب الأستار والکلل؟
فافصح القبر عنهم حین سأ لهم تلک الوجوه علیها الدود یقتتل
قد طالما اکلوا دهراً و ما شربوا فاصبحوا بعد طول الأکل قد أکلوا
وطالما عمّروا دوراً لتحصنهم فخلفوها على الأعداد وارتحلوا
اضحت منازلهم قفراً معطّلة وساکنوها الى الاجداث قد رحلوا
28- مسعودى، مروج الذهب، بیروت، دارلأندلس، ج 4، ص 11 - شبلنجى، نورالأبصار، قاهره، مکتبة المشهد الحسینى، ص 166 سبط ابن الجوزى، تذکرة الخواص، نجف، المطبعة الحیدریة، 1383 ه'. ق، ص 361 - ابن خلکان، وفیات الأعیان، تحقیق، دکتر احسان عباس، قم منشورات شریف رضى، 1364 ه'. ش، ج 3، ص 272 - قلقشندى، مآثر الأنافة فى معالم الخلافة، الطبعة الثانیة مطبعة حکومة الکویت 1ج، ص .232 در منابع تاریخى در تعداد ادبیات و جملات آن اندکى تفاوت وجود دارند.

.............................................................................................................................................


فضائل وسیره فردی امام هادى (علیه السّلام)


 

نویسنده:سید على اکبر قریشى
 

نگین انگشتر

1- ثقه جلیل، کافور خادم (1) مى‏گوید: در محل سکونت امام هادى (ع) در سامراء، عده‏اى از صنعتگران بودند و آنجا روستایى بود، از جمله مردى بنام یونس نقاش که محضر امام مى‏آمد و خدمت مى‏کرد.
روزى یونس محضر امام آمد و بشدت مى‏لرزید، گفت: مولاى من! خانواده‏ام را به شما مى‏سپارم، امام فرمود: قضیه چیست؟ گفت: مى‏خواهم از این محل بروم، حضرت در حال تبسم گفت: چرا یونس؟ گفت: موسى بن بغا (2) نگینى به من فرستاد که بتراشم و سوار انگشتر کنم، وقت تراشیدن آن را شکستم، نگین را نمى‏شود قیمت گذاشت تا از عهده غرامت برآیم، صاحبش هم موسى بن بغاست یا هزار تازیانه به من مى‏زند و یا مى‏کشد.
امام فرمود: تا فردا برو به خانه‏ات جز خیر نخواهد بود، فردا اول روز آمد و بشدت مى‏لرزید، گفت: یابن رسول الله! فرستادها موسى آمده تا نگین را ببرد، امام فرمود: برو جز خیر نخواهى دید، گفت: مولاى من در جواب او چه بگویم؟! امام بحالت تبسم فرمود: برو پیش او ببین چه مى‏گوید، جز خیر نخواهد بود.
او با ترس و لرز برگشت، بعد از ساعتى، خندان پیش امام آمد، گفت: مولاى من! فرستاده موسى گفت: شب کنیزان امیر دعوا کرده و هر یک گفته است انگشتر مال من خواهد بود، امیر گفت: اگر بتواند او را دو تکه کرده، دو تا نگین کند، تا هر یک یکى را بر دارد و دعوا نکنند، اجرتش هر چه باشد خواهیم داد.
امام صلوات الله علیه با شنیدن این سخن گفت: «اللهّم لک الحمُد اذ جعلْتَنا ممن یحمُدک حقاً» بعد فرمود: خوب به فرستاده موسى چه جوابى دادى؟! گفت: گفتم: مهلت بدهید ببینم چطور درست بکنم، فرمود: خوب گفتى. (3)
 

* * *
وعده و اطمینان‏

2- على بن جعفر از اهل «همینیا» از توابع بغداد، (4) وکیل امام هادى (ع) بود، از وى پیش متوکل عباسى سعایت کردند، متوکل وى را به زندان انداخت زندان او به طول انجامید، سرانجام قول داد که به عبدالرحمان بن خاقان سه هزار دینار بدهد تا درباره آزادى او فعالیت کند، در نتیجه عبیدالله بن یحیى بن خاقان وزیر متوکل درباره او پیش متوکل شفاعت کرد.
متوکل گفت: یا عبیدالله! اگر درباره تو مشکوک بودم مى‏گفتم که رافضى هستى چه مى‏گویى؟! على بن جعفر وکیل على بن محمد (امام هادى) است و من تصمیم دارم که او را اعدام کنم!!
این خبر در زندان به على بن جعفر رسید، او که بشدت ترسیده بود، نامه‏اى به محضر امام هادى (ع) نوشت که: «یا سیدى اللّه اللّه فىّ فقد واللّه خفتُ ان أَرتابَ» خدا را خدارا درباره من فکرى بکنید، به خدا قسم مى‏ترسم در امر امامت به شک بیفتم.
امام (ع) در ذیل نامه او نوشتند: اگر کارت به آن جا کشد درباره تو از خدا کمک مى‏خواهم و آن وقت شب جمعه بود.
فرداى آن روز متوکل عباسى را تب گرفت و بقدرى شدت کرد که تا روز دوشنبه خانواده‏اش بر وى گریسته و به فریاد درآمدند، او بدنبال آن مرض شدید گفت لا همه زندانیان را که اسامیشان به وى عرضه شده آزاد کنند، آنگاه على بن جعفر را یاد آورد، به وزیرش عبیدالله گفت: چرا نام او را به من عرضه نکردى؟!
عبیدالله گفت: من دیگر درباره او سخنى نخواهم گفت، متوکل گفت: همین الآن او را آزاد کن و بگو: مرا حلال کند، عبیدالله او را آزاد کرد و او به دستور امام هادى (ع) به مکه رفت و مجاور شد، بدنبال این جریان متوکل صحت یافت.(رجال کشى: ص 505 رقم 503)
 

* * *
خبر از قتل واثق و ابن زیات‏

3- مفید علیه الرحمة: از ثقه جلیل القدر، خیران اسباطى (5) نقل کرده گوید: در مدینه خدمت ابوالحسن هادى (ع) رسیدم، فرمود: از واثق (6) چه خبر دارى؟ گفتم: فدایت شوم، او را در سامراء سلامت گذاشتم و من ده روز است که او را دیده‏ام، فرمود: اهل مدینه مى‏گویند که او مرده است. گفتم: من از همه نسبت به او قریب العهد هستم، فرمود: مردم مى‏گویند که: او مرده است، من دانستم که مراد آن حضرت از «مردم» خودش است.
بعد فرمود: جعفر در چه حالى (7) است؟ گفتم: او دربدترین حال در زندان است، فرمود: او صاحب حکومت (بعد از واثق است، بعد فرمود: ابن زیات (محمد بن عبدالملک زیات وزیر معتصم) در چه حالى است؟ گفتم: مردم با او هستند و فرمان، فرمان اوست، فرمود: کارش بر او شوم است .
امام صلوات الله علیه ساکت شد، بعد فرمود: باید مقدرات و احکام خدا جاى خود را بگیرد، یا خیران! واثق عباسى از دنیا رفت، متوکل عباسى در جاى او نشست، ابن زیات کشته شد. گفتم: فدایت شوم، این کارها کى واقع گردید؟ فرمود: شش روز بعد از خروج تو. (ارشاد مفید: ص 309)
ناگفته نماند: محمد بن عبدالملک زیات در زمان معتصم عباسى به وزارت رسید، در زمان واثق نیز وزیر و همه کاره بود .او متوکل برادر واثق را بسیار اذیت کرد، او تنور کوچک و تنگى از چوب ساخته بود، همه جاى آن میخ بود، سرمیخها به داخل تنور بود، هر وقت مى‏خواست کسى را شکنجه کند در آن تنور مى‏کرد و او بعد از مدتى مى‏مرد.
متوکل دستور داد او را در تنور و شکنجه‏گاهى که خود ساخته بود انداختند چند روز در تب و تاب بود، نامه‏اى در آنجا براى متوکل نوشت که این دو شعر در آن بود:
«هى السبیل فمن یومٍ الى یومٍ
کانّه ما تُریک العینُ فى نوم»
«لا تجزعنّ رویداً انّهادُولٌ‏
دنیا تُنقل من قومٍ الى قومٍ»
یعنى: زندگى دنیا مانند راه رفتن است از روزى به روزى، گویى که آن مانند خیالاتى است که در خواب مى‏بینى، جزع و بى تابى مکن، کمى صبر کن، زندگى داراى دورانهاست که از قومى به قومى منتقل مى‏شود.
متوکل چون نامه را خواند، دلش به حال او سوخت، دستور آزادى او را صادر کرد، فرستاده براى خلاصى او به زندان آمد، ولى دید که در همان جا مرده است.
 

* * *
نامه امام به محمد بن فرج‏

4- ثقه جلیل القدر، محمد بن فرج رخّجى گوید: امام هادى صلوات الله علیه نامه‏اى به من نوشت: یا محمد! کارهایت را بکن و با احتیاط باش، او پس از مدتى به رفیقش على بن محمد نوفلى گفت: من کارهایم را جمع و جور کردم ولى نمى‏دانستم منظور امام از این نامه چیست .
در آن بین مأمورى از جانب خلیفه آمد تمام اموال مرا توقیف کرد و خودم را به زنجیر کشید و از مصر بیرون آورد و به زندان انداخت، هشت سال در زندان ماندم، روزى باز نامه‏اى از امام (ع) در زندان به من رسید، فرموده بود: یا محمد بن فرج! در ناحیه غرب فرود نیاى.
پیش خود گفتم: امام (ع) به من اینطور مى‏نویسد با آن که من در زندانم و این عجیب است، چند روز نگذشته بود که زنجیر از من برداشتند و مرا از زندان آزاد کردند، پس از آزاد شدن به امام (ع) نوشتم که دعا بکنید تا خدا اموال مرا به من باز گرداند.
در جواب نوشتند: به زودى ضیعه و مالت به خودت بر مى‏گردد و اگر بر نگردد بر تو ضررى نیست، على بن محمد نوفلى گوید: نامه امام به او نرسیده بود که از دنیا رفت. (ارشاد: ص 311)
 

* * *
نصرانى و زن مسلمان‏

6- جعفر بن رزق الله نقل کرده: یک نفر نصرانى را پیش متوکل آوردندکه با زنى مسلمان زنا کرده بود، متوکل خواست به او اقامه حد کند، که اسلام آورد، در این باره مسأله‏اى پیش آمد که آیا حد بزنند یا نه؟
یحیى بن اکثم قاضى گفت: حد از او ساقط شد، زیرا ایمان آوردن شرک و زناى او را از بین برده است، بعضى گفتند: باید به او سه حد زد، و بعضى فتواى دیگرى دادند، متوکل گفت: مسأله را از ابى الحسن عسکرى بپرسید، در این خصوص به امام نامه‏اى نوشتند.
امام در جواب نامه مرقوم فرمودند: مى‏زنند تا بمیرد. یحیى بن اکثم و سایر فقهاء آن را قبول نکرده و به متوکل گفتند: یا امیرالمؤمنین! از علت این فتوا بپرس، چون چنین چیزى در کتاب و سنت نیامده است .
متوکل به آن حضرت نوشت: فقهاء این فتوا راقبول نکرده و گفتند: روایتى در این باره نقل نشده و آیه‏اى در قرآن یافته نیست. بفرمایید چرا فرموده‏اید: مى‏زنند تا بمیرد؟ امام (ع) در جواب نوشت: «بسم الله الرحمن الرحیم فلمّا راوا بأسنا قالوا آمنّا باللّه وحدَه و کفرنا بما کُنّابه مشرکین فلم یکُ یَنفَعُهُم ایمانُهم لما راوا بأسنا...» (مؤمن: 84 و 85).
متوکل با دیدن آن جواب دستور داد: او را زدند تا مرد.(8) ناگفته نماند: این استفاده بخصوصى است که امام صلوات الله علیه از آیه شریفه کرده است یعنى همانطور که ایمان مشرکان عذاب خدا را از آنها باز نداشت، اسلام آوردن این نصرانى نیز حد را ساقط نمى‏کند.
 

* * *
کرامتى عجیب از امام هادی صلوات الله علیه‏

یحیى بن هرثمه گوید: متوکل عباسى مرا خواست و گفت: سیصد مسلح برادر و از طریق بادیه به مدینه بروید و على بن محمد بن رضا را محترمانه به سامرآء بیاورید.
در پى فرمان او، من با افرادم به کوفه آمده و از آن جا راه مدینه را در پیش گرفتیم، در بین نفرات من فرماندهى بود از خوارج و حسابدارى بود از شیعه، در اثناى راه آن خارجى با آن شیعه مباحثه مى‏کرد، من نیز براى آن که خستگى راه را احساس نکنم به مباحثه آن دو گوش مى‏دادم و من در مذهب حشویه بودم.
چون به وسط راه رسیدیم، خارجى به آن حسابدار گفت: آیا نمى‏گویید که امامتان على بن ابى طالب گفته: در زمین بقعه‏اى نیست مگر آنکه قبر است و یا قبر خواهد بود: «لیس من الارض بقعة الا و هى قبر أو سیکون قبرا؟» این بیابان وسیع را بنگر، کیست که در اینجا بمیرد تا خدا آن را پر از قبر کند.؟!
من به آن حسابدار شیعه گفتم: آیا شما چنین مى‏گویید؟ گفت: آرى، گفتم: پس این خارجى راست مى‏گوید، کیست که در این بیابان پهناور بمیرد تا پر از قبر شود؟ او در مقابل ما جوابى نداشت، مدتى بر محکوم شدن او خندیدیم.
وقتى که به مدینه رسیدیم، من به منزل ابى الحسن على بن محمد بن رضا (ع) آمدم، چون نامه متوکل را خواند، فرمود: از طرف من مانعى نیست،چند روز استراحت کنید تا برویم، فردا که محضر او رفتم دیدم خیاطى در نزد او از پارچه بسیار ضخیم، لباسى پالتو مانند براى او و غلامانش قطع مى‏کند، وسط تابستان بود، حرارت بیداد مى‏کرد. امام به خیاط فرمود: تو بتنهایى نمى‏توانى، عده‏اى از خیاطان را جمع کن، تا امروز آنها را دوخته، فردا پیش من بیاورى، بعد به من فرمود: یحیى! کارتان را امروز تمام کنید، فردا در همین وقت بیایید تا حرکت کنیم.
من از نزد آن حضرت خارج شدم و از آن لباسها تعجب مى‏کردم و پیش خود مى‏گفتم: مادر وسط تابستان و حرارت حجاز هستیم، از این جا تا عراق ده روز راه است، این شخص این لباسهاى ضخیم را چه مى‏کند؟
بعد گفتم: این شخصى است که مسافرت ندیده، فکر مى‏کند که در هر سفر به این گونه لباسها احتیاج پیدا میشود، تعجب از رافضیها که این شخص را امام مى‏گویند ؟! فردا به محضر او آمدم، لباسها آماده بود، به غلامانش فرمود: براى من و خودتان از این لباده‏ها و «برنسها» (9) بردارید، بعد فرمود: یا یحیى! حرکت کنید.
من به خودم گفتم: این دیگر عجیبتر!! آیا مى‏ترسد که در بین راه زمستان فرا رسد تا این لباده و کلاهها را با خود بر مى‏دارد؟! از مدینه بیرون آمدیم، من در نظر خود فهم او را کوتاه مى‏شمردم.
به راه رفتن ادامه دادیم تا رسیدیم به آن بیابان که خارجى با شیعه مناظره کرده بود، ناگاه در هوا ابرى پیدا شد، سیاه و ضخیم بود، با رعد و برق عجیبى مى‏آمد تا بالاى سر ما رسید، آنگاه تگرگى که مانند سنگها بود، بشدت شروع به باریدن گرفت .
امام و یارانش لباده‏ها را پوشیده و کلاهها را به سر گذاشتند، فرمود: یک لباده هم به یحیى بدهید و یک کلاه به آن حسابدار، ما همان طور زیر تگرگ ماندیم تا هشتاد نفر از یاران من کشته شدند، بعد ابر و تگرگ و رعد و برق رفت، و حرارت هوا با شدت شروع شد.
امام فرمود: یا یحیى! فرود آى تا یاران باقى مانده‏ات مردگان را دفن کنند، خداوند این چنین بیابان را با قبرها پر مى‏کند«فقال لى یا یحیى أنزل من بقى من اصحابک لیدفن من قدمات من اصحابک فهکذا یملاء الله البریة قبوراً»
من که مناظره خارجى و شیعى در یادم بود، خودم را از مرکب به زیر انداخته و رکاب و پاى مبارک امام را مى‏بوسیدم و گفتم: «اشهد ان لا اله الاالله و ان محمدا عبده و رسوله و انکم خلفاء الله فى ارضه» من کافر بودم ولى الان بر دست شما اى مولاى من! اسلام آوردم.
یحیى گوید: من با دیدن این معجزه به مذهب شیعه اعتقاد پیدا کردم و در خدمت امام بودم تا از این دنیا رحلت فرمودند. (بحار: ج 50 ص 143 از خرائج راوندى) نگارنده گوید: این کار از کارهاى عادى امامان صلوات الله علیهم اجمعین است، آنها از جانب پروردگار همه گونه مواهب را داشتند.
یحیى بن هرثمة بن اعین چنان که گذشت از حشویه بود وآن نظر اخبارى در شیعه است که به ظاهر حدیث اکتفاء کرده و در آن تحقیق و بررسى نمى‏کنند.
 

* * *
زندان و قتل متوکل‏

ثقه جلیل القدر حسن بن محمد بن جمهور گوید: برادرم حسین بن محمد به من نقل کرد و گفت: دوستى داشتم که مربى فرزندان «بغا» (10) بود، او به من گفت: روزى امیر قشون خلیفه «بغا» که از خانه متوکل به منزل آمد، گفت: امیرالمؤمنین این مرد را که «ابن الرضا» گویند زندانى کرد و به دست على بن کرکر سپرد.
او بوقت زندان رفتن مى‏گفت: «اَنا اکرمُ علَى اللّه من ناقةِ صالح تمتّعُوا فى دارکم ثلاثة ایام ذلک وعدٌ غیرُمکذوب»، (11)، معنى این سخن چیست؟ گفتم: خدا تو را عزیز کند، کلامش تهدید است، سه روز منتظر باشد ببین چه پیش خواهد آمد.
فرداى آن روز متوکل آن حضرت را آزاد کرد و از وى عذرخواهى نمود، روز سوم یاغز و یغلون و تامش و جماعتى دیگر متوکل را کشتند و پسرش منتصر را به جاى او به خلافت برگزیدند. (بحار: ج 50 ص 189).
ناگفته نماند: متوکل عباسى علیه لعنة الله از دشمنان سرسخت على و آل على (ع) بود و در عداوات آنها آرامى نداشت، در مجلس عمومى به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه اهانت مى‏کرد، پسرش منتصر که از معلم شهیدش ابن سیکّیت رضوان الله علیه دوستى خاندان وحى را آموخته بود از جسارتهاى پدرش رنج مى‏برد، در سفینة البحار نقل شده: روزى منتصر شنیده که پدرش به فاطمه زهرا سلام الله علیها ناسزا مى‏گوید، از مردى حکم این کار را پرسید، او گفت: چنین کسى واجب القتل است، ولى هر که پدر خود را بکشد عمرش کوتاه مى‏شود.
گفت: اگر در طاعت خدا پدرم را بکشم از کمى عمرم چه باک، لذا پدرش را کشت و بعد از او فقط شش ماه زنده ماند (12) و نیز هر موقع که پدرش به على (ع) جسارت مى‏کرد عداوت پدرش در سینه‏اش فرون مى‏گشت.
مسعودى از بحترى نقل کرده: شبى متوکل از کثرت مستى بى اختیار شده بود، سه ساعت از شب گذشته در مجلس او بودیم ناگاه دیدم «یاغز» با ده نفر از ترکها داخل مجلس شدند، آن ده نفر همه لثام بسته و صورتهاى خویش را پوشانده بودند، شمشیرها در دستشان برق مى‏زد، آنها بر اهل مجلس هجوم آوردند، «یاغز» با یک نفر دیگر بالاى تخت رفته و از پهلوى راست متوکل چنان زد که تا خاصره پهلوى او را شکافت، آنگاه از پهلوى چپ او زد و او از تخت برانداخت، خودم نعره متوکل را شنیدم.فتح بن خاقان وزیر متوکل فریاد کشید: واى بر شما! این پیشواى شماست، یکى از اتراک با نوک شمشیر چنان بر شکم او زد که از پشتش خارج شد، فتح بن خاقان خود را بر روى متوکل انداخت و هر دو را کشته و در بساطى پیچیدند، منتصر پس از رسیدن به خلافت فرمان دفن آن دو را صادر کرد. (13)
 

* * *
خبر ازقتل متوکل‏

ابوالقاسم بغدادى گوید: زراره (14) دربان متوکل عباسى به من گفت: روزى متوکل خواست على بن محمد بن رضا (ع) نیز در روز سلام، مانند دیگران راه برود، وزیرش به او گفت: این کار را نکن خوب نیست، پشت سرت بد میگویند. متوکل گفت: لابد باید این کار عملى شود.
وزیرش گفت: حالا که چنین است بگذار اول، فرماندهان و اشراف در مقابل تو راه روند، آنگاه او بیاید تامردم گمان نکنند که تو فقط او را در این کار قصد کرده‏اى، متوکل چنین کرد، امام (ع) در آن راه رفتن شرکت کرد و به زحمت افتاد، فصل تابستان بود، آن حضرت را دیدم که عرق کرده است .
با دستمالى عرق او را پاک کرده و گفتم: عموزاده‏ات (متوکل) در این کار تنها شما را قصد نکرده بود، دلگیر نباشید، امام (ع) فرمود: ساکت باش «تمتّعوا فى دارکم ثلثة ایام ذلک و عدٌ غیرُ مکذوب» (15).
زراره گوید: نزد من معلمى بود از شیعه که گاهى اوقات با او درباره این مذهب شوخى و مزاح مى‏کردم، وقت شب که از دربار به منزل آمدم به آن معلم گفتم: اى رافضى! بیا تا به تو خبر دهم از چیزى که امروز از امامتان شنیده‏ام، گفت: چه چیز شنیده‏اى؟
گفتم: درباره متوکل چنین گفت، آن مرد گفت: نصیحت مرا قبول کن، اگر على بن محمد (ع) این سخن را ؟فته باشد، احتایط کن هر چه مال و نقدینه دارى پنهان کن، متوکل بعد از سه روز یا مى‏میرد و یا کشته مى‏شود، در آن صورت ممکن است خلیفه بعدى اموال تو را توقیف نماید. من ازگفته او برآشفتم و او را فحش داده طردش کردم، او از پیش من رفت.
چون خودم تنها ماندم به فکرم رسید: چه ضررى دارد، احتیاط را از دست ندهم اگر جریانى پیش آید برنده خواهم بود و گرنه این کار ضررى بر من نخواهد داشت؛ لذا به خانه متوکل آمده هر چه در آن جا داشتم خارج نموده و هرچه در خانه داشتم به دست اقوام خود سپردم. در منزلم فقط حصیرى ماند که روى آن مى‏نشستم.
چون شب چهارم رسید متوکل (توسط پسرش و عده‏اى از اتراک) کشته شد. من و اموالم در این جریان سلامت ماندیم، این پیشامد سبب شد که من مذهب شیعه را اختیار کرده و به خدمت امام رسیدم و ملازم خدمتش شدم و خواستم که براى من دعا کند، و براستى تحت ولایت او درآمدم. (16)
 

* * *
هلاکت شعبده باز

زراره، حاجب متوکل نقل مى‏کند: (17): مردى شعبده باز از هند به دربار متوکل آمد و با حقه‏ها شعبده بازى مى‏کرد،
در کار خود ماهر و کم نظیر بود، متوکل بازیگر بود و از این کارها خوشش مى‏آمد، روزى خواست امام هادى (ع) را خجل کند، به شعبده باز گفت: اگر بتوانى او را خجل کنى، هزار دینار خوب به تو خواهم داد.
شعبده باز گفت: بگو نانهاى نازک بپزند و در سفره بگذارند، مرا هم در کنار على بن محمد بنشان. متوکل چنان کرد، و امام (ع) را به سر سفره دعوت کرد، شعبده باز نیز در کنار امام نشست، متوکل یک عدد پشتى داشت که به آن تکیه مى‏کرد و در روى آن صورت شیرى نقش شده بود.
امام خواست یکى از نانها را بردار، شعبده باز کارى کرد که نان به هوا رفت، امام دست به طرف نان دیگرى برد، آن نیز به هوا رفت، حاضران از این جریان خندیدند. امام صلوات الله علیه بر آشفت، و دست به نقش شیر زد و فرمود: این شعبده باز را بگیر.
آن صورت در دم شیر شد و شعبده باز را بلعید. و بعد به حال اول برگشت، حاضران از این جریان هوش از سرشان رفت، امام (ع) که همچنان برآشفته بود برخاست و قصد رفتن کرد.
متوکل با اصرار گفت: مى‏خواهم بنشینى و آن مرد را برگردانى. امام فرمود: والله دیگر او را نخواهى دید، دشمنان خدا را بر دوستان خدا مسلط مى‏کنى؟!! آنگاه از مجلس متوکل بیرون رفت. نگارنده گوید: نظیر این ماجرا در حالات حضرت رضا صلوات الله علیه گذشت، آن از مصادیق ولایت تکوینى است که امامان (ع) از طرف خدا داشتند وآن نظیر اژدها شدن عصاى موسى است که به قدرت خدا چنان شد. (18)
 

* * *
زینب کذابه‏

ثقه جلیل، ابوهاشم جعفرى (19) نقل مى‏کند: در زمان متوکل عباسى زنى پیدا شد که مى‏گفت: من زینب دختر فاطمه دختر رسول خدا (ص) هستم، متوکل گفت: تو زن جوانى هستى از زمان رسول خدا سالها مى‏گذرد اگر زینب بودى الان پیر و فرتوت و از کار افتاده بودى!!
گفت: رسول خدا بر بدن من دست کشید و از خدا خواست در هر چهل سال، جوانى را به من باز گرداند، تا به حال خودم را به کسى نشان نداده بود، الان حاجت وادارم کرده که خود را نشان بدهم.
متوکل، بزرگان آل ابى طالب و بنى عباس و قریش را خواند، آنها در جواب گفتند: این زن دروغ مى‏گوید، زینب دختر فاطمه در فلان سال از دنیا رفته است، متوکل گفت: در جواب اینها چه مى‏گویى؟
آن زن گفت: اینها همه دروغ مى‏گویند. جریان من از مردم مخفى بود، کسى از زندگى و مرگ من آگاهى نداشته است، متوکل به حاضران گفت: آیا دلیل دیگرى بر علیه ادعاى این زن دارید؟ گفتند: نه، متوکل گفت: از پدر بزرگم عباس بیزارم اگر این زن را بدون دلیل قاطع رد کنم.
گفتند: پس در این صورت ابن الرضا (ع) را حاضر کن، شاید در نزد او دلیلى غیر از آنچه ما گفتیم باشد. متوکل مامورى در پى آن حضرت فرستاد، حضرت تشریف آورد. متوکل جریان را گفت، حضرت فرمود: این زن دروغ مى‏گوید، زینب دختر زهرا سلام الله علیها در سال فلان و در ماه فلان و در روز فلان از دنیا رفته است، متوکل گفت: حاضران نیز مانند شما، فوت زینب را نقل کردند ولى من سوگند یاد کرده‏ام که این زن را جز با دلیل قاطع رد نکنم.
امام صلوات الله علیه فرمود: مانعى ندارد دلیل دیگرى هست که او را و غیر او را قانع مى‏کند، گفت: آن کدام است؟ فرمود: گوشت فرزندان فاطمه بر درندگان حرام است، او را پیش درندگان ببرید اگر فرزند فاطمه باشد ضررى نخواهد دید. (20)
متوکل به زن گفت: چه مى‏گویى؟ گفت: او مى‏خواهد من از بین بروم، در اینجا از فرزندان حسن و حسین علیهاالسلام زیاد هستند براى امتحان یکى از آنها را به قفس درندگان داخل کن تا صدق گفته او معلوم شود.
ابوهاشم گوید: والله چهره حاضران متغیر شد، بعضى از ناصبیها گفتند: چرا ابن الرضا (ع) به دیگران حواله مى‏دهد، خودش به قفس درندگان داخل شود. متوکل این پیشنهاد را پذیرفت بامید آن که امام (ع) بدون نقشه متوکل از بین برود.
آنگاه رو کرد به امام که: یا اباالحسن! شما خود این کار را بکنید، امام فرمود: مانعى ندارد، متوکل گفت: پس اقدام بکنید، نردبانى آورده و در گودال شیران قرار دادند، شش عدد شیر در آنجا قرار داشت، امام صلوات الله علیه به میان آنها آمد و در میان آنها نشست، شیران خود را در پیش امام به زمین انداختند، بازوان را به زمین چسبانده و سر خود را به زمین گذاشتند، حضرت دست مبارک به سر هر یک از آنها مى‏کشید و اشاره مى‏فرمود کنار برود، او هم کنار مى‏رفت، تا همه کنار رفته و در مقابل امام ایستادند.
وزیر متوکل به او گفت: این کار درستى نیست، بگویید پیش از آن که این خبر میان مردم پخش شود از گودال بیرون آید، متوکل گفت: یا اباالحسن! قصد سوئى به شما نداشتیم بلکه خواستیم درباره آنچه گفتید یقین داشته باشیم، خوش دارم بیرون بیایید، امام (ع) برخاست و به طرف نردبان آمد، شیران خود را به لباسهاى آن حضرت مى‏مالیدند.
امام چون پاى در اولین پله نردبان گذاشت به شیران اشاره کرد برگردند، شیران برگشتند، امام با نردبان بیرون آمد، آنگاه فرمود: هر که مى‏گوید فرزند فاطمه است در میان آنهابنشیند.
متوکل به آن زن گفت: یاالله تو هم برو میان شیرها بنشین. زن نعره کشید: الله الله دروغ گفتم، من دختر فلان هستم، احتیاج وا دارم کرد که چنین ادعایى بکنم، متوکل گفت او را میان شیرها بیندازید، مادر متوکل در این کار شفاعت کرد، آن زن از مرگ نجات یافت. (21)
 

* * *
جریان مرد نصرانى‏

هبة الله بن أبى منصور از اهل موصل گوید: در دیار ربیعه، مردى بود نصرانى بنام یوسف بن یعقوب و با پدر من دوستى و آشنایى داشت، روزى به منزل ما آمد، پدرم گفت: علت آمدنت در این وقت چیست ؟
گفت: مرا پیش متوکل عباسى خواسته‏اند، نمى‏دانم مى‏خواهند با من چه کنند ولى خودم را در مقابل صد دینار از خدا خریده‏ام که به على بن محمد بن رضا (ع) تقدیم خواهم کرد، پدرم گفت: در این صورت به مرادت مى‏رسى. او پیش متوکل رفت و بعد از چند روز شاد و خرامان نزد ما بازگشت، پدرم از جریان او پرسید؟
گفت: به شهر سامراء رفتم، اولین بار بود که آن را مى‏دیدم، در خانه‏اى مسکن کردم، گفتم: خوش دارم قبلاً صد دینار را به محضر ابن الرضا (ع) برسانم و کسى از آمدن من واقف نشود، آنگاه پیش متوکل بروم، شنیده بودم که متوکل آن حضرت را از بیرون شدن از خانه قدغن کرده و او در خانه‏اش تحت نظر است .
گفتم: چه بکنم؟ یک نفر نصرانى از خانه ابن الرضا چگونه بپرسم، آیا امکان ندارد که بدانند و سبب سنگینى پرونده من بشود؟! ساعتى در این اندیشه بودم بعد به فکرم رسید که الاغ خویش سوار شده و آن را به حال خود رها کن، هر جا که خواست برود تا شاید خانه او را بى آن که از کسى بپرسم پیدا کنم.
دینارها را در کاغذى پیچیده، در آستینم گذاشتم، سوار الاغ شده و در کوچه‏هاى شهر مى‏گشتم، الاغ در کنار در خانه‏اى ایستاد هر چه کردم جلوتر نرفت، به غلام خود گفتم: بپرس ببین این خانه مال کیست؟ گفتند: خانه ابن الرضا است، گفتم: الله اکبر، واللّه این دلیلى قانع کننده است، در آن موقع خادمى سیاه پوست بیرون آمد و گفت: تو یوسف بن یعقوب هستى؟ گفتم: آرى. گفت: پیاده شو، او مرا در دهلیز خانه نشانید، خودش به درون رفت، پیش خود گفتم: این دلیلى دیگر، این غلام از کجا دانست که نام من یوسف است، کسى که مرا در این شهر نمى‏شناسد؟!!
در این هنگام غلام بیرون آمد و گفت: صد دینار را که در کاغذى پیچیده و در آستین گذاشته‏اى بده، من پول را داده و گفتم: این دلیل سوم، بعد برگشت و گفت: داخل شو، داخل شدم دیدم حضرت در منزل تنهاست. فرمود: یا یوسف! آیا وقت آن نرسید که اسلام بیاورى؟ گفتم: مولاى من! دلیلى بر من آشکار شد که کافى است.
فرمود: هیهات، تو اسلام نخواهى آورد، اما فرزندت فلانى بزودى اسلام مى‏آورد و او از شیعه ماست. یا یوسف! بعضى گمان دارند که ولایت ما به امثال شماها فایده نمى‏بخشد، به خدا دروغ مى‏گویند، (22)آن به امثال شما نیز نافع است، برو براى کارى که دعوت شده‏اى، پیشامد خوبى خواهى دید.
من به خانه متوکل رفتم، هر چه خواستم گفتم و برگشتم، هبةالله گوید: بعد از مرگ او، پسرش را دیدم که مسلمان و شیعه خوبى شده بود، او به من خبر داد که پدرش نصرانى از دنیا رفت و او بعد از وى اسلام آورده است و مى‏گفت: من بشارت مولایم (ع) هستم .(23)
 

* * *
مرد اصفهانى و شیعه شدن او

در اصفهان مردى بود به نام عبدالرحمان که مذهب اثناعشرى داشت، به او گفتند: از کجا شیعه شدى؟ و به امامت على النقى (ع) معتقد گشتى، نه به دیگران؟ گفت: چیزى دیدم که مرا وادار به شیعه شدن کرد.
من مردى فقیر بودم ولى جرأت داشتم و اهل زبان و استدلال بودم، اهل اصفهان مرا در سالى براى تظلم و شکایت با عده‏اى پیش متوکل عباسى فرستادند، ما در انتظار رفتن به کاخ متوکل بودیم که گفتند: على بن محمد بن رضا (ع) را به دربار خواسته‏اند.
من به حاضران گفتم: این مرد کیست که احضارش کرده‏اش؟ گفتند: مردى علوى است که رافضه به امامتش عقیده دارند، به نظر مى‏آید که براى کشتن و مجازات به دربار مى‏آورند، گفتم: در همین جا خواهم بود تا ببینم او چگونه آدمى است .
دیدم او سوار بر اسبى آمد. مردم در چپ و راست او، با احترام برخاستند و به او تماشا مى‏کردند، چون او را دیدم بى اختیار مهرش در قلب من افتاد، شروع به دعا کردم که خداوند شر متوکل را از او دفع کند، او در میان مردم فقط به «یال» اسب خود نگاه مى‏کرد و مى‏رفت، چون به نزد من رسید، رو به من کرد و فرمود: خدا دعایت را مستجاب فرمود، خداوند عمرت را زیاد کند و به مال و فرزندت کثرت بخشد: «قال استجاب الله دُعاءَک و طوّل عمرک و کثّر مالک و ولدک».
من از شنیدن کلام او رعشه گرفته و خودم را به میان یاران خود انداختم، گفتند: چه شد تو را؟!! گفتم: هیچ، خیر است، به آنها از این جریان خبر ندادم، چون به اصفهان برگشتیم، خداوند درهاى ثروت را به روى من باز کرد، اینک در خانه یک میلیون درهم نقدینه دارم، غیر از آنچه در خارج خانه مالک آن هستم و خداوند به من ده نفر فرزند عطا فرموده است .
و اکنون به سن هفتاد و چند رسیده‏ام، و من به امامت او عقیده دارم چون از ما فى الضمیر من خبر داد و خداوند دعاى او را درباره من قبول فرمود. (24)
 

* * *
امام (علیه السلام) و علم اسرار

محدثى به نام حسین بن على نقل مى‏کند: مردى محضر امام هادى (ع) آمد، بشدت مى‏لرزید و مى‏ترسید، گفت: یا ابن رسول الله! پسر من از محبین شماست، امشب او را از فلان بلندى به پایین خواهند انداخت و در آن جا دفنش خواهند کرد.
امام فرمود: چه مى‏خواهى؟ عرض کرد: آنچه پدر و مادر مى‏خواهند یعنى سلامت و نجات پسرم را، فرمود: بر او ضررى نخواهد رسید، به منزلت برگرد، پسرت فردا پیش تو خواهد آمد، چون صبح شد، دید پسرش صحیح و سالم آمد، پدرش فرمود: پسر عزیرم! جریانت از چه قرار شد؟
گفت: پدرجان! وقتى که قبرم را کندند و دستهایم را بستند تا از بلندى پرتابم کنند، ده نفر انسان پاک و معطر آمدند و به من گفتند: چرا گریه مى‏کنى؟ گفتم: مى‏خواهند مرا بکشند.
گفتند: وقتى که کشنده کشته شد، خودت را آماده کرده ملازم قبر رسول الله مى‏شوى؟ گفتم: آرى، در این بین آنها حاجب خلیفه را که مأمور کشتن من بود گرفته و از قله کوه پایین انداختند، کسى نعره او را نشنید و کسى آن مردان را ندید، آنها مرا پیش تو آوردند و منتظر خروج و رفتن من هستند، این را گفت، پدرش را وداع کرد و رفت.
پدرش محضر امام هادى (ع) آمد و ماجرا را تعریف کرد، در آن موقع اراذل و اوباش راه مى‏رفتند و مى‏گفتند: فلانى را از قله کوه به پایین انداختند، امام (ع) با شنیدن سخن آنها تبسم مى‏کرد و مى‏فرمود: آنچه را که ما مى‏دانیم آنها نمى‏دانند، یعنى فکر مى‏کنند که آن جوان را انداخته‏اند، حال آن که حاجب را انداخته و تکه پاره کرده‏اند.(25)، ظاهراً ملازم شدن در مدینه و کنار حضرت رسول (ص) ماندن براى آن بوده که دیگر در سامراء نماند و کسى او را نشناسد.
 

پی نوشتها:
 

1- کافور خادم از رجال و روات امام هادى (ع) است.
2- از فرماندهان عباسى و از اتراک است .
3- بحار: ج 50 ص 126 از امالى طوسى.
4- على بن جعفر صادق (ع) از رجال امام هادى و امام عسکرى و ثقه است .
5- ظاهراً منظور همان خیران الخادم قراطیسى غلام حضرت رضا (ع) است .
6- واثق بالله فرزند معتصم عباسى، نهمین خلیفه عباسى.
7- یعنى متوکل عباسى برادر واثق که بدستور برادرش در زندان بود.
8- احتجاج طبرسى: ج 2 ص 454.
9- برانس که مفردش برنس است کلاه درازى بود که در صدر اسلام مى‏پوشیدند.
10- او از فرماندهان بزرگ متوکل عباسى بود.
11- این آیه در سوره هود: 65 سخن حضرت صالح است که چون ناقه‏اش را کشتند فرمود: بعد از سه روز عذاب خواهد آمد.
12- سفینة البحار: (وکل).
13- مروج الذهب ج 2 ص 393.
14- ظاهراً آن زرافه است بجاى زراره که حاجب متوکل بود.
15- آیه شریفه درباره قوم صالح است که پس از کشتن ناقه‏اش فرمود: بعد از سه روز عذاب شما را خواهد گرفت، این وعده غیر قابل تخلف است، سوره هود آیه 65.
16- بحار: ج 50 ص 148 ازمختار خرائج.
17- در حاشیه بحار فرموده: آن در خرائج زرافه است .
18- بحار: ج 50 ص 146 از مختار خرائج.
19- نجاشى درباره او فرموده: داوود بن قاسم ابوهاشم جعفرى کان عظیم المنزله عند الائمة شریف القدر ثقة. شیخ در رجال فرموده: داود بن القاسم الجعفرى یکنى ابا هاشم ثقة.
20- ظاهراً منظور فرزندان اصلى فاطمه و امامان علیهم السلامند.
21- بحار: ج 50 ص 149 از خرائج.
22- ظاهراً منظور امام نفع دنیاست.
23- بحار: ج 50 ص 144.
24- بحارالانوار: ج 50 ص 142 از مختار الخرائج.
25- مناقب: ج 4 ص 416، بحار: ج 50 ص 174 از مناقب.

....................................................................................................................................................................


امام هادی(علیه السلام) وفرهنگ دعا و زیارت

این واقعیت را نباید از نظر دور داشت که شیعه از فرهنگ ادعیه وزیارت بسیار غنی برخوردار است ، به طوری که هیچ یک از فرق اسلامی از این مقدار ادعیه وزیارات بهره مند نیستند ، این نشان از چهره معنوی تشیع وعرفانی شیعی است که خلوص دینی وتزکیه نفس را در جامعه تشیع قوت می بخشد.
دعا جایگاه والایی در میان امامان (ع) داشته واز برخی از آنان ادعیه فراوانی نقل شده است ، در کارنامه امام هادی (ع) نیز دعا وزیارت از نظر تربیت شیعیان وآشنا ساختن آنها با معارف شیعی ، نقش عمده ای ایفا کرده است .
این دعا هابجز راز ونیاز با خدا ، به صورتهای مختلف ، به پاره ای از مسائل سیاسی – اجتماعی نیز اشاراتی دارد ، اشاراتی که در حیات سیاسی شیعه بسیار مؤثر است وبه طور منظم ، مفاهیم خاصی را به جامعه تشیع القا کرد ه است ، اینک به چند نمونه از مسائل مطروحه در این دعاها اشاره می شود :

1- ایجاد پیوند میان مردم واهل بیت (علیهم السلام)

افزون بر صلواتهای مکرر بر محمد وآل محمد – که در این دعاها وتقریبا تمامی ادعیه ائمه اهل بیت (ع) وجود دارد – نسبت به ارتباط محکم وناگسستنی میان امت وآل محمد (ع) تاکید خاصی شده است . به عنوان نمونه ، به این قطعه ای از دعا اشاره می گردد :
اللهم فصلِّ علی محمد وآله ولا تقطع بینی وبینهم فی الدنیا والآخره واجعل عملی بهم متقبلا .
پروردگارا ! درود فرست بر محمد وآل محمد (ع) وارتباط میان من وایشان را در دنیا وآخرت قطع مفرما واعمال مرا به خاطر ایشان قبول بفرما .

2- تاکید بر مقام ولایت و رهبری اهل بیت (علیهم السلام)

در زیارتی که ازامام هادی (ع) روایت شده بطور مکرر بر این معنا تاکید شده واهل بیت رسول خدا (ص) به معنای خاص آن که با تعبیرهائی همچون : معدن الرحمة ، خُزّان العلم ، قادة الامم ، ساسة العباد ، أمناء الرحمان ، ائمة الهدی ، ورثة الانبیاء ، وحجج الله علی اهل الدنیا والآخرة والاولی ، وصف شده اند ، همچنین در همین زیارت ، خطاب به ائمة هدی (ع) آمده .
اشهد انکم الائمة الراشدون ، المهدیون ، المعصومون ، المکرمون ، المقربون ، المتقون ،الصادقون، المصطفون ، المطیعون لله ....
گواهی می دهم که شما امامان مرشد ،هادی ، معصوم ، بزرگوار ، مقرب نزد خدا ، پرهیزگار ، راستگو ، برگزیده ، مطیع خداوند، هستید . ادامه این فقرات، علاوه بر آن که خصایصی ائمه طاهرین (ع) را بیان کرده ، شیعیان را با تعریف دقیق امام وخصوصیاتی که باید دارا باشند اشنا می سازد .

3- تاکید بر مکتب اهل بیت (علیهم السلام)

در بخشی دیگر به شیعیان می اموزد که امامان خود را در جایگاهی بدانند که در شهادت نسبت به آنها می گوید :
وجاهدتم فی الله حق جهاده حتی اعلنتم دعوته وبینتم فرائضه واقمتم حدوده ونشرتم شرائع احکامه وسننتم سنته .... وفصلُ الخطاب عندکم وآیات الله لدیکم وعزائمه فیکم ونوره وبرهانه عندکم وامره الیکم .
(شهادت می دهم) که شما آنگونه که سزاوار بود جهاد کردید ، تا آنجا که دعوت خداوند را آشکار نمودید ، احکام الهی را روشن ساخته ، حدود الهی را اقامه کردید ، شریعت الهی را نشر دادید وسنتهای خداوندی را استوار نمودید .......فصل الخطاب وآیات الهی نزد شما است وامر خداوند به شما واگذار شده ، بدین ترتیب از دید امام ، معارف حقه الهی را تنها در مکتب اهل بیت پیامبر (ص) می توان یاد گرفت ، در این صورت تنها کسانی بر حقند که پیروی از مکتب وتعلیمات این خاندان پاک کرد ه باشند وگر نه مارق واز جاده حق کنار افتاده ند . فالراغب عنکم مارق واللازم لک لاحق .

4- مبارزه باظلم وستم

از آشکارترین مفاهیم مقبول شیعه ، مبارزه با ستم است . این مطلب به روشنی در دعاهای رسیده ازامام هادی (ع) به چشم می خورد دعائی مانند (( دعاء المظلوم علی الظالم )) به طور مستقل دعائی است که از خداوند بر ضد ستم ستمکاران وجباران استمداد شده است ، این درست است که در دعای مذکور ، از میان بردن ستم به خدا واگذار شده ، ولی در واقع ، می تواند هدف از آن را ، آگاه کردن مردم ازوجود ستم ووجوه مختلفه آن در جامعه دانست که این خود قدم اساسی برای از میان بردن آن است این دعا به دنبال ستم واهانتی که از طرف متوکل نسبت به امام هادی (ع)روا داشته شد از سوی آن حضرت انشا شد که آشکار را جنبه سیاسی دارد که متن دعا چنین است:
فها انا ذا یاسیدی مستضعف فی یدیه مستضام تحت سلطانه مستذل بِعِنائهِ مغلوبٌ مبغى علىَّ مغضوبٌ وَجِلٌ خائفٌ مُرَّوَعٌ مقهور ... فاسئلک یا ناصر المظلوم المبغىِّ علیه إجابةَ دعوتی ، فصلِّ علی محمد وآلِ محمد وخُذهُ منْ مامِنهِ أخْذَ عزیزٍ مقتدر وأفجأهُ فى غفلته مفاجئة ملیک منتصرٍ واسلبه نعمته وسلطانه وأفضض عنه جموعه وأعوانَهُ ومزِّق ملکه کلّ ممزق .... وأقصمهُ یا قاصمَ الجبابرة وأهلکه یا مهلک القرون وأبرهُ یا مبیرَ الامم الظالمةِ وأخذلهُ یا خاذلَ الفئات الباغیة .

...........................................................................................................................................................


امام هادی(علیه السلام) و یک نکته از روانشناسی اجتماعی


 

نویسنده: حجت الاسلام کیوان عزتی




 

در این نوشتار قصد داریم تنها به عنوان نمونه، به ترجمه و شرح یکی از روایات صادره از ائمه‌ی معصومین (علیهم‌السلام) که در آن به یک مسأله از مسایل روان‌شناسی اجتماعی اشاره شده است، بپردازیم. این روایت از میان روایات صادره از امام هادی (علیه‌السلام) انتخاب شده است.
بررسی تأثیرات متقابل فرد و اجتماع و توجه به تعامل میان فرد و جامعه، موضوعی نیست که صرفاً در عصر حاضر و با ظهور علم روان‌شناسی جدید به آن توجه شده باشد. بسیاری از فلاسفه و حکما از زمان‌های بسیار دور موضوعات روان‌شناسی اجتماعی را به زبان خود و با روش‌های مرسوم عصر خویش مورد بحث و بررسی قرار داده‌اند. در یک تعریف ساده، روان‌شناسی اجتماعی به عنوان علم مطالعه‌ی رفتار متقابل بین انسان‌ها یا علم مطالعه‌ی تعامل انسان‌ها شناخته می‌شود. رفتار فرد در گروه، مسأله‌ی هم رنگی، بررسی نگرش و تغییرات آن، تأثیر عوامل اجتماعی روی رفتار، توجیه خود و ... عمده‌ترین مباحث مورد علاقه‌ی روان‌شناسان اجتماعی است.
با توجه به این نکته که اهل بیت (علیهم‌السلام)، حاملان و وارثان وحی و علوم انبیا و خزانه داران علم الهی، منبع علم، معرفت و حکمت هستند و به همین دلیل مؤمنان موظف به اخذ معارف و علوم خود از این منبع هستند و باید نظام معرفتی خود را بر اساس آنچه از این منبع جوشیده و تراوش کرده است، شکل و سامان دهند. برای درک صحیح مسایل مربوط به روان‌شناسی اجتماعی نیز سزاوار است که به این منبع مراجعه کنیم.
بدیهی است که سامان دادن علم روان‌شناسی اجتماعی با گرایش اسلامی آن، تلاش گسترده‌ای را می‌طلبد که از موضوع این نوشتار خارج است. در این نوشتار قصد داریم تنها به عنوان نمونه، به ترجمه و شرح یکی از روایات صادره از ائمه‌ی معصومین (علیهم‌السلام) که در آن به یک مسأله از مسایل روان‌شناسی اجتماعی اشاره شده است، بپردازیم. این روایت از میان روایات صادره از امام هادی (علیه‌السلام) انتخاب شده است.
ترجمه و شرح روایت:
قالَ الامامُ أبو الحسن، علىّ الهادى صلوات اللّه و سلامه علیه:

* لا تَطْلُبِ الصَّفا مِمَّنْ کَدِرْتَ عَلَیْهِ،
 

از کسى که نسبت به او کدورت و کینه دارى و مکدر و آزرده خاطرش ساخته‏‌اى یا بر او خشم گرفته‌اى، صفا، یک رنگی، صمیمیت و محبت مجوى.
جامعه‌ی سالم، جامعه‌ای است که بین افراد آن جامعه محبت، یک رنگی، صفا و صمیمیت حکم فرما باشد و آحاد آن جامعه هم‌چون اعضای یک خانواده نسبت به هم با صفا معاشرت کنند؛ خشم و غضب بی‌جا، قلب‌های مملو از کینه و کدورت‌های حاصل از اختلاف‌ها، این آرامش اجتماعی را مورد تهدید قرار خواهند داد. کسی که در رفتار خود با دیگران این اصل را رعایت نکرده است، طبیعتاً نباید انتظار صفا و صمیمیت از طرف دیگران داشته باشد.

* ولاَ الوَفاءَ مِمَّنْ غَدَرْتَ بهِ،
 

و از کسی که به او وفا نکرده‌ای، خیانت کرده‌ای و نیرنگ زده‏اى، وفاداری طلب مکن.
قرآن کریم، با این که بزرگ‌ترین دشمن اسلام را یهود و مشرکان می‌داند و در توصیف آنان می‌فرماید:
« لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النّاسِ عَداوَةً لِلَّذینَ آمَنُوا الْیَهُودَ وَ الَّذینَ أَشْرَکُوا؛ یهود و مشرکان را لجوج‌ترین دشمن نسبت به افراد با ایمان می‌یابی.»[1]
اما همین قرآن، هر زمان که پای پیمان و وفاداری نسبت به آن به میان می‌آید، دستور می‌دهد که مسلمانان پیمان‌های خود را حتی با این گروه‌ها حفظ کنند و چیزی از آن کم نکنند. از این رو می‌فرماید:
«إِلاَّ الَّذینَ عاهَدْتُمْ عِنْدَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ فَمَا اسْتَقامُوا لَکُمْ فَاسْتَقیمُوا لَهُمْ إِنَّ اللّهَ یُحِبُّ الْمُتَّقینَ؛ مگر با آنان که در نزدیکی مسجد الحرام پیمان بستید، تا آنان به پیمان خود وفادارند، شما نیز وفادار باشید. همانا خداوند پرهیزکاران را دوست می‌دارد.»[2]
با این وصف، وفاداری نیز از لوازم جامعه‌ی سالم است و در طرف مقابل، نیرنگ و خیانت از عوامل تهدید کننده‌ی این اصل مهم اجتماعی است. کسی که در رفتار با سایر افراد، طریق خدعه، نیرنگ و خیانت را پیش گرفته و به لوازم وفا متعهد نبوده است نباید از دیگران انتظار وفاداری داشته باشد.

* وَلاَ النُّصْحَ مِمَّنْ صَرَفْتَ سُوءَ ظَنِّکَ إلَیْهِ،
 

هم‌چنین از کسى که نسبت به او بدگمان هستى و تیر بدگمانى‏ات را به او نشانه رفته‏‌‌اى و نسبت به او با سوء ظن برخورد کرده‏‌‌ای، نصیحت، موعظه، خوش‏بینی، خیرخواهى و خلوص طلب نکن.
«نصح» و خیرخواهى به این معناست که نه تنها انسان خواهان زوال نعمت از دیگران نباشد بلکه طالب بقاى نعمت و افزون شدن آن براى همه‌ی نیکان و پاکان گردد، یا به تعبیرى دیگر آنچه از خیر، خوبى و سعادت معنوى و مادى براى خویش مى‌خواهد براى دیگران نیز بطلبد و این یکى از فضایل معروف است که در آیات قرآن و روایات اسلامى به آن اشاره شده است. پیامبران الهى خیرخواهان امت‌ها بودند و یکى از صفات بارز آن‌ها همین موضوع بود.
قرآن مجید از زبان «نوح» شیخ الانبیا چنین نقل مى‌کند که به قوم خود فرمود:
«اُبَلِّغُکُمْ رِسَالاَتِ رَبِّى وَ اَنْصَحُ لَکُمْ وَ اَعْلَمُ مِنَ اللهِ مَا لاَتَعْلَمُونَ؛ رسالت‌هاى پروردگارم را به شما ابلاغ مى‌کنم و خیرخواه شما هستم و از خداوند چیزهایى (از لطف و مرحمت و عنایت) مى‌دانم که شما نمى‌دانید.»‍[3]
در این جا بعد از مسأله‌ی ابلاغ رسالت، سخن از نصح و خیرخواهى امت به میان آمده که نقطه‌ی مقابل حسد، بخل و خیانت است. همین معنا با تفاوت مختصرى در مورد پیامبران بزرگ خدا، «هود، صالح و شعیب (علیهم‌السلام)» نیز وارد شده است. بدیهى است که خیرخواهى منحصر به این چهار بزرگوار نبوده بلکه تمامی انبیاى الهى و اولیای معصومین این ویژگى را داشته‌اند و پیروان راستین آنان نیز باید خیرخواه دیگران باشند.
در حدیثی از پیامبر اکرم آمده است که فرمودند: « اِنَّ اَعْظَمَ النَّاسِ مَنْزِلَةً عِنْدَاللهِ یَوْمَ الْقِیَامَةِ اَمْشَاهُمْ فِى اَرْضِهِ بِالنَّصِیحَةِ لِخَلْقِهِ ؛ بلند مقام‌ترین مردم در پیشگاه خداوند در قیامت کسى است که از همه بیش‌تر تلاش در خیرخواهى مردم کرده است.»[4] و در روایت دیگرى از همان حضرت (صلى‌الله‌علیه‌وآله) میزان و معیارى براى خیرخواهى بیان شده و آن این است که از منافع دیگران به اندازه‌ی منافع خویش دفاع کند، ایشان می‌فرمایند: «لَیَنْصَحُ الرَّجُلُ مِنْکُمْ اَخَاهُ کَنَصِیحَتِهِ لِنَفْسِهِ؛ هر کدام از شما باید نسبت به برادر مؤمن خود خیرخواه باشید به همان اندازه که نسبت به خویش خیرخواه است!»[5]
واژه‌ی «نصح» و «نصیحت» اگر چه در زبان روزمره‌ی فارسى ما معمولاً به معنای اندرز به کار مى‌رود ولى در لغت عرب چنین نیست، بلکه مفهوم وسیع و گسترده‌اى دارد. «راغب» در کتاب «مفردات» مى‌گوید: «نصح و نصیحت» هر کار و هر سخنى است که در آن مصلحت دیگرى باشد و این واژه در اصل به معناى خلوص و اخلاص است. به همین دلیل عسل خالص را «ناصح» مى‌گویند، کار خیاط را هم نصح مى‌نامند به خاطر اصلاح کردن پارچه‌اى که به او داده شده است و از آن جا که شخص خیرخواه از روى خلوص و اخلاص در اصلاح کار دیگران مى‌کوشد، واژه‌ی نصح و نصیحت درباره‌ی او به کار مى‌رود و اصولاً هر چیزى که خالص و صاف باشد، خواه در سخن یا عمل و در امور مادى یا معنوى، واژه‌ی «نصح» بر آن اطلاق مى‌شود. بنابراین هنگامى که در بحث‌هاى اخلاقى سخن از نصیحت به میان مى‌آید، مقصود، ترک هر گونه حسد، کینه، بخل، سوء ظن و خیانت است.[6] در نتیجه کسی که از نصح و خیرخواهی نسبت به دیگران دریغ کرده و با سوء ظن با دیگران روبه‌رو شده است نباید انتظار خیرخواهی از آنان داشته باشد.

* فَإنَّما قَلْبُ غَیْرِکَ کَقَلْبِکَ لَهُ. [7]
 

چون که دیدگاه، افکار و قلب دیگران نسبت به تو، همانند قلب خودت نسبت به آن ها مى‌باشد.
امام (علیه‌السلام) در این فراز پایانی، علت آنچه را که در سطور گذشته مرور کردیم بیان می‌فرمایند و آن این که: «قلب‌ها با هم مرتبطند و رفتار انسان با دیگران در رفتار آن‌ها با انسان اثر مستقیم دارد و آنچه که هر کسی در دل نسبت به دیگران دارد، دیگران نیز همان را در دل نسبت به او خواهند داشت.»(*)

پی نوشت ها :
 

(1) سوره‌ی مائده : 82
(2) سوره‌ی توبه : 7
(3) سوره‌ی اعراف : 62
(4) اصول کافى، صفحه‌ی 28، حدیث 5 و 4
(5) همان مدرک.
(6) اخلاق در قرآن، جلد 2، نصح و خیرخواهی
(7) بحارالانوار: ج 50، ص 177، ح 56، و ج 71، ص 182 ح 41.

...................................................................................................................................................

چگونگی مواجهه امام هادی با خلفای عباسی


 

نویسنده:عباس جمشیدی
 

امام هادی در سال 212هجری قمری در منطقه «صریا» که در اطراف مدینه است به دنیا آمد. آن حضرت 42 سال در این جهان زیست و سرانجام در رجب سال 254 هجری قمری به دست معتز عباسی مسموم شد و به شهادت رسید. سوم رجب، سالروز شهادت آن حضرت است. به این مناسبت نوشتار حاضر، نگاهی به ابعاد مواجهه امام دهم(ع) و نوع تعاملی که خلفای عباسی با آن حضرت داشتند را ارائه می دهد. امید است مورداستفاده خوانندگان محترم قرارگیرد.
تعامل خلفای عباسی
خلفای عباسی می دانستند که باوجود امام هادی(ع) نمی توانند به راحتی دستگاه قدرت را طبق خواسته خود گسترش دهند و مردم را زیر یوغ ستم بکشانند به همین خاطر امام(ع) را در محاصره قرار دادند:
الف- انتقال حضرت از مدینه به سامراء: امام هادی(ع) را مانند جد بزرگوارش امام رضا(ع) از مدینه النبی(ص) بالاجبار خارج ساختند تا بیشتر حضرت را در محاصره خود قرار دهند نامه ای به ظاهر محترمانه توسط متوکل نوشته شد تا امام(ع) به سامراء بیاید و او بتواند براحتی نقشه های خود را عملی سازد که مهمترین نقشه او محروم کردن مردم از نور امامت بود.
«یزداد» طبیب مسیحی و شاگرد «نجتیشوع» با اشاره به انتقال اجباری امام(ع) به سامراء می گفت: اگر شخصی علم غیب می داند، تنها اوست. او را به اینجا- سامراء- آورده اند تا از گرایش مردم به سوی او جلوگیری کنند زیرا باوجود وی حکومت خود را در خطر می بیند1
ب- جلوگیری از ارتباط امام(ع) با شیعیان و مردم عادی
خلفا طبق سیاست! خود مردم را به انواع مختلف- تهدید، ارعاب، شکنجه، قتل،...- از امام(ع) دور می ساختند بنابراین شیعیانی که می خواستند به محضر او بشتابند جز در خفا و تحمل مشکلات فراوان راه دیگری نداشتند- که خیلی از افراد توسط افراد امراء دستگیر شده و به مجازات های سنگینی می رسیدند که در تاریخ اسامی آنها ضبط شده است.
ج- بازرسی از منزل امام هادی(ع)
شب یا روز، صبح یا شب و... فرقی نداشت هرموقع که دلشان می خواست به منزل حضرت هجوم آورده منزل را جستجو می کردند تا شاید با یافتن شمشیری یا... حضرت را متهم به قیام برعلیه حکومت کنند و حضرت را به شهادت برسانند.حتی موقع انتقال حضرت(ع) به سامراء یحیی بن هرثمه- مأمور آوردن حضرت- ابتدا منزل را جستجو کرد و چون چیزی جز تعدادی قرآن و کتاب دعا نیافت از منزل خارج شده تا امام آماده سفر گردند!2
د- اذیت و آزار شیعیان:
1-شکنجه جسمی: متوکل در سیاهی دل و جنایات سرآمد خلفا است، در حکومت او علویان بسیاری زندانی یا تحت تعقیب قرار گرفتند و بسیاری نیز شهید شدند که نمونه آن «ابن سکیت» است. یار باوفای امام جواد(ع) و امام هادی(ع). شاعر و ادیب نام آور شیعی. جرم او دوستی با علی(ع) و آل علی است. روزی متوکل از او پرسید: این دو فرزند من نزد تو محبوبترند یا حسن(ع) و حسین(ع)؟ (ابن سکیت) از این مقایسه برآشفت و گفت: قسم به خدا (قنبر) غلام علی(ع) درنظر من از تو و دو فرزندت بهتر است3 یا ]نصربن علی جهنی[را به خاطر نقل حدیثی در فضائل اهل بیت هزار تازیانه زدند.
فشار اقتصادی چنان بر علویان توسط خلفا سنگین شد که کودکان شیعی از گرسنگی ناله ها سرداده و وضع شیعیان چنان وخیم بود که در تاریخ آمده بانوان علوی یک دست لباس درست برای نماز نداشتند4.
در مقابل خلفاء با بیت المال مسلمین برای خود قصرها و کاخهای بیشمار می ساختند و مشغول لهو و لعب بودند کاخهائی همچون؛ شاه، عروس، شبداز، بدیع، ملیح،... در زمان متوکل ساخته می شدند و پولهای فراوانی صرف می شد. مثلاً برای ساخت کاخ «برکواء» بیست میلیون درهم خرج شد. و در همان کاخها جشن های مفصلی برگزار می شد و پولهای مردم صرف عیش و نوش درباریان و مدعوین- غیرشیعی- می گشت.
در جشن ختنه کنان پسر متوکل- عبدا... معتز- هشتاد و شش میلیون درهم خرج شد. متوکل 12هزار کنیز داشت5.
2-شکنجه روحی: علویانی که زیر سخت ترین شکنجه خلفا بودند روزگار سختی را می گذراندند، ولی در مقابل، امام زمان خود را دارند و آلام دردهایشان امام(ع) بود ولی وقتی که روی یار را نبینند چه کنند؟ در سال 236 قمری علویان دیدند که «دیزج» یهودی الاصل به دستور متوکل قبر مطهر اباعبدالله الحسین(ع) را خراب کرده و زمین ها را صاف کرد و تبدیل به زمین کشاورزی نمود و وقتی هم که دید بازهم مشتاقان حضرتش عاشق دیدارند قوانین سختی گذاشت تا جائی که برای رفتن به زیارت شخص باید دستش قطع می شد؟!
اقدامات امام هادی (علیه السلام)
1-فعالیت های مخفی حضرت(ع):
الف- ارتباط با شیعیان: هدایت شیعیان، کمک به آنها و جوابگویی به مسائل آنها به طرق مختلف.
ب) تجدیدنظر در شبکه ارتباطی وکالت:
ائمه برای ارتباط با پیروان خود شبکه ارتباطی وکالت را به وجود آورده بودند به این صورت که وکلاء ازطرف امام مأمور بودند که به سؤالات فقهی و عقیدتی و... شیعیان پاسخ داده و بعد از دریافت وجوهات و سؤالات بی پاسخ آن را خدمت امام(ع) برسانند.
این شبکه در زمان امام هادی(ع) نیز با تجدیدنظر متناسب با شرایط زمان توسط امام هادی(ع) ادامه داده شد- صرف نظر از کارکرد اصلی آن آمادگی مردم برای زمان غیبت حضرت حجت(ع) بود.
2-اتمام فعالیت های فرهنگی توسط امام هادی(ع)
الف-نشر فرهنگ اهل بیت (علیهم السلام): از فعالیت های امام هادی(ع) احیای فرهنگ ولایت بود.
1-اشاره به واقعه تاریخی غدیر و فضائل و مناقب ملکوتی حضرت علی(ع).
2-زیارت جامعه کبیره که توسط امام هادی(ع) بیان می شود یک دوره امام شناسی جامع و کامل است.
ب-بیان مسائل فقهی جامعه: اگرچه سعی خلفاء براین بود که خود به وسیله علماء درباری مردم را از رجوع به سرچشمه ولایت دور سازند ولی بازهم بسیار اتفاق می افتاد که خود ناچار می شدند خدمت امام رسیده از آن حضرت استفاده کنند که البته به نیت ضربه زدن به امامت و... نیز بود.
(ب)- کیفر مسیحی زناکار: فردی مسیحی با زن مسلمانی زناکرده و بعد به خاطر ترس مسلمان شد بعضی ها حکم به قتل او دادند و بعضی به آزادی او و... برای حل اختلاف از محضر امام هادی(ع) پرسیدند حضرت با استدلال به آیه 85 و 84 سوره غافر فرمود ]آنقدر باید شلاق بخورد تا بمیرد[ 6
نذر مادر متوکل: مادر متوکل نذر کرد که اگر متوکل از مریضی نجات یابد تعداد کثیری (زیاد) دینار صدقه دهد- بعد از خوب شدن او در تعداد واقعی کثیر اختلاف شد امام فرمود: 83 دینار زیرا ]لقد نصرکم ا... فی مواطن کثیره [جنگها و سریه های پیامبر(ص) 83 جنگ بود7.
ج-جوابگوئی به شبهات کلامی: در زمان امام هادی(ع) مکتب های عقیدتی و فکری فراوانی وجود داشت که از اساس پوچ بودند ولی طرفدارانی پیدا کرده و در تشیع نیز نفوذ می کردند که امام(ع) با جوابگوئی به آنها مسلمانان را از خطر این شبهات حذف می نمودند که به تعدادی از آنها اشاره می کنیم:
1-غلات:
افرادی که درباره امام غلو نموده برای او مقام الوهیت قائل شده و گاه نیز خود را منصوب ازطرف امام(ع) معرفی می نمودند و چون خود را شیعه معرفی می کردند موجبات بدنامی برای شیعیان فراهم می شد که امام(ع) با تمام قدرت جلو آنها ایستادند و از این گروه اظهار تبری نمودند.
2-واقفیه
آنها معتقد بودند که امام کاظم(ع) زنده است و آخرین امام و مهدی موعود است. امام هادی(ع) بشدت با آنها مبارزه می کرد و حتی در جواب نامه یکی از شیعیان فرمود: ]نعم اقنت علیهم فی صلاتک[8آری در قنوت نماز آنها را نفرین کن.
3-صوفیه
کسانیکه به ظاهر دل از دنیا کنده و از دنیا بدورند و لباس درویشی می پوشند! اگر غذائی یافتند می خورند! و اگر نیافتند صبر می کنند! ولی حقیقت اینست که آنها ریاکارند و راه غلط را می پیمایند امام هادی(ع) درباره آنها فرمود: ]والصوفیه کلهم من مخالفینا و طریقتهم مغایره لطریقتنا و ان هم الا نصاری و مجوس هذ الامه ، اولئک الذین یجهدون فی اطفاء نورا... والله یتم نوره و لوکره الکافرون[9 همه صوفیان از مخالفان ما هستند و برنامه و روش آنها با برنامه و روش ما مغایرت دارد. آنها مطمئناً نصاری و مجوس این امت هستند آنها کسانی هستند که در خاموش نمودن نور خدا سعی می کنند (خداوند نور خود را کامل می کند گرچه کافران نپسندند.)
د-تربیت شاگردان :اگرچه دوران امام هادی(ع) دوران اختناق و استبداد بود و برخلاف دوران صادقین (علیهما السلام) آزادی عمل وجود نداشت ولی با این حال حضرت در رشته های مختلف شاگردان فقیهی را تربیت کردند که درنوع خود کم نظیر بودند افرادی مثل: فضل بن شاذان- حسین بن سعید اهوازی- ایوب بن نوح- ابوعلی (حسن بن راشد) حسن بن علی ناصر کبیر، عبدالعظیم حسنی (مدفون در شهر ری) و... که شیخ طوسی(ره) در رجال خود تعداد شاگردان حضرت در علوم مختلف را 185 نفر ذکر می کند10.

 

پی نوشتها:
1-علامه مجلسی بحارالانوار ج50 ص161
2-پیشوائی سید مهدی سیره پیشوایان ص581 (تلخیص)
3-سیره پیشوایان ص589
4-تتمه المنتی شیخ عباس قمی ص238-239
5-سیره پیشوایان ص595
6-وسایل الشیعه ج18 ص408
7-سیره پیشوایان ص601
8-بحارالانوار ج82 ص203
9-سفینه البحار ج2 ص58
10-رجال طوسی ص409-429، سیره پیشوایان ص611

..............................................................................................................................................


امام هادی (علیه السلام) و «جامعه»ای ماندگار

نویسنده:محمد حسن پاکدامن
منبع:روزنامه قدس – شماره 5743
به محوریت آیات قرآن و روایات اهل بیت (علیه السلام) هیچ موجودی ارزشمندتر از انسان نیست وهیچ شئ استخراج شده ای، از معدن هستی به پای انسان نمی رسد. خداوند متعال که استخراج کننده این گوهر گرانبهاست، پس از استخراج او از معدن هستی، او را به دست زرگرانی متخصص قرار داده تا او را شکل دهند و ارزشمندتر نمایند. شکل دهندگان انسان در این عالم، کسی جز اهل بیت (علیه السلام) نیستند. (ظهیری.علی اصغر/ بر کرانه عصمت/ 462)
بر این باور جلوه های هدایت بخش هر یک از اهل بیت (علیه السلام) را در دوره امامت به گونه تأثیر گذار شاهدیم. در این بین از مشهورترین القابی که برای دهمین پیشوای شیعیان امام علی النقی (علیه السلام) ذکر شده است لقب ماندگار و شایسته «هادی» است. (طبرسی/ اعلام الوری/ 355) تأثیر گذاری بر فرهنگ و ایده را باید در منطق و سخن بازمانده از بانیان آن جستجو کرد.
مکتب نورانی تشیع در دایرة المعارف بزرگ و سترگ حدیثی اهل بیت(علیه السلام) به قدری جذاب است که گلچین نمودن آن بسیار سخت است، زیرا هر واژه از سخنان اهل بیت(علیه السلام) ستاره ای خاص در آسمان زندگی پیروان می باشد که زوایای گوناگون زندگی شیعیان را جلوه نور و هدایت بخشیده است. با این حال، چنانچه خواسته باشیم چشم انداز معرفتی امام هادی(علیه السلام) را نظاره کنیم، معجزه آسا با جامعه ای کبیره و گسترده مواجه می شویم که بایستگی ها و ملزومات عقیدتی، فکری و آرمانی شیعه را رهنمون گشته است. (قمی/عباس/الانوارالبهیه 287)
آنچه در این نوشتار ارائه می شود، دور نمایی ناقص از معرفی گنجینه ولایت و مرامنامه ولایتمداری تشیع است که مضامین آسمانی و دور از غلو زیارت جامعه کبیره آن را به ارمغان آورده است.
پیشینه زیارت جامعه کبیره
در میان زیارتنامه های مأثور، زیارتهایی وجود دارد که به « زیارات جامعه» مشهور است. این زیارتنامه ها را بدان سبب «جامعه»خوانده اند که متن آنها به گونه ای تنظیم و آموزش داده شده است که می توان با خواندن یکی از آنها، هر یک از پیامبران و امامان را از دور یا نزدیک زیارت کرد. بنابراین این گونه زیارتها ویژه پیامبر یا امام یا مکان یا زمان خاصی نیست. برخی از مؤلفان کتب ادعیه و زیارات، فقط به آوردن یکی از این زیارتها توجه نشان داده اند( المفید. کتاب المزار / 176- شهید اول، المزار /236) اما برخی، چند فقره از آنها را در کتابهای خویش به ودیعت نهاده اند؛ چنانکه ابن بابویه قمی ملقب به «صدوق» دو فقره( من لایحضره الفقیه/2/608-609؛همو،عیون اخبارالرضا.2/271-278) آقا جمال خوانساری سه فقره (مزار/102) سید محسن امین چهار فقره(مفتاح الجنات 2/210- 218) محدث قمی پنج فقره(مفاتیح الجنان/ 950) و محمد باقر مجلسی در«باب الزیارات الجامعه» به تعداد پیشوایان معصوم (علیه السلام) چهارده فقره(بحارالانوار99/209) از این زیارتها را نقل کرده است. مجلسی(ره) پس از نقل آن زیارتها گوشزد می کند که زیارتهای جامعه دیگری هم هست که به سبب موثق نبودن یا تکراری بودن مضامین، از آوردن آنها چشم پوشیدیم. ( سید کاظم طباطبائی. پژوهشی درباره زیارتهای جامعه. مطالعات اسلامی.شماره 62) وی پس از زیارت جامعه صغیره، زیارت جامعه کبیره را نقل می کند. شیخ صدوق(ره) از دقاق، سنائی،وراق و حسین بن ابراهیم بن احمد کاتب یا مکتب و این چهار نفر که گویا از مشایخ صدوق (ره) بوده اند از محمد بن ابی عبدا... کوفی وابوالحسین اسدی و این دو از محمد بن اسماعیل برمکی از موسی بن عبدا... یا عمران نجفی روایت می کند که به امام هادی(علیه السلام) گفتم ای زاده رسول خدا(ص) مرا تعلیم فرما زیارتی با بلاغت کامل که هر گاه خواستم زیارت کنم، آن را خوانم.
فرمود: چون به درگاه حرم رسیدی بایست و پس از غسل در حالی که شهادتین را زمزمه می کنی، در لحظه دیدن قبه و قبر، سی مرتبه «ا...اکبر» بگو، سپس با وقار و آرامش گام بردار، بایست و سی مرتبه«ا...اکبر» بگو پس از آن نزدیک قبر مطهر برو و چهل مرتبه«ا... اکبر» بگو تا صد تکبیر تمام شود، آنگاه بگو: السلام علیکم یا اهل بیت النبوه...(عیون اخبار /2/272-278؛من لا یحضره الفقیه2/609؛طوسی، تهذیب 6/95؛ مجلسی.محمدباقر.بحارالانوار 99/127-134؛ قمی.مفاتیح الجنان/950) به واسطه این «جامعه» همه امامان (علیه السلام) به غیر از حضرت زهرا(علیه السلام) زیارت می شوند، زیرا آنچه در این زیارت آمده است، همگی شهادت بر شؤون ویژه حجت های خدا بر خلق خدا می باشد و بدیهی است به فرموده امام عسکری (علیه السلام) که فرمود:«ما امامان حجت های خدا بر مردم و خلق خدا هستیم و فاطمه حجت خدا بر ما می باشد». مقام حضرت زهرا(علیه السلام) تا چه اندازه رفعت دارد و با پیوند دو سخن ارزشمند پیامبر (ص) که فرمود:«فاطمه روحی التی بین جنبی» و «ظاهری النبوه و باطنی الولایه» می توان چنین نتیجه گرفت که حضرت زهرا (علیه السلام) مظهر نبوت و ولایت است. (الاسرارالفاطمیه/ 17)
ارزیابی اسناد جامعه کبیره
چنانچه قواعد علم حدیث شناسی و تعابیر و اصطلاحات آن را بشناسیم، به خوبی به تاریخچه ابداع اصطلاحاتی همچون «صحیح» نزد متأخرینی همچون علامه حلی و استادش احمد بن طاوس دست می یابیم.
در دوره علامه حلی به واسطه از بین رفتن قراین خارجی و مشوش شدن مجاهیل با روایات صحیح، قانون حدیث شناسی جدیدی تحت عنوان تقسیم روایات به حدیث صحیح، حسن موثق و ضعیف رسمیت یافت.
از این دوره به ویژه در زمانه معاصر برخی بدون توجه به حدیث صحیح و غیر صحیح نزد قدما به نقد احادیث شیعی در بین کتابهایی همچون کافی، استبصار، تهذیب، عیون اخبار الرضا و ... پرداختند و اعلام داشتند که روایات غیر صحیح فراوانی در بین احادیث یافت می شود.
این دیدگاه باید واکاوی شود، ولی با ذکر این مقدمه، چنانچه سلسله راویان زیارت جامعه کبیره به محوریت قانون حدیث شناسی متأخرین و معاصرین پی گیری شود، نتیجه آن چیزی به جز همان داوری علامه مجلسی (ره) نیست. علامه مجلسی (ره) که در حدیث شناسی یکی از مفاخر و مشاهیر شیعه است، با توجه به دیدگاه قدما درباره حدیث، همچنین ملاحظه فصاحت و بلاغت متن زیارت جامعه کبیره در دیگر داوری اش می نویسد: «این زیارتنامه صحیح ترین زیارتنامه ها از نظر سند و جامع ترین و فصیح ترین و بلیغ ترین و والا مرتبه ترین آنهاست» (بحارالانوار 99/144- ملاذ الاخبار 9/278) خوشفکرانی همچون وحید بهبهانی و سید عبدا... شبر نیز فارغ از اصطلاح صحیح نزد متأخرین، زیارت جامعه کبیره را به لحاظ قوت و استحکام متن همچون خطبه های نهج البلاغه، صحیفه سجادیه و دعای ابی حمزه ثمالی صحیح دانسته اند ( الفوائد الرجالیه / 60- الانوار اللامعه فی شرح الزیارة الجامعه/ 25)
متن زیارت جامعه کبیره به گونه ای است که هر منصفی صدور این معارف بلند را غیر معصوم محال عادی می داند. افزون بر آنکه خطوط کلی آن را با خطوط کلی معارف قرآن کریم- که مرجع نهایی در بررسی روایات است- هماهنگ می بیند و این چیزی است که ما را از بحث سندی آن بی نیاز می کند» ( جوادی آملی، ادب فنای مقربان1/87). علاوه بر این رویکرد عالمانه، می توان به مواردی اشاره داشت که از هر جهت زیارت جامعه کبیره را به عنوان یادگار و اثر امام هادی (علیه السلام) برای شیعیان ، باز می شناسد:
1- مرحوم محدث قمی پس از بیان زیارت جامعه کبیره به نقل از کتاب «نجم الثاقب» حکایت «سید احمد بن سید هاشم بن سید حسن موسوی رشتی» تاجر رشت را می نویسد که چگونه در سفرش به بیت ا... الحرام به محضر امام زمان (علیه السلام) می رسد و آن جناب وی را سفارش به خواندن زیارت جامعه کبیره می کند.( مفاتیح الجنان / 961)
2- اهتمام دانشمندان و علما به نوشتن شروح متنوع بر زیارت جامعه کبیره که از آن جمله می توان به شرح مجلسی اول در خلال کتاب روضة المتقین فی شرح من لا یحضره الفقیه (5/451-499) شرح مجلسی دوم در خلال بحارالانوار ( 99/134-144) و کتاب ملاذالاخبار،الاعلام اللامعه فی شرح زیارة الجامعه نوشته سید محمد بن عبدا... الکریم طباطبائی بروجردی، شرح الزیارة الجامعه الکبیره، نوشته شیخ احمد بن زین الدین احسائی و ... اشاره کرد .
3- استشهاد فقها به متن این زیارت در بحثهای فقهی،اخلاقی و تفسیری ( کفعمی . ابراهیم. محاسبة النفس / 10)
پاسخ برخی از شبهات
یکی از شبهاتی که درباره زیارت جامعة الکبیرة مطرح شده توهم غلوگرایی این متن است( ر.ک : روزنامه شرق Online جمعه 6 آبان 1384) به یقین یکی از شاخصه های فرهنگی پیشوایان شیعه ارائه صراطی مستقیم و بی پیرایه از مفاهیم غلوآمیزی بوده است (نهج البلاغه، خطبه 175، بحارالانوار 38/247، کافی1/90) همان گونه که فرموده اند: راه راست و مستقیم در دنیا، راهی است کوتاه تر از غلو و بلندتر از تقصیر، (صدوق. معانی الاخبار 1/33) ره آورد چنین بینشی راه اعتدال است که شیعیان باید بر آن گام نهند. با این حال چنانچه مراد و مفهوم از غلو به خوبی آشکار نشود، نتیجه آن انکار و باور نداشتن بسیاری از حقایق و آموزه های دینی است.
«غلو» آن است که ما برای کسی به جز خداوند استقلال در ذات یا صفات یا افعال قائل شویم. همان گونه که در دعای جوشن کبیر، اسما و صفات فراوانی از خدا ذکر شده و خدا با هزار جلوه در این دعا برون آمده تا دعا کننده او را با هزار دیده تماشا کند، معرفتش به او بیشترشود و خود را بدان صفات متصف گرداند، امام هادی(علیه السلام) نیز در این زیارت، ائمه اطهار را با جلوه های گوناگون معرفی کرده تا زائر، ائمه(علیه السلام) را از دریچه های مختلف تماشا کند، سپس آن را الگو و اسوه خویش قرار دهد و با تأسی به آنها به تعالی و تکامل خود همت گمارد.به بیان دیگر دعای جوشن کبیر، سفره ای است که مهمانان آن با هزار نوع غذای توحیدی پذیرایی می شوند، زیارت جامعه نیز سفره ای است که مهمانان آن با انواع گوناگون غذاهای امام شناسی مورد تکریم قرار می گیرند. بدین ترتیب دعای جوشن کبیر به انسان می فهماند که سراسر نظام هستی را اسمای حسنای الهی اداره می کند. و جای خالی وجود ندارد تا غیر خدای سبحان اداره آن قسمت را برعهده گیرد.
از این رو باید چشم طمع نیز از غیر خدا فرو بست و به کسی جز او امیدی نداشت. زیارت جامعه نیز در مقام خلافت الهی و امامت،جایی خالی باقی نمی گذارد تا دیگران آن را پر کنند. پس باید دست آز از دیگران کوتاه کرد و دیده امید به خانه اهل بیت (علیه السلام) دوخت.
با وجود معصوم مجالی برای غیر معصوم نخواهد ماند... به یقین هر یک از صفات امام معصوم (علیه السلام) دریچه ای به سرچشمه امام شناسی است... بدین ترتیب دعای جوشن کبیر یک دوره کلاس توحید و خداشناسی است که معارف آن را امین وحی بر رسول اکرم (ص) القا کرده، زیارت جامعه نیز یک دوره امام شناسی است که هادی آل محمد (ص) حضرت امام علی النقی (علیه السلام) به رهپویان مکتب امامت و سالکان طریق ولایت آموخته است. ( ادب فنای مقربان 1/84) با این دیدگاه دیگر مجالی برای توهم «غلو» در زیارت جامعه کبیره باقی نمی ماند، به چند دلیل:
1- این زیارت موافق عقیده شیعیان و مؤمنان است. ( تبریزی. میرزا جواد. صراط النجاة 2/568 سؤال 1759 و ج 3/418 سؤال 1225)
2- در متن زیارت جملاتی آمده است که امکان غلو را نفی می کند. مفاد این جملات این است که امامان شیعه(علیه السلام) در راستای توحید و نشر خداپرستی گام برداشته اند و آنچه از ویژگی ها بهره برده اند از ناحیه خدا بوده است:
الف:«الی ا... تدعون و علیه تدلون وبه تومنون و له تسلمون و بامره تعملون و الی سبیله ترشدون و بقوله تحکمون»
ب:«السلام علی الدعاة الی ا... و لا دلاء علی مرضاة ا... والتامین فی محبة ا... و المخلصین فی توحید ا... و المظهرین لامرا...»
3- شارحین این زیارت درباره فلسفه تکبیر گفتنهای آغازین زیارت و بیان شهادتین فرموده اند: گفتن شهادتین از مقدمترین درجه های ایمان است . و رمز گفتن تکبیر در هنگام دیدن عظمت و بزرگی ایشان، اقرار به بزرگی خدا، جلال و عظمت پرودرگار است.( شبر، عبدا... مترجم.گلشیخی. عباسعلی. با اختران تابناک ولایت/43)
چنانکه مجلسی اول(ره) گفته وجه تکبیر این باشد که اکثر طباع مایلند به غلو ، مبادا از عبارات امثال این زیارت به غلو افتند یا از بزرگی حق سبحانه و تعالی غافل شوند.( مفاتیح الجنان/ 950)
از سوی دیگر به نظر می رسد برخی بدون تمرکز در دائره علمیت موضوع، تنها به بهانه پیوندهای سیاسی ویژه خود، به توهم غلو در زیارت جامعه کبیره دامن زده اند، در حالی که پیشتر خود به مواردی اشاره داشته اند که باید بر اساس آنها وی را مروج غلو دانست با این که غلو نیست و حقیقت می باشد. (ر.ک: عبدالکریم سروش. روزنامه شرق Online جمعه 6 آبان 1384) به مواردی از این دیدگاه اشاره می شود:
1- عارفان مسلمان معتقد بودند که پیامبر (ص) ولی اعظم خداوند و انسان کامل است.
2- شیعیان معتقدند که این نوع ولایت از طریق پیامبر (ص) به امام علی (علیه السلام) و فرزندان ایشان انتقال پیدا کرده است.
3- انسان کامل بنابر تئوری عارفان، مظهر همه اسمای الهی است به همین دلیل او را «مظهرجامع الهی» می نامند و برای او رفیع ترین منزلت را در هستی قائلند.
4- انسان کامل، آئینه بزرگی است که بازتابنده همه انوار الهی است و همان کسی است که عارفان معتقدند قوام این عالم به اوست.
5- او بزرگترین خلیفه و نماینده به حق الهی در این عالم است.
6- خداوند در مکان و زمان نیست، حضور خداوند حضور اولیای اوست.
...................................................................................................................................................

نقش امام هادی(علیه السلام) در اندیشه مهدویت
نویسنده:خلیل پورمنصوری
منبع:روزنامه کیهان – شماره 18983
در مقاله حاضر نویسنده ضمن تشریح کارکردهای انتظار و جایگاه اندیشه مهدویت در دوران امام هادی(علیه السلام) به تلاش خلفای عباسی برای انحصار این تفکر در خانه خود و محدودیتهای شدید آنان نسبت به حضرت هادی برای ممانعت از گسترش اندیشه مهدویت در جامعه پرداخته است که آن را از نظر می گذرانیم.
کارکردهای انتظار
اندیشه مهدویت یکی از بنیادی ترین اندیشه های اسلامی است که کارکردهای چندی دارد. هرچند نمونه هایی از این دست در شرایع آسمانی و وحیانی و حتی ادیان غیرتوحیدی وجود دارد ولی مسأله انتظار و ایجاد جامعه جهانی عدالت محور، در اندیشه اسلامی از جایگاه ویژه ای برخوردار می باشد.
مسأله انتظار دو کارکرد اساسی در حوزه زندگی فردی و اجتماعی بشریت دارد. کارکرد نفی گرایانه و اثبات گرایانه که همانند توحید وحیانی از دو مؤلفه نفی و اثبات برخوردار می باشد. در تفکر توحیدی همواره نفی در جایگاه مهمی قرار می گیرد؛ زیرا نفی به معنای این است که وضعیت و یا موقعیت موجود، انتظارات را برآورده نمی سازد و در جست وجوی کمال با نفی موجودیت کنونی می کوشد تا به موجودیتی برتر دست یابد. اگر نفی خدایان و هرگونه قدرتی در صحنه هستی شناسی و جهان بینی به معنای نادیده گرفتن وضعیت موجود است اثبات خدای یگانه به معنای دست یابی به کمال خواهد بود.
در عرصه زندگی نیز انسان همواره از وضعیت موجود ناراضی است و این نارضایتی امر مطلوبی است اگر به معنای جست وجوی کمالی باشد که ظاهراً می تواند به آن دست یابد.
انتظار به معنای آن است که شخص از وضعیت کنونی ناخشنود است و می بایست وضعیت مطلوب تر و کمالی تر را انتظار داشت. از این رو نفی حال به معنای تلاش برای دست یابی به وضعیتی برتر، امری سازنده و حرکت زاست. هرگونه تلاش، زمانی صورت می گیرد که شخص دریابد که وضعیت کنونی، ناقص و یا در حکم نقص است و امید آن دارد که با کوششی درخور به موقعیتی دست یابد که از آن برتر و کمالی تر است. این گونه است که انتظار به جای آن که عامل بازدارندگی و کم تحرکی گردد عامل تحرک و حرکت و تکامل می شود.
عصر طلایی در اندیشه های بشر
در اندیشه های انسانی همواره عصر طلایی، عصر گذشته است و انسان به هر طریقی می گوید که دیروز بهتر از امروز بوده و خواهد بود.
از این رو در تاریخ بشریت عصر طلایی همواره گذشته ای است که دست نیافتنی و یا سخت دست یافتنی می نماید.
اروپاییان عصر یونانی را عصر طلایی می شمردند و رنسانس را به معنای بازگشت به آن عصر تعریف و عملیاتی کردند. عصر طلایی مسلمانان(نه اسلام) عصر نبوی و یا خلفای نخست اسلامی می باشد و یا عصر عباسی به عنوان عصر طلایی تمدنی اسلام مطرح می شود. در میان یهودیان نیز عصر طلایی، عصر داوودی و یا سلیمانی(علیه السلام) است. این گونه است که نگاه به گذشته همواره در تاریخ بشریت به عنوان عصر نمونه و برتر و طلایی مطرح است.
برخی از روان شناسان بر این باورند که ریشه این باور را می بایست در مسأله بهشت حضرت آدم(علیه السلام) و گناه نخستین و تبعید و هبوط آدم از بهشت دانست. شاید خاطراتی که آدم و حوا از بهشت برای فرزندان خویش بیان داشتند این عصر طلایی را در ذهن انسان قرار داده که در گذشته خویش، عصر طلایی را بجوید.
عصر طلایی در اندیشه اسلامی
برخلاف این باور عمومی، در فرهنگ ناب اسلامی، عصر طلایی به جای نگاه به گذشته در آینده قرار دارد و انسان می بایست آن عصر برتر و طلایی را در آینده جست وجو کند نه در گذشته؛ از این روست که مسأله مهدویت و جامعه جهانی و عدالت محور مهدوی به عنوان عصر طلایی مطرح می شود.
از کارکردهای این تفکر و فرهنگ آن است که انسان مسلمان به جای آن که به گذشته بنگرد و بر آن حسرت و افسوس خورد به آینده طلایی می نگرد و به جای آن که از وضعیت نومیدکننده کنونی خسته شود و در غم و غصه گذشته به گوشه ای خزد و انگشت ندامت و پشیمانی گزد به تلاش خویش ادامه می دهد و امید به زندگی برتر، وی را به تحرک و حرکت وامی دارد. این گونه است که تفکر مهدویت و فرهنگ اسلامی تفکری تحرک زا و حرکت آفرین و امیدپرور می شود.
این تفکر، کارکردهای دیگری نیز دارد. در حوزه سیاسی این معنا را خواهد داشت که نظام کنونی نظامی ناقص و غیرمطلوب است و باید تلاش کرد تا آن را به سوی کمال تغییر جهت داد. اگر کمال در آینده است و این آینده آن به آن و دم به دم می آید و می رود پس می بایست هر دم برای ارتقای نظام کنونی و تغییر آن در راستای کمال کوشید و دست از تلاش برنداشت.
عصر امام هادی(علیه السلام) عصر مهدویت گرایی
زمانی که امام هادی(علیه السلام) متولد شد و پس از امام جواد(علیه السلام) ولایت و امامت امت را به دست گرفت، تفکر مهدویت به شدت در جامعه رو به افزایش بود. این مسئله اختصاصی به شیعیان و علویان نداشت. از آن جایی که عباسیان خود از بنی هاشم بودند و تفکراتی مشابه تا عصر آغازین عباسی داشتند و بر این باور بودند که در زمانه ای، جور و ظلم و بی عدالتی افزایش می یابد و از نسل نهم امام حسین(علیه السلام) شخصی همنام و هم کنیه حضرت پیامبر، زاده می شود و به عنوان مهدی امت، حکومت جهان را در دست می گیرد و نظام عدالت محور ولایی را ایجاد می کند. این تفکر در میان اهل سنت نیز بخاطر وجود روایات بسیاری از پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) وجود داشت.
در برخی از روایات، از امامی قریشی یاد می شد و در برخی دیگر نیز از امامی هاشمی نسب سخن به میان می آمد. در برخی دیگر تصریح به فرزندی از فرزندان حسین(علیه السلام) شده بود و این که او فرزند حسن(علیه السلام) است. ترکیب حسن و حسین در برخی از روایات گول زننده و از مقوله متشابهات بود. مراد از حسن در این روایات حسن فرزند امام حسین(علیه السلام) بود ولی برخی بر این باور شدند که مراد، فرزندی از فرزندان امام حسن(علیه السلام) است. به هر حال آن چه ثابت بود و کسی درباره آن تشکیک نمی کرد مسئله ظهور امامی قریشی و هاشمی بود که در هنگام ظلم و جور قیام می کند و جامعه جهانی را در عدالت مدیریت می کند و ظلم را ریشه کن می سازد و در آن زمان همه گنج های زمین آشکار می شود و مردم آسایش و آرامش را در زمین تجربه می کنند. این همان حکومت صالحان است که خداوند در قرآن بدان وعده داده و تفکر عصر طلایی را در آینده در اذهان مسلمانان پرورانده است.
تلاش عباسیان برای انحصار تفکر مهدویت
شیعیان و پیروان اهل بیت(علیه السلام) از ائمه به ویژه از امام باقر و امام صادق و امام رضا(علیه السلام) روایات بسیاری به خاطر داشتند که نظام ولایی مهدوی و حکومت عدالت محور وی را مطرح می کرد. آنان به امید ظهور و تولد آن حضرت روز شماری می کردند. هر چه به نسل نهم از فرزندان امام حسین(علیه السلام) نزدیک می شدند این تفکر تشدید می شد.
در گذشته عباسیان برای این که مسئله را مدیریت کنند کوشیدند یکی از خلفای خویش را به نام المهدی غالب کنند و به مردم بباورانند که مهدی از عباسیان و از همین نظام خلافت سلطنتی است؛ چه آنان هم قریشی هستند و هم هاشمی نسب می باشند و این که خلافت پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) در اختیار آنان قرار گرفت خود بیانگر آن است که مهدی از نسل آنان است و همین حکومت و نظام است که روزی جهانی می شود. در عصر هارون الرشید حکومتی نیمه جهانی آن روز تشکیل شده بود و همه در زیر خلافت عباسی زندگی می کردند پس بعید نمی بود که امام مهدی از همین حکومت و خاندان، زمام امور را به دست می گیرد و جهان را مدیریت می کند. با شکست این تفکر در میان عباسیان به ویژه با فعالیت های امام موسی الکاظم و امام رضا(علیه السلام) و در تقابل قرار گرفتن نظام ولایی و نظام خلافت سلطنتی، تفکر ناب شیعی در زمینه ظهور و بروز کرد. روند رو به رشد تفکر مهدویت در جامعه آن روز که ظلم و ستم در آن بیداد می کرد، موجب شد تا خلافت سلطنتی عباسی در برابر چالش قرار گیرد. اگر تفکر نظام ولایی که امام رضا آن را مطرح ساخت و به صورت عملی آن را در برابر خلافت عباسی قرار داد به نوعی مشروعیت سیاسی و دینی حکومت خلافت سلطنتی را تضعیف کرده بود، تفکر مهدویت به نوعی دیگر این مشروعیت را سست و بی بنیاد می کرد.
اگر مردم در انتظار زاده شدن مهدی موعود و حکومت و خلافت وی باشند، این به معنای عدم مشروعیت نظام کنونی است که با عنوان خلافت سلطنتی از سوی پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) و مسئله قریشی بودن در رأس قدرت قرار گرفته بود.
حال اگر آن حضرت از میان بنی هاشم و آن نیز از تیره علوی است پس حکومت عباسی به زودی زوال می یابد و به جای آن حکومت علویان به شکل جهانی برپا می شود. حضور این تفکر که به معنی چیزی جز عدم مشروعیت نظام کنونی نبود. افزون بر این که تفکر مهدوی بیان می کند که آن حضرت در زمان اوج ظلم و ستم به قدرت می رسد اگر این گونه است باید گفت که دولت عباسی دولت ظلم است چون بر پایه روایات، آن حضرت به زودی زاده خواهد شد. آنان این گونه تفسیر و تبیین می کردند که زادن آن حضرت به معنای برپایی حکومت علوی و نفی سلطه هرگونه حکومت دیگری است که به عنوان حکومت جور و باطل مطرح می باشد.
تقابل عباسیان با تفکر مهدویت
عباسیان نمی توانستند با تفکر مهدویت از بنیاد مخالفت کنند؛ زیرا زمان زیادی برپایه آن مردم را به دور حکومت خویش گرد آورده بودند. همان گونه که آنان نمی توانستند فضیلت و برتری و حقانیت امام علی(علیه السلام) را نفی کنند و یا از امام حسین(علیه السلام) و قیام عاشورایی سخنی به میان نیاورند؛ زیرا حکومت را به عنوان انتقام از قاتلان آن حضرت و دست یابی هاشمیان به حق خود شروع کرده بودند. اکنون همین تفکر خود عاملی مهم در عدم مشروعیت دینی و سیاسی آنان شده بود. اگر تفکر مهدویت راست است که هست می بایست آنان نظام جور و باطل باشند. بنابراین می بایست به گونه ای جلوی تحقق نظام ولایی و حتی زاده شدن آن گوهر یگانه دهر را بگیرند. از این رو همانند فرعون خواستند تا موسایی به دنیا نیاید که حکومت فرعونی ایشان را نابود سازد.
هراس بنی عباس از وجود امام هادی(علیه السلام)
بازداشت خانگی حضرت امام هادی(علیه السلام) و فرزندش امام حسن عسکری(علیه السلام) برای مهار تفکر مهدوی انجام نشد بلکه برای این صورت گرفت که هرگونه تحرکی را که نوید پدید آمدن کودکی می داد از میان بردارند. آنان خود به این مسئله آگاه بودند که حضرت مهدی(علیه السلام) فرزندی هاشمی و از فرزندان امام حسین(علیه السلام) است. از آن جایی که پس از امام جواد(علیه السلام) تنها امام هادی(علیه السلام) بود که از این موقعیت برخوردار بود و لذا او را به سامره می برند. سر من رای (سامره) در آن روزگار پادگان نظامی بود و عباسیان هر چند قدرتی نداشتند و امیران ترک و ایرانی بودند که در عمل حکومت می کردند ولی تفکر مهدویت به شدت همه را هراسان کرده بود.
امام هادی(علیه السلام) با تشدید تفکر مهدویت، در عمل نظام خلافت سلطنتی را به چالش می خواند و نظام ولایی را تبلیغ می کرد. آن حضرت(علیه السلام) اگر هم سخن نمی گفت ولی وجود او خود فریاد بلندی بود که نظام ولایی را تأیید و نظام خلافت سلطنتی را تهدید می کرد.
آثار بازداشت خانگی امام هادی(علیه السلام)
بازداشت خانگی و محرومیت شیعیان از حضرت، دو کارکرد اساسی داشت که دولت متوجه آن نبود؛ نخست آن که باور نزدیک شدن دولت عدالت محور جهانی را تشدید می کرد و امید تولد کودکی عدالت گستر را در دل مردمان خسته از جور و ظلم عباسیان و بی عدالتی ها و فقر و بی نوایی زنده می ساخت. در حقیقت فریاد بی صدایی بود که دولت را پریشان خواب می کرد.
کارکرد دیگر بازداشت این بود که زمینه روحی برای مدیریت سازمانی جامعه شیعی با حضور وکیلان را فراهم می آورد. در این دوره همانند دوره های پیشین و به شکلی شدیدتر وکیلان و نواب خاص بودند که با تشکیلات منسجم، جامعه شیعی را مدیریت می کردند و امام تنها در امور مهم و حیاتی به اشکال مختلف دخالت می کرد. این گونه بود که بازداشت خانگی امام(علیه السلام) کمکی به ساماندهی منسجم تر برای عصر غیبت فراهم آورد.
امام هادی(علیه السلام) که در 212 هجری قمری در روستایی در بصریا (روستایی از توابع مدینه) به دنیا آمد، زمانی به امامت رسید که بیش از 8سال نداشت. وی در مدت امامت خویش که 23سال طول کشید همواره اندیشه مهدویت و تفکر نظام ولایی را تبلغ می کرد و به امر به معروف و نهی از منکر می پرداخت. فعالیت های آن حضرت در مدینه و مکه موجب شد تا در حجاز از محبوبیت گسترده ای برخوردار گردد تا آن جایی که والیان متوکل عباسی به صورت تهدید و هشدار باش به متوکل نامه نوشته و گوشزد کردند که اگر دولت عباسی می خواهد حجاز، بخشی از ولایت آنان باشد می بایست هرچه زودتر امام علی بن محمد الهادی(علیه السلام) را از مدینه به سوی بغداد بیرون راند.
امامان(علیه السلام) در روزگار سخت دوره عباسیان به این نتیجه رسیده بودند که همواره خانه خود را از هرگونه مسایلی که آنان را با حکومت درگیر می کند و بیانگر مخالفت های آنان با نظام خلافت سلطنتی است خالی نگه دارند. از این رو هرگز اموالی را که از سوی شیعیان و راه های دیگر می آمد نزد خود نگه می داشتند و آن را در اختیار وکیلان و نواب خویش می گذاشتند.
یورش به خانه امام هادی (علیه السلام)
در زمان متوکل بارها به خانه حضرت هادی در مدینه و حتی در سامرا و معسکر هجوم بردند تا اسلحه و یا مواردی را که نشان از توطئه ضد حکومت دارد به دست آورند ولی همواره شکست خورده و ناکام بازگشتند.
در گزارشی آمده است: مادر متوکل نسبت به مقام امام علی النقی(علیه السلام) اعتقادی به سزا داشت. روزی متوکل مریض شد و جراحتی پیدا کرد که اطباء از علاجش درماندند. مادر متوکل نذر کرد اگر خلیفه شفا یابد مال فراوانی خدمت حضرت هادی(علیه السلام) هدیه فرستد. در این میان به فتح بن خاقان که از نزدیکان متوکل بود گفت: یک نفر را بفرست که از علی بن محمد درمان بخواهد شاید بهبودی یابد. وی کسی را خدمت آن حضرت فرستاد امام هادی فرمود: فلان دارو را بر جراحت او بگذارید به اذن خدا بهبودی حاصل می شود. چنین کردند، آن جراحت بهبودی یافت. مادر متوکل هزار دینار در یک کیسه چرمی سر به مهر خدمت امام هادی(علیه السلام) فرستاد. اتفاقا چند روزی از این ماجرا نگذشته بود که یکی از بدخواهان به متوکل خبر داد دینار فراوانی در منزل علی بن محمد النقی دیده شده است. متوکل سعید حاجب را به خانه آن حضرت فرستاد. آن مرد از بالای بام با نردبان به خانه امام رفت. وقتی امام متوجه شد، فرمود همان جا باش چراغ بیاورند تا آسیبی به تو نرسد. چراغی افروختند. آن مرد گوید: دیدم حضرت هادی به نماز شب مشغول است و بر روی سجاده نشسته. امام فرمود: خانه در اختیار توست. آن مرد خانه را تفتیش کرد. چیزی جز آن کیسه ای که مادر متوکل به خانه امام فرستاده بود نیافت.
امام فرمود: زیر حصیر شمشیری است آن را با این دو کیسه بردار و به نزد متوکل ببرد.
در گزارش تاریخی دیگر به این مساله به گونه ای جالب پرداخته شده که بیانگر ترس خلافت عباسی از وجود آن حضرت (علیه السلام) و آگاهی و هوشیاری امام نسبت به حساسیت های دولت بود. امام همواره می کوشید حساسیت دولت را بر نیانگیزد و آنان را نسبت به شیعیان تحریک نکند؛ به ویژه که تفکر مهدویت و افزایش فشار روانی این تفکر، موجب شده بود که دولت نسبت به هرگونه رفتار امام(علیه السلام) و شیعیان حساس شود. در این گزارش آمده است: روزی به متوکل خبر دادند که: «حضرت علی بن محمد در خانه خود اسلحه و اموال بسیار جمع کرده و کاغذهای زیادی را شیعیان او، از اهل قم، برای او فرستاده اند». متوکل از این خبر وحشت کرد و به سعید حاجب که از نزدیکان او بود دستور داد تا بی خبر وارد خانه امام شود و به تفتیش بپردازد.
این قبیل مراقبتها پیوسته -در مدت 20سال که حضرت هادی(علیه السلام) در سامره بودند- وجود داشت و نیز نوشته اند: «متوکل عباسی سپاه خود را که نود هزار تن از اتراک بودند و در سامرا اقامت داشتند امر کرد که هر کدام توبره اسب خود را از گل سرخ پر کنند، و در میان بیابان وسیعی، در موضعی روی هم بریزند. ایشان چنین کردند و آن همه به منزله کوهی بزرگ شد. اسم آن را تل «مخالی» نهادند آنگاه خلیفه بر آن تل بالا رفت و حضرت امام علی النقی(علیه السلام) را نیز به آنجا طلبید و گفت: شما را اینجا خواستم تا سپاهیان من را مشاهده کنید. او از پیش امر کرده بود که لشکریان با آرایشهای نظامی و اسلحه تمام و کمال حاضر شوند، و غرض او آن بود که شوکت و اقتدار خود را بنمایاند، تا مبادا آن حضرت یا یکی از اهل بیت او اراده خروج بر او نکنند.»
در این مدت 20سال زندگی امام هادی(علیه السلام) در سامرا، کارگزاران حکومت عباسی، مستقیم و غیرمستقیم، چشم مراقبت بر حوادث زندگی امام و رفت و آمدهایی که در اقامتگاه امام (علیه السلام) می شد، داشتند از جمله: «از حضور جماعتی از بنی عباس، به هنگام فوت فرزند امام دهم، حضرت سیدمحمد- که حرم مطهر وی در نزدیکی سامرا (بلد) معروف و مزار است- یاد شده است. این نکته نیز می رساند که افرادی از بستگان و مأموران خلافت، همواره به منزل امام سر می زده اند.»
امام هادی (علیه السلام) با این که از هر سوی تحت مراقبت و بازداشت خانگی بوده، اما شاگردانی را تربیت کرد تا با حضور در مناطق مختلف جهان اندیشه های شیعی و تفکر نظام ولایی و حکومت عدالت محور مهدوی را منتشر کنند. از جمله شاگردان به نام آن حضرت را می توان به عبدالعظیم حسنی مدفون در شهر ری اشاره کرد. وی افزون بر این که در همه جا به عنوان وکیل و نایب خاص حضور می یافت تشکیلات ری و مازندران و عراق عجم را مدیریت می کرد و به همین جهت تحت پیگرد دولت عباسی قرار داشت و همواره در حال جنگ و گریز بود.
امام هادی(علیه السلام) از سال 143 تا زمان شهادت در سامرا در بازداشت بود. این مدت که از سوی بسیاری از مورخان ذکر شده نشان می دهد که امام هادی(علیه السلام) بیش از 11سال در بازداشت خانگی بسر برده است.
هرچند که برخی علت آن را نمامی ها و سخن چینی های والیان مدینه و مکه و یا دولت مردان وابسته در بغداد می دانند ولی به نظر می رسد که ریشه اصلی بازداشت، تفکر مهدویت بوده است که در جامعه ریشه داشته است. این تفکر بیان می داشت که به زودی فرزندی از نسل امام حسین(علیه السلام) زاده خواهد شد که حکومت جهانی عدالت محور را ایجاد و بر پا خواهد داشت. این بدان معنا بود که فرزندی که به دنیا می آید فرزندی از فرزندان امام هادی(علیه السلام) است. از این رو حضرت امام هادی(علیه السلام) و نیز فرزندش حسن عسکری در معسکر و در میان پادگان نظامی سامرا در بازداشت خانگی بودند تا هرگونه حرکات ایشان زیرنظر مستقیم نظامیان کارکشته باشد. این بدان معناست که آنان احساس خطری که داشتند به جهت تفکر مهدویت و زاده شدن فرزندی موسی وش بوده است که دولت عباسی را به عنوان دولت جور و ظلم سرنگون می کرد. این گونه است که بازداشت آن حضرت به این شکل همانند فرزندش ادامه می یابد. چنین روش محدودیت ساز نسبت به دیگر امامان(علیه السلام) کم تر انجام می شد. به ویژه که امام حسن عسکری و پدرش امام هادی(علیه السلام) می کوشیدند به جهت حساسیت دولت نسبت به ایشان به خاطر همان تفکر مهدویت از هرگونه عمل تحریک آمیز خودداری کنند. از این رو می بایست فشار روانی تفکر مهدویت را عامل مهمی در بازداشت خانگی آن حضرت و فرزندش به شمار آورد هرچند که برای ایجاد این گونه محدودیت ها، نیازمند توجیه و بهانه بودند. بر این اساس می توان گفت که نامه ها و بدخواهی ها، تنها به عنوان عامل مباشر و توجیهی نقش داشته است و آن چه موجب بازداشت آن حضرت و فرزندش در پادگان نظامی بود در حقیقت تفکر مهدویت بود.
امام هادی(علیه السلام) در حکومت منتصر که بیش از شش ماه نیانجامید و هم چنین مستعین و معتز عباسی در زندان و بازداشت به سر برد.
امام دهم، حضرت هادی(علیه السلام) در سال 254 هجری توسط معتزعباسی به وسیله زهر در حالی به شهادت رسید که فقط فرزندش امام حسن عسکری بر بالین او حاضر بود. آن حضرت در همان خانه ای که در آن یازده سال زندانی و تحت نظر بود، سرانجام به خاک سپرده شد.
..................................................................................................................................................................

هادی امت


 

نویسنده: امیرحسین فقیهی




 

مروری بر زندگی امامی که در کودکی به امامت رسید
 

سامرا، سال 254 هجری قمری. زهر، سرار بدن امام هادی(ع) را فرا گرفته و حضرت در بستر بیماری آخرین زمزمه های قدسی را با معبود خودش نجوا می کرد. غم و اندوهی گران بر قلوب مؤمنان سنگینی می کرد و چشم ها در فراق آن محبوب اشک می ریخت. امام هادی(ع) پس از 42 سال زندگی سراسر رحمت و برکت و 34 سال امامت و هدایت امت اسلام، توسط حاکمان ستمگر عباسی به شهادت رسید و در همان شهر به خاک سپرده شد. نگاهی می اندازیم به زندگی سراسر نور این امام همام. به امید نزدیک شدن سبک زندگی خودمان به این قهرمان وادی بندگی.
صریا؛ شهری در نزدیکی مدینه. 212 سال از بعثت نبی مکرم اسلام(ص) می گذرد که هادی امت متولد می شود. نامش را علی می گذارند تا بلاغت و سخنوری را از امیر بیان، حضرت علی (ع) به ارث برد و تقوا و عبادت را از سیدالساجدین، امام سجاد(ع).
پدر به تأسی از جد خود، کنیه ابوالحسن را برای فرزند برمی گیزند تا تاریخ امام موسی بن جعفر(ع) را ابوالحسن الاول، امام رضا(ع) را ابوالحسن الثانی و امام هادی(ع) را ابوالحسن الثالث ثبت کند.
الامین، التقی، الناصح، المتوکل، المرتضی، الفقیه، الطیب، العسکری، الوضح، الرشید، الشهید، الوفی، الخالص، العالم، النقی، الفتاح، الهادی، النجیب و المؤتمن. اینها تعدادی از القاب امام هادی(ع) است و فقط بیانگر گوشه هایی از فضایل، مناقب و صفات والای ایشان.

خانواده حضرت
 

سمانه مغربیه یا ماریه قبطیه همسر بزرگوار امام جواد(ع) بود و مادر امام هادی (ع).
قدر و منزلت این بانوی گرامی بدان جا بود که امام هادی(ع) درباره مادرشان فرمود:« مادرم عارف به حق من و اهل بهشت است. شیطان سرکش به او نزدیک نمی شود، خداوند حافظ و نگهبان اوست و او در زمره مادران صدیقین و صالحان قرار دارد.» (1)
امام هادی(ع) 18 ساله بود که عقد او با بانویی به نام حدیث خوانده شد، مادر امام حسن عسگری(ع).

امامت حضرت
 

پس از شهادت حضرت امام جواد(ع) در سن 25 سالگی، امام هادی(ع) هشت ساله به جای پدر را در زمامداری امور مسلمین گرفت. در زمان امام دهم، شش خلیفه عباسی روی کار آمدند و هر یک به نوبه خود سعی در بی اثر کردن سخنان امام(ع) در بین مردم و جلوگیری از انتشار معارف اسلامی داشتند. معتصم، واثق، متوکل، منتصر، مستعین و معتز، خلفایی بودند که آمدند و رفتند ولی هیچ یک نتوانستند جلوی این زبان گویای اسلام را بگیرند و مانع از گسترش معارف اسلام شوند.
تبعید امام(ع) به سامراء، یکی از فشارهایی بود که حکومت عباسی علیه امام اعمال کرد. به همین دلیل به امام هادی(ع) و امام حسن عسگری(ع)، «عسگریین» می گویند. چرا که حضور اجباری این دو بزرگوار در محله های نظامی و تحت مراقبت نیروهای امنیتی خلفای ملعون عباسی بوده است.
امام(ع) در سامرا دوران سختی را پشت سر گذاشتند و انواع مصائب و رنج ها را متحمل گشتند به طوری که هر چند وقت یک بار متوکل به نیروهای امنیتی فرمان می داد که به خانه حضرت وارد شده، آنجا را بازرسی کنند و حضرت را به کاخ بیاورند.

علم حضرت
 

علمای بسیاری در عصر امام هادی(ع) می زیسته اند که بعضی از آنها در دربار خلفای عباسی بودند. آنها سوالات متعددی را در زمینه های گوناگون از حضرت می پرسیدند و ایشان با وجود سن کم، بسیار کارشناسانه به تمامی آنها پاسخ می گفتند و این تبحر در پاسخ به سوالات، آنها را وادار به اعتراف می کرد. حقانیت امام و مذهب شیعه به اثبات می رسید و اعتقاد قلبی اطرافیان استوارتر می شد.
گذشته از پاسخ امام هادی(ع) به پرسش های گوناگون مردم و نیز احتیاجات آن حضرت در زمینه های مختلف زیارت معروف جامعه کبیره که به معرفی و تبیین مقام ائمه(ع) می پردازد نیز از سخنان ارزشمند آن امام بزرگوار است.
در زیارت جامعه کبیره، تعبیر ایشان درباره ائمه(ع) را این گونه می خوانیم: « معدن رحمت، گنجینه داران دانش، نهایت بردباری و حلم، بنیان های کرامت، خلاصه و برگزیده پیامبران، پیشوایان هدایت، چراغ های تاریکی، پرچم های پرهیزکاری، نمونه های برتر حجت های خدا بر جهانیان.»

شاگردان حضرت
 

با وجود مخالفت های شدید خلفای ملعون عباسی و جلوگیری از فعالیت های حضرت هادی(ع)، بنابر اظهار شیخ طوسی در همین زمان تعداد شاگردان امام بالغ بر 185 نفر بود که در میان آنان چهره های برجسته علمی و فقهی فراوانی دیده می شد:
ایوب بن نوح؛ مردی امین و مورد وثوق بود و در عبادت و تقوا رتبه بالایی داشت. او وکیل امام هادی(ع) و امام عسگری(ع) بود.
حسن بن راشد؛ از اصحاب امام جواد(ع) و امام هادی که نزد آن دو بزرگوار از منزلت و مقام والایی برخودار بود.
حسن بن ناصر؛ او پدر جد سید مرتضی از سوی مادر است و اسلام را در دیلم نشر داد.
عبدالعظیم حسنی؛ نسب شریفش با چهار واسطه به امام حسن مجتبی(ع) می رسید و از یاران امام هادی(ع) و امام عسگری(ع) و مردی پارسا، وارسته، دانشمند، فقیه و مورد اعتماد امام دهم بود. ابوحماد رازی می گوید: در سامراء بر امام هادی(ع) وارد شدم و درباره مسائل فقهی سوال کردم. ایشان فرمود: ای حماد! هرگاه در ناحیه ای که زندگی می کنی، مشکلی در امر دین برایت پیش آمد از عبدالعظیم حسنی بپرس و سلام مرا به او برسان.
عثمان بن سعید؛ در سن جوانی و در حالی که یازده سال از عمرش می گذشت، افتخار شاگردی امام را پیدا نمود. امام هادی(ع) درباره او به احمد بن اسحاق قمی فرمود: عثمان بن سعید، ثقه و امین من است. هرچه به شما بگوید از سوی من گفته و هرچه به شما القا کند از ناحیه من القا کرده است. (2)

حلم حضرت
 

امام هادی(ع) همچون نیاکان خود در برابر ناملایمات بردبار بود و تا جایی که مصلحت اسلام ایجاب می کرد با دشمنان و ناسزاگویان و اهانت کنندگان با بردباری برخورد می کردند.
در تاریخ نقل است بریحه عباسی که از سوی دستگاه خلافت، به سمت امام جماعت مکه و مدینه منصوب شده بود از امام هادی(ع) نزد متوکل شکایت کرد و برای او نوشت:« اگر خواهان حفظ مکه و مدینه هستی، علی بن محمد را از این دو شهر بیرون کن. زیرا او مردم را به سوی خود خوانده و گروه زیادی از او پیروی کرده اند.
به دنبال این شکایت، متوکل عباسی امام (ره) را از کنار حرم رسول خدا(ص) به سامرا تبعید کرد. هنگامی که امام (ع)از مدینه به سمت سامرا در حرکت بود، بریحه نیز همراه ایشان بود. دربین راه بریحه به امام (ع) گفت: « تو خود می دانی که عامل تبعید تو من بودم. سوگند می خورم که چنانچه شکایت مرا نزد خلیفه ببری، تمام درختانت را در مدینه آتش می زنم، خدمتکارانت را می کشم و چشمه های مزارعت را کور می کنم. بدان که این کارها را خواهم کرد.»
امام(ع) در جواب فرمود:« نزدیک ترین راه برای شکایت از تو این بود که دیشب شکایت تو را نزد خدا بردم و من این شکایت را که بر خدا عرضه کردم نزد غیر او، از بندگانش نخواهم برد.»
بریحه عباسی چون این سخن را از امام(ع) شنید، به دامن آن حضرت افتاد، تضرع کرد و از ایشان تقاضای بخشش کرد. امام(ع) فرمود: تو را بخشیدم. (3)

جود حضرت
 

امام هادی(ع) همچون پدر بزرگوارش کانون سخاوت و کرم بود. به طوری که ابن شهر آشوب در مناقب می نویسد: « ابو عمر و عثمان بن سعید و احمد بن اسحاق اشعری و علی بن جعفر همدانی نزد علی بن حسن عسگری رفتند. احمد ابن اسحاق از وامی که بر گردنش بود، نزد حضرت شکایت کرد. آنگاه امام (ع) به عمرو که وکیلش بود فرمان داد تا به او 30 هزار دینار و به علی بن جعفر نیز 30 هزار دینار بپردازد و خود نیز 30 هزار دینار برگیرد.» (4) دانشمندی همچون ابن شهر آشوب پس از نقل این مطلب می افزاید:« این مقدار انفاق معجزه ای است که جز پادشاهان از عهده کسی ساخته نیست و تاکنون این مقدار انفاق را از کسی ندیده ام.»
در روایت دیگری نیز محمد بن طلحه نقل می کند: روزی امام هادی(ع) برای کار مهمی سامرا را به مقصد دهکده ای ترک کرد. در این فاصله عربی به محضر امام(ع) رسید و گفت: من اهل کوفه و از متمسکان به ولایت جدت امیرمومنان(ع) هستم ولی بدهی سنگینی مرا احاطه کرده است، چندان که قدرت تحمل آن را ندارم و کسی را جز شما نمی شناسم که حاجتم را برآورد. امام(ع) پرسید: بدهکاریت چقدر است؟ عرض کرد: حدود ده هزار درهم.
امام هادی(ع) او را دلداری داد و فرمودند: ناراحت نباش. مشکلت حل خواهد شد. به تو دستوری می دهم که باید به آن عمل کنی. این دستخط را بگیر و هنگامی که به سامرا آمدی مبلغ نوشته شده در این ورقه را از من مطالبه کن هرچند در حضور مردم باشد. مبادا در این باره کوتاهی کنی.
پس از بازگشت امام(ع) به سامرا مرد عرب در حالی که عده ای از اطرافیان خلیفه و مردم در محضر آن حضرت نشسته بودند وارد شد و ضمن ارائه آن نوشته به حضرت، با اصرار دین خود را مطالبه کرد.
امام(ع) با نرمی و ملایمت و عذرخواهی از تأخیر آن، از وی مهلت خواست تا در وقت مناسب آن را پرداخت کند. ولی مرد عرب همچنان اصرار می کرد.
اطرافیان جریان را به گوش متوکل رساندند. پس از آنکه متوکل متوجه قضیه شد دستور داد تا سی هزار دینار به امام (ع) بدهند. امام(ع) پول ها را گرفت و همه را به آن مرد عرب داد. او پول ها را گرفت و گفت: خدا بهتر می داند که رسالتش را در چه خاندانی قرار دهد. (5)

مغفور لهم
 

بیشتر شیعیان در قرن نخست از شهر کوفه بودند. از دوران امام باقر(ع) و امام صادق(ع) به بعد، لقب قمی در آخر اسماء تعدادی از اصحاب ائمه به چشم می خورد. اینها اشعری های عرب تباری بودند که در قم می زیستند. در زمان امام هادی(ع)، مهم ترین مرکز تجمع شیعیان ایران، شهر مقدس قم بود و روابط محکمی میان شیعیان این شهر و ائمه طاهرین(ع) وجود داشت. در کنار قم، دو شهر آبه یا آوه و کاشان نیز تحت تاثیر تعلیمات شیعی قرار داشته و مردم این شهرها از بینش شیعی مردم قم پیروی می کردند.
مردم قم و آوه، همچنین برای زیارت مرقد مطهر امام رضا(ع) به مشهد مسافرت می کردند که امام هادی(ع) نیز آنها را در قبال این عمل «مغفور لهم» وصف کرده اند. (6)

پی نوشت ها :
 

1- دلایل الامامه، ص216
2- الغیبه، شیخ طوسی، ص215
3- اثبات الوصیه، مسعودی، صص196-197
4- مناقب ج4 ص409
5- بحارالانوار ج50، ص،175
الفصول المهمه ص278
6- عیون اخبار الرضا، ج2
.............................................................................................................................................................


نوشته شده توسط نویسندگان کانون توحید
ساخت وبلاگ در بلاگ بیان، رسانه متخصصان و اهل قلم

آخرین نظرات

مقالات،امام هادی(ع)

جمعه, ۱۲ ارديبهشت ۱۳۹۳، ۰۸:۵۲ ب.ظ

در ادامه مطلب مقالات بسیار زیبا و متعددی در مورد امام هادی(ع) آمده است.


شناخت مختصرى از زندگانى امام هادى علیه السلام (1)

نویسنده:مهدى پیشوایى
«امام ابوالحسن على النقى الهادى» - علیه السلام - پیشواى دهم شیعیان، در نیمه ذیحجه سال 212 هجرى در اطراف مدینه در محلى به نام «صریا» به دنیا آمد(1). پدرش پیشواى نهم، امام جواد - علیه السلام - و مادرش بانوى گرامى «سمانه» است که کنیزى با فضیلت و تقوا بود (2).
مشهورترین القاب امام دهم، «نقى» و «هادى» است، و به آن حضرت «ابوالحسن الثالث» نیز مى‏گویند (3).
امام هادى - علیه السلام - در سال 220 هجرى پس از شهادت پدر گرامیش برمسند امامت نشست و در این هنگام هشت ساله بود. مدت امامت آن بزرگوار 33 سال و عمر شریفش 41 سال و چند ماه بود و در سال 254 در شهر سامرّأ به شهادت رسید.

خلفاى معاصر حضرت

امام هادى در مدت امامت خود با چند تن از خلفاى عباسى معاصر بود که به ترتیب زمان عبارتند از:
1 - معتصم، برادر مأمون (217 - 227) (4)
2 - واثق، پسر معتصم (227 - 232).
3 - متوکل، برادر واثق (232 - 248).
4 - منتصر، پسر متوکل (6 ماه).
5 - مستعین، پسر عموى منتصر (248 - 252).
6 - معتزّ، پسر دیگر متوکل (252 - 255).
امام هادى در زمان خلیفه اخیر مسموم گردید و به شهادت رسید و در خانه خود به خاک سپرده شد.

اوضاع سیاسى، اجتماعى عصر امام

این دوره از خلافت عباسى ویژگیهاى دارد که آن را از دیگر دوره‏ها جدا مى‏سازد ذیلاً به برخى از این ویژگیها اشاره مى‏کنیم:
1 - زوال هیبت و عظمت خلافت: خلافت، چه در دوره اموى و چه در دوره عباسى، براى خود هیبت و جلالى داشت، ولى در این دوره بر اثر تسلط ترکان و بردگان بر دستگاه خلافت، عظمت آن از بین رفت و خلافت همچون گویى به دست این عناصر افتاد که آن را به هر طرف مى‏خواستند پرتاب مى‏کردند، و خلیفه عملاً یک مقام تشریفاتى بود، ولى در عین حال هر موقع خطرى از جانب مخالفان احساس مى‏شد خلفا و اطرافیان و عموم کارمندان دستگاه خلافت، در سرکوبى آن خطر نظر واحدى داشتند.
2 - خوش گذرانى و هوسرانى درباریان: خلفاى عباسى در این دوره به خاطر خلأى که بر دستگاه خلافت حکومت مى‏کرد، به شب نشینى و خوش گذرانى و میگسارى مى‏پرداختند و دربار خلافت غرق در فساد و گناه بود. صفحات تاریخ اخبار شب نشینیهاى افسانه‏اى آنان را ضبط نموده است.
3 - گسترش ظلم و بیدادگرى و خودکامگى: ظلم و جور و نیز غارت بیت المال و صرف آن در عیاشیها و خوشگذرانیها جان مردم را به لب آورده بود.
4 - گسترش نهضتهاى علوى: در این مقطع از تاریخ، کوشش دولت عباسى بر این بود که با ایجاد نفرت در جلامعه نسبت به علویان، آنها را تارو مارو سازد. هر موقع کوچکترین شبحى از نهضت علویان مشاهده مى‏شود، برنامه سرکوبى بى رحمانه آنان آغاز مى‏گشت، و علت شدت عمل نیز این بود که دستگاه خلافت با تمام اختناق و کنترلى که برقرار ساخته بود، خود را متزلزل و ناپایدار مى‏دید و از این نوع نهضتها سخت بیمناک بود.
شیوه علویان در این مقطع زمانى این بود که از کسى نامى نبرند و مردم را به رهبرى «شخص برگزیده‏اى از آل محمد» دعوت کنند، زیرا سران نهضت مى‏دیدند که امامان معصوم آنان، در قلب پادگان نظامى «سامرّأ» تحت مراقبت و مواظبت مى‏باشند و دعوت به شخص معین مایه قطع رشته حیات او مى‏گردد. این نهضتها و انقلابها بازتاب گسترش ظلم و فشار بر جامعه اسلامى در آن عصر بود و نسبت مستقیمى با میزان فشار و اختناق داشت، به عنوان نمونه در دوران حکومت «منتصر» که تا حدى به خاندان نبوت و امامت علاقه‏مند بود و در زمان او کسى متعرض شیعیان و خاندان علوى نمى‏شد، قیامى صورت نگرفت.
تواریخ، تنها در فاصله سال 219 تا 270 قمرى، تعداد 18 قیام ضبط کرده‏اند. این قیامها نوعاً با شکست روبرو شده و توسط حکومت عباسى سرکوب مى‏گشتند.

علل شکست قیامها

علل شکست این نهضتها و قیامها را از یک سو باید در ضعف رهبرى و فرماندهى این نهضتها جستجو کرد و از طرف دیگر در طرفداران و یاران این رهبران: رهبران نهضتها نوعاً داراى برنامه صحیح و کاملى نبودند و نابسامانیهایى در کار آنها وجود داشت و از طرف دیگر قیام آنها صدر در صد رنگ اسلامى نداشت و از این جهت معمولاً مورد تأیید امامان زمان خود قرار نمى‏گرفتند.
البته گروهى از یاران و طرفداران این قیامها مردمى مخلص و شیعیان واقعى بودند که تا سر حد مرگ براى اهداف عالى اسلامى مى‏جنگیدند، ولى تعداد این دسته کم بود و غالب مبارزین کسانى بودند که اهداف اسلامى روشنى نداشتند، بلکه در اثر ظلم و ستمى که بر آنان وارد مى‏شد، ناراحت شده و در صدد تغییر اوضاع برآمده بودند. این گروه، در صورت احساس شکست و یا احتمال مرگ، رهبر خود را تنها گذاشته از اطراف او پراکنده مى‏شدند.
چنانکه اشاره شد، اگر بسیارى از این انقلابها مورد تأیید امامان قرار نمى‏گرفت، یا به این دلیل بود که صد در صد اسلامى نبودند و در اهداف آنها و رهبران آنها انحرافهایى مشاهده مى‏شد و یا طراحى و برنامه ریزى آنها طورى بود که شکست آنها قابل پیش بینى بود، و لذا اگر امام آشکارا آنها را تأیید مى‏کرد، در صورت شکست قیام، اساس تشیع و امامت و هسته اصلى نیروهاى شیعه در معرض خطر قرار مى‏گرفت.

فعالیتهاى مخفى امام

آنگونه که جدول مدت حکومت خلفاى عباسى نشان مى‏دهد، از میان آنان متوکل از همه بیشتر با امام هادى معاصر بوده است؛ ازینرو موضعگیرى او را در برابر امام ذیلاً توضیح مى‏دهیم:
متوکل نسبت به بنى هاشم بد رفتارى و خشونت بسیار روا مى‏داشت. او به آنان بدگمان بود و همواره آنان را متهم مى‏نمود. وزیر او «عبدالله بن یحیى بن خاقان» نیز پیوسته از بنى هاشم نزد متوکل سعایت مى‏نمود و او را تشویق به بد رفتارى با آنان مى‏کرد. متوکل در خشونت واجحاف به خاندان علوى گوى سبقت را از تمامى خلفاى بنى عباس ربوده بود (5).
متوکل نسبت به على - علیه السلام - و خاندانش کینه و عداوت عجیبى داشت و اگر آگاه مى‏شد که کسى به آن حضرت علاقه‏مند است، مال او را مصادره مى‏کرد و خود او را به هلاکت مى‏رساند (6).
بر اساس همین ملاحظات بود که حضرت هادى - علیه السلام -، بویژه در زمان متوکل، فعالیتهاى خود را به صورت سرّى انجام مى‏داد و در مناسبات خویش با شیعیان نهایت درجه پنهانکارى را رعایت مى‏کرد. مؤید این معنا حادثه‏اى است که آن را مورخان چنین نقل کرده‏اند:
«محمد بن شرف» مى‏گوید: همراه امام هادى - علیه السلام - در مدینه راه مى‏رفتم. امام فرمود: آیا تو پسر شرف نیستى؟ عرض کردم: آرى. آنگاه خواستم از حضرت پرسشى کنم، امام بر من پیشى گرفت و فرمود: «ما در حال گذر از شاهراهیم و این محل، براى طرح سؤال مناسب نیست»! (7).
این حادثه شدت خفقان حاکم را نشان مى‏دهد و میزان پنهانکارى اجبارى امام را بخوبى روشن مى‏سازد.
امام هادى - علیه السلام - در بر قرارى ارتباط با شیعیان که در شهرها و مناطق گوناگون و دور و نزدیک سکونت داشتند، ناگزیر همین روش را رعایت مى‏کرد و وجوه و هدایا و نذور ارسالى از طرف آنان را با نهایت پنهانکارى دریافت مى‏کرد. یک نمونه از این قبیل برخورد، در کتب تاریخ و رجال چنین آمده است:
«محمد بن داود قمى» و «محمد طلحى» نقل مى‏کنند: اموالى از «قم» و اطراف آن که شامل «خمس» و نذور و هدایا و جواهرات بود، براى امام ابوالحسن هادى حمل مى‏کردیم. در راه، پیک اما در رسید و به ما خبر داد که باز گردیم، زیرا موقعیت براى تحویل این اموال مناسب نیست. ما باز گشتیم و آنچه نزدمان بود، همچنان نگه داشتیم تا آنکه پس از مدتى امام دستور داد اموال را بر شترانى که فرستاده بود بار کنیم و آنها را بدون ساربان به سوى او روانه کنیم. ما اموال را به همین کیفیت حمل کردیم و فرستادیم. بعد از مدتى که به حضور امام رسیدیم، فرمود: به اموالى که فرستاده‏اید، بنگرید! دیدیم در خانه امام، اموال به همان حال محفوظ است (8).
گرچه روشن نیست که این جریان در زمان اقامت امام در مدینه اتفاق افتاده یا در سامرّأ (چون در سامرأ کنترل و مراقبت، شدیدتر بود)، اما در هر حال نمونه بارزى از ارتباطهاى محرمانه و دور از دید جاسوسان دربارخلافت به شمار مى‏رود.

شبکه ارتباطى وکالت

شرائط بحرانى اى که امامان شیعه در زمان عباسیان با آن روبرو بودند، آنان را واداشت تا ابزارى جدید براى برقرارى ارتباط با پیروان خود جستجو کنند. این ابزار چیزى جر شبکه ارتباطى وکالت و تعیین نمایندگان و کارگزاران در مناطق مختلف توسط امام نبود.
هدف اصلى این سازمان جمع آورى خمس، زکات، نذور و هدایا از مناطق مختلف توسط وکلا، و تحویل آن به امام، و نیز پاسخگویى امام به سؤالات و مشکلات فقهى و عقیدتى شیعیان و توجیه سیاسى آنان توسط وکیل امام بود. این سازمان کاربرد مؤثرى در پیشبرد مقاصد امامان داشت.
امام هادى - علیه السلام - که در سامرّأ تحت نظر و کنترل شدیدى قرار گرفته بود، برنامه تعیین کارگزاران و نمایندگان را که پدرش امام جواد - علیه السلام - اجرا کرده بود، ادامه داد و نمایندگان و وکلائى در مناطق و شهرهاى مختلف منصوب کرد و بدین وسیله یک سازمان ارتباطى هدایت شده و هماهنگ به وجود آورد که هدفهاى یاد شده را تأمین مى‏کرد.
فقدان تماس مستقیم بین امام و پیروانش، نقش مذهبى - سیاسى وکلا را افزایش داد، به نحوى که کارگزاران (وکلاى) امام مسئولیت بیشترى در گردش امور یافتند. وکلاى امام بتدریج تجربیات ارزنده‏اى را در سازماندهى شیعیان در واحدهاى جداگانه به دست آوردند. گزارشهاى تاریخى متعدد نشان مى‏دهد که وکلا، شیعیان را بر مبناى نواحى گوناگون به چهار گروه تقسیم کرده بودند:
نخستین ناحیه، بغداد، مدائن و عراق (کوفه) را شامل مى‏شد. ناحیه دوم، شامل بصره و اهواز بود. ناحیه سوم، قم و همدان، و بالاخره ناحیه چهارم، حجاز، یمن و مصر را در بر مى‏گرفت. هر ناحیه به یک وکیل مستقل واگذار مى‏شد که تحت نظر او کارگزاران محلى، منصوب مى‏شدند. اقدامات سازمان وکالت را در دستور العملهاى حضرت هادى - علیه السلام - به مدیریت این سازمان، مى‏توان مشاهده کرد. نقل مى‏شود که آن حضرت طى نامه‏اى در سال 232 ه'. ق، به «على بن بلال»، وکیل محلى خود (در بغداد) نوشت:
«... من ابو على (بن راشد) را به جاى «على بن حسین بن عبدربه» (9) منصوب کردم. این مسئولیت را بدان جهت به او واگذار کردم که وى از صلاحیت لازم به حد کافى برخوردار است، به نحوى که هیچ کس بر او تقدم ندارد. مى‏دانم که تو بزرگ ناحیه خود هستى، به همین جهت خواستم طى نامه جداگانه‏اى تو را از این موضوع آگاه کنم. در عین حال، لازم است از او پیروى کرده و وجوه جمع آورى شده را به وى بسپارى. پیروان دیگر ما را نیز به این کار سفارش کن و به آنان چنان آگاهى ده که وى را یارى کنند تا بتواند وظائف خود را انجام بدهد...»(10).
امام هادى - علیه السلام - در نامه‏اى دیگر به وکلاى خود در بغداد، مدائن، و کوفه نوشت:
«اى ایوب بن نوح! به موجب این فرمان از برخورد با «ابوعلى» خوددارى کن، هر دو موظفید در ناحیه خاص خویش به وظائفى که بر عهده تان واگذار شده عمل کنید، در این صورت مى‏توانید وظائف خود را بدون نیاز به مشاوره با من انجام دهید.
اى ایوب! بر اساس این دستور هیچ چیز از مردم بغداد و مدائن نپذیر، و به هیچ یک از آنان اجازه تماس با من رانده. اگر کسى وجوهى را از خارج از حوزه مسئولیت تو آورد، به او دستور بده به وکیل ناحیه خود بفرستد.
اى ابو على! به تو نیز سفارش مى‏کنم که آنچه را به ابو ایوب دستور دادم عیناً اجرا کنى» (11).
همچنین امام نامه‏اى توسط «ابو على بن راشد» به پیروان خود در «بغداد»، «مدائن»، «عراق» و اطراف آن فرستاد و طى آن نوشت:
«... من «ابو على بن راشد» را به جاى «حسین بن عبدربه» و وکلاى قبلى خود برگزیدم، و اینک او نزد من به منزله حسین بن عبدربه است. اختیارات وکلاى قبلى را نیز به ابوعلى بن راشد دادم تا وجوه مربوط به من را بگیرد و او را که فردى شایسته و مناسب است، براى اداره امور شما برگزیدم و بدین منصب گماشتم. شما - که رحمت خدا بر شما باد - براى پرداخت وجوه نزد او بروید. مبادا رابطه خود را با او تیره سازید، اندیشه مخالفت با او را از اذهان خود خارج سازید. به‏اطاعت خدا و پاک کردن اموالتان بشتابید. از ریختن خون یکدیگر خوددارى کنید. یکدیگر را در راه نیکوکارى و تقوا یارى دهید و پرهیزگار باشید تا خدا شما را مشمول رحمت خویش قرار دهد. همگى به ریسمان خدا چنگ بزنید و نمیرید مگر آنکه مسلمان باشید. من فرمانبردارى از او را همچون اطاعت از خودم لازم مى‏دانم و نافرمانى نسبت به او را نافرمانى در برابر خود مى‏دانم، پس بر همین شیوه باقى باشید که خداوند به شما پاداش مى‏دهد و از فضل خود وضع شا را بهبود مى‏بخشد. او از آنچه در خزانه خود دارد، بخشنده و کریم و نسبت به بندگان خود سخاوتمند و رحیم است. ما و شما در پناه او هستیم. این نامه را به خط خود نوشتم. سپاس و ستایش بسیار تنها شایسته خدا است» (12).
«على بن جعفر»، یکى دیگر از نمایندگان امام هادى - علیه السلام - و اهل «همینیا»، از قراى اطراف «بغداد»، بود. گزارش فعالیتهاى او به متوکل رسیده بود، متوکل او را بازداشت و زندانى کرد. او پس از گذراندن دوران طولانى زندان، آزاد شد و به دستور امام هادى رهسپار مکه شد و در آن شهر اقامت گزید (13).
در شمار نمایندگان امام هادى همچنین باید از «ابراهیم بن محمد همدانى» نام برد. حضرت هادى طى نامه‏اى به او نوشت:
«وجوه ارسالى رسید، خدا از تو قبول فرماید و از شیعیان ما راضى باشد و آنان را در دنیا و آخرت همراه ما قرار دهد...»/
این نامه بروشنى نشان مى‏دهد که ابراهیم از طرف امام مسئولیت مالى داشته و احتمالاً غیر از وظائف دیگر - موظف بوده وجوه جمع آورى شده از شیعیان را نزد امام بفرستد. امام در ادامه این نامه، در تقدیر از فعالیتها و تأیید موقعیت وى نوشت:
«نامه‏اى به «نضر» (14) نوشتم و به او سفارش کردم که معترض تو نشود و با تو مخالفت نکند و موقعیت تو را نزد خویش به وى اعلام کردم. به «ایوب» (15) نیز عیناً همین را دستور دادم. همچنین به دوستداران خود در همدان نامه‏اى نوشته و به آنان تأکید کردم که از تو پیروى نمایند و یادآورى نمودم که: «ماجز تو وکیلى در آن ناحیه نداریم» (16).
در هر حال نقش سازمان وکالت، بویژه در زمان حکومت متوکل عباسى، نمایان بود. متوکل با جذب و استخدام نظامى افرادى که بینش ضد علوى داشتند، مى‏کوشید تا ترتیب کار مخالفان خود را بدهد و فعالیتهاى سازمان یافته زیر زمینى علویان بویژه امامیه، را نابود سازد. او دست به یک رشته عملیات نظامى جهت بازداشت و دستگیرى شیعیان زد و این برنامه را با خشونت و شدت ادامه داد، به طورى که بعضى از وکلاى امام در بغداد، مدائن، کوفه و سایر نقاط عراق زیر شکنجه در گذشتند و عده‏اى دیگر به زندان افتادند (17). این اقدامات لطمه‏هاى جدّى بر پیکر شبکه وکالت وارد کرد، اماحضرت هادى - علیه السلام - با تلاش پخته خویش، این شبکه را همچنان فعال و پر ثمر نگه داشت.

انتقال امام از مدینه به سامرّأ

متوکل براى زیر نظر گرفتن امام هادى - علیه السلام - از روش نیاکان پلید خود استفاده مى‏کرد و در صدد بود به هر وسیله ممکن فکر خود را از طرف حضرت راحت کند. روش مأمون را در مورد کنترل فعالیتهاى امام پیش از این دیدیم:
او از طریق وصلتى که با حضرت جواد - علیه السلام - برقرار کرد، توانست کنترل و سانسور را حتى در درون خانه امام بر قرار سازد و تمام حرکات و ملاقاتهاى حضرت را زیر نظر داشته باشد. پس از شهادت امام جواد - علیه السلام - و جانشینى امام «هادى» به جاى پدر، ضرورت اجراى چنین نقشه‏اى بر خلیفه وقت کاملاً روشن بود، زیرا اگر امام در مدینه اقامت مى‏کرد و خلیفه به او دسترسى نمى‏داشت، قطعاً براى حکومت جابرانه او خطر جدى دربر مى‏داشت. اینجابود که کوچکترین گزارشى درباره خطر احتمالى امام، خلیفه را بشدت نگران ساخت و منجر به انتقال امام به سامرا گشت. توضیح اینکه:
«عبدالله بن محمد هاشمى»، فرماندار وقت مدینه، طى نامه‏اى خلیفه را بشدت از فعالیتهاى سیاسى امام نگران ساخت و پایگاه اجتماعى آن حضرت را براى متوکل تشریح کرد(18)، ولى حضرت با ارسال نامه‏اى براى متوکل ادعاهاى «عبدالله» را رد کرد و از او به متوکل شکایت کرد/
متوکل مانند اغلب سیاستمداران جهان، با یک حرکت مزورانه و دو پهلو، از یک طرف «عبدالله بن محمد» را از کار برکنار کرد و از طرف دیگر به کاتب دربار خویش دستور داد نامه‏اى به حضرت بنویسد که بر حسب ظاهر علاقه متوکل را نسبت به امام - علیه السلام - بیان مى‏کرد، ولى در واقع دستور جلب محترمانه! حضرت بود و بعداً خواهیم دید که متوکل چه فشارها و تضییقاتى براى امام - علیه السلام - فراهم ساخت. نامه بدین مضمون بود:
«بنام خدا، پس از حمد و ثناى خداوند، امیر المؤمنین شما را خوب مى‏شناسد، شخصیت، بزرگوارى و نسبت و قرابت شما را با رسول خدا(ص) رعایت مى‏کند، و تنها هدف او جلب رضایت و خشنودى خداوند و شما است. اکنون دستور دادند که طبق درخواست شما فرمانده جنگ و امام جمعه شهر، «عبدالله بن محمد»، که مرتکب خلاف اهانت به شما شده است، برکنار و به جاى او «محمد بن فضل» منصوب شود. او دستور دارد در برابر امر شما مطیع بوده در تکریم و تعظیم شما نهایت سعى و کوشش را به عمل آورد تا بدان وسیله به خدا و رسول او و امیرالمؤمنین (متوکل) تقرب جوید.
امیر المؤمنین مشتاق دیدار شما است تا تجدید عهدى صورت گیرد، اگر مایل به زیارت خلیفه باشید و به آن علاقه دارید مى‏توانید به اتفاق خانواده و دوستان و علاقه‏مندان حرکت کنید. برنامه سفر به اختیار خودتان است، هرجا خواستید توقف نمایید. در صورت تمایل، خدمتگزار خلیفه، «یحیى بن هرثمه»، ملازم رکاب خواهد بود و به خدمتگزارى شما مفتخر خواهد شد، زیرا شما نزد ما محترمید و ما شدیداً به شما علاقه‏مندیم. والسلام علیکم ورحمة الله وبرکاته (19).
بدون تردید امام از سؤ نیت متوکل آگاه بود، ولى چاره‏اى جز رفتن به سامرّأ نداشت، زیرا قبول نکردن دعوت متوکل سندى در تأیید گفتار سعایت کنندگان مى‏شد و باعث تحریک بیشتر متوکل مى‏گردید و بهانه بیشترى به دست او مى‏داد که تضییقات و مشکلات فراوانى را براى حضرت فراهم کند. دلیل اینکه امام از نیت شوم متوکل آگاه بود و بناچار به این سفر اقدام نمود، جملاتى است که امام بعدها در سامرّآ مى‏فرمود: «مرا از مدینه با اکراه با سامرّأ آوردند»(20).
در هر حال امام نامه دعوت را دریافت داشت و ناگزیر همراه «یحیى بن هرثمه» عازم سامرّأ گردید (21).

گزارش فرمانده دژخیمان متوکل

«یحیى بن هرثمه»، که مأموریت داشت امام هادى - علیه السلام - را از مدینه به سامرّأ جلب نماید، ماجراى مأموریت خود را چنین شرح مى‏دهد:
وارد مدینه شدم، به سراغ منزل «على» (النقى) رفتم. پس از ورود من به خانه او، و آگاه شدن مردم مدینه از جریان جلب او، اضطراب و ناراحتى عجیبى در شهر به وجود آمد و چنان فریاد و شیون برآوردند که تا آن روز مانند آن را ندیده بودم.
ابتدأًا با قسم و سوگند تلاش کردم که آنان را آرام سازم، گفتم: هیچ قصد سوئى در کار نیست و من مأمور اذیت و آزار او نیستم. آنگاه مشغول بازدید و جستجوى خانه و اثاثیه آن شدم. در اطاق مخصوص او جز تعدادى قرآن و کتاب دعا چیز دیگرى نیافتم. چند نفر مأمور، او را از منزل خارج کردند و خود خدمتگزارى او را از منزل تا شهر سامرّأ عهده دار گشتم.
پس از ورود به «بغداد» ابتدأًا با «اسحاق بن ابراهیم طاهرى»، فرماندار بغداد، روبرو شدم. وى به من گفت: یحیى! این آقا فرزند پیامبر است، اگر متوکل را در کشتن او تحریک و ترغیب نمایى بدان که خونخواه و دشمن تو، رسول خدا (ص) خواهد بود.
در پاسخ گفتم: به خدا قسم، تا به حال جز نیکى و خوبى چیز دیگرى از او ندیده‏ام که به چنین کارى دست بزنم.
(آنگاه به سوى سامرّأ حرکت کردم) و پس از ورود به شهر سامرّأ جریان را براى «وصیف ترکى» (22) نقل کردم، او نیز به من گفت: اگر یک مو از سر او کم شود، مسئول آن تو خواهى بود! از سخنان اسحاق بن ابراهیم و وصیف ترکى تعجب کردم و پس از ورود به دربار و دیدار با متوکل، گزارش سفر را به اطلاع او رساندم، دیدم متوکل نیز براى او احترام قائل است (23).

ورود امام به سامرأ

طبق دستور «متوکل» روز ورود به سامرّأ به بهانه اینکه هنوز محل اقامت امام آمده نیست! حضرت را در محل پستى که به «خان الصعالیک» (کاروانسراى گدایان و مستمندان) معروف بود، وارد کردند و حضرت آن روز را در آنجا به سر برد. البته هدف از این کار تحقیر موذیانه و دیپلمات مآبانه حضرت بود!(24)
روز بعد، منزلى براى سکونت امام معیّن کردند که در آنجا استقرار یافت (25).
امام در این شهر ظاهراً آزاد بود ولى در حقیقت همانند یک زندانى به سر مى‏برد، زیرا موقعیت محل طورى بود که امام همواره تحت نظر بود و رفت و آمدها و ملاقاتهاى حضرت توسط مأموران خلیفه کنترل مى‏گردید.
«یزداد»، طبیب مسیحى و شاگرد «بختیشوع»، با اشاره به انتقال اجبارى امام به سامرّأ مى‏گفت: اگر شخصى علم غیب مى‏داند، تنها اوست. او را به اینجا آورده‏اند تا از گرایش مردم به سوى او جلوگیرى کنند، زیرا با وجود وى حکومت خود را در خطر مى‏بینند(26).
ترس و وحشت متوکل از نفوذ معنوى امام در میان مردم را مى‏توان از انتخاب محل سکونت حضرت فهمید.
بارى متوکل با همه این مراقبتها باز هم وجود حضرت را براى حکومت خود خطرى جدى مى‏دانست و مى‏ترسید یاران و پیروان امام مخفیانه با او تماس گرفته براى قیام و شورش نقشه‏اى طرح کنند و براى زمینه سازى جهت این کار، پول و سلاح جمع آورى کرده افرادى را آموزش دهند.
اطرافیان خلیفه هم گاهى او را از احتمال شورش امام و یارانش بر حذر مى‏داشتند. لذا متوکل هر چند وقت یک بار دستور مى‏داد خانه امام به دقت مورد بازرسى قرار گیرد، و با آنکه مأموران هر بار با دست خالى بر مى‏گشتند، اما او باز نگران بود و احساس خطر مى‏کرد. به یک نمونه از این موارد اشاره مى‏کنیم:

بزم شراب درهم مى‏ریزد!

یک بار، باز هم از امام هادى نزد متوکل سعایت کردند که در منزل او اسلحه و نوشته‏ها و اشیاى دیگرى است که از شیعیان او در قم به او رسیده و او عزم شورش بر ضدّ دولت را دارد. متوکل گروهى را به منزل آن حضرت فرستاد و آنان شبانه به خانه امام هجوم بردند، ولى چیزى به دست نیاوردند، آنگاه امام را در اطاقى تنها دیدند که در به روى خود بسته و جامه پشمین بر تن دارد و بر زمینى مفروش از شن و ماسه نشسته و به عبادت خدا و تلاوت قرآن مشغول است/
امام را با همان حال نزد متوکل بردند و به او گفتند: در خانه‏اش چیزى نیافتیم و او را روبه قبله دیدیم که قرآن مى‏خواند.
متوکل چون امام را دید، عظمت و هیبت امام او را فرا گرفت و بى اختیار حضرت را احترام کرد و در کنار خود نشاند و جام شرابى را که در دست داشت به آن حضرت تعارف کرد! امام سوگند یاد کرد و گفت: گوشت و خون من با چنین چیزى آمیخته نشده است، مرا معارف دار! او دست برداشت و گفت: شعرى بخوان!
امام فرمود: من شعر کم از بردارم.
گفت: باید بخوانى؟
امام اشعارى خواند که ترجمه آن چنین است:
(زمامدارن جهانخوار و مقتدر) بر قله کوهسارها شب را به روز آوردند در حالى که مردان نیرومند از آنان پاسدارى مى‏کردند، ولى قله‏ها نتوانستند آنان را (از خطر مرگ) برهانند.
آنان پس از مدتها عزت از جایگاههاى امن به زیر کشیده شدند و در گودالها (گورها) جایشان دادند؛ چه منزل و آرامگاه ناپسندى!
پس از آنکه به خاک سپرده شدند، فریاد گرى فریاد برآورد: کجاست آن دست بندها و تاجها و لباسهاى فاخر؟
کجاست آن چهره‏هاى در ناز و نعمت پرورش یافته که به احترامشان پرده‏ها مى‏آویختند (بارگاه و پرده و دربان داشتند)؟
گور به جاى آنان پاسخ داد: اکنون کرمها بر سر خوردن آن چهره‏ها با هم مى‏ستیزند!
آنان مدت درازى در دنیا خوردند و آشامیدند؛ ولى امروز آنان که خورنده همه چیز بودند، خود خوراک حشرات و کرمهاى گور شده‏اند!
چه خانه هایى ساختند تا آنان را از گزند روزگار حفظ کند، ولى سرانجام پس از مدتى، این خانه‏ها و خانواده‏ها را ترک گفته به خانه گور شتافتند!
چه اموال و ذخائرى انبار کردند، ولى همه آنها را ترک گفته رفتند و آنها را براى دشمنان خود واگذاشتند!
خانه‏ها و کاخهاى آباد آنان به ویرانه‏ها تبدیل شد و ساکنان آنها به سوى گورهاى تاریک شتافتند!(27).
تأثیر کلام امام چندان بود که متوکل به سختى گریست، چنانکه ریشش‏تر شد. دیگر مجلسیان نیز گریستند. متوکل دستور داد بساط شراب را جمع کنند و چهار هزار درهم به امام تقدیم کرد و آن حضرت را با احترام به منزل بازگرداند!(28)

پی نوشتها:

1- طبرسى، اعلام الورى، الطبعة الثالثة، دارالکتب الاسلامیة، ص 355 - شیخ مفید، الارشاد، قم، مکتبة بصیرتى، ص .327
2- طبرسى، اعلام الورى، الطبعة الثالثة، دارالکتب الاسلامیة، ص 355 - شیخ مفید، الاشاد، قم، مکتبة بصیرتى، ص .327
3- طبرسى، اعلام الورى، ص .355 در اصطلاح راویان شیعه مقصود از ابوالحسن اول، امام موسى بن جعفر - علیه السلام - و مقصود از ابوالحسن ثانى امام هشتم مى‏باشد.
4- اعداد داخل پرانتز، دوران حکومت خلفاى معاصر امام را نشان مى‏دهد.
5- ابوالفرج الاصفهانى، مقاتل الطالبیین، نجف، منشورات المکتبة الحیدریة، 1385 ه'. ق، ص 395 - امام هادى - علیه السلام - ، سازمان تبلیغات اسلامى، واحد ترجمه و تدوین، 1368 ه'. ش، ص .67
6- ابن اثیر، الکامل فى التاریخ، بیروت، دارصادر، ج 7، ص .55
7-مجلسى، بحارالأنوار، الطبعة الثانیة، تهران، المکتبة الاسلامیة، 1395 ه'. ق، ج 50، ص 176 - اربلى، على بن عیسى، کشف الغمّة، تبریز، مکتبة بنى هاشمى 1381 7 ه'. ق، ج 3، ص .175
8- مجلسى، بحار الأنوار، ج 50، ص .185
9- على بن حسین بن عبدربه در سال دویست و بیست و نه در مکه درگذشت و امام هادى، ابوعلى را به جاى وى گماشت (طوسى، اختیار معرفة الرجال، مشهد، دانشگاه مشهد، 1348 ه'. ش، ص 510، حدیث 984). در بعضى از روایات از این شخص بنام حسین بن عبدربه (یعنى پدر على) یاد شده است، ولى علامه محمد تقى شوشترى شواهدى ارائه کرده که نشان مى‏دهد کسى که نماینده امام هادى بوده، على بن حسین بن عبدربه بوده، نه پدرش (قاموس الرجال، ط 2، مؤسسة النشر الاسلامى التابعة لجماعة المدرسین بقم المشرفة، 1410 ه'. ق، ج 3، ص 468).
10- طوسى، همان کتاب، ص 513، حدیث 991 - دکتر حسین، جاسم، تاریخ سیاسى غیبت امام دوازدهم، ترجمه دکتر سید محمد تقى آیت اللهى، تهران، امیر کبیر، 1367 ه'. ش، ص .137
11- طوسى، همان کتاب، ص 514، حدیث 992 - دکتر حسین، جاسم، همان کتاب ص 138 - .137
12- طوسى همان کتاب، ص 513 - 514، همان حدیث - مدرسى، محمد تقى، امامان شیعه و جنبشهاى مکتبى، ترجمه حمید رضا آژیر، مشهد، بنیاد پژوهشهاى اسلامى، ص .323
13- طوسى، همان کتاب، ص 607، حدیث 1129 - مسعودى، اثبات الوصیة، الطبعة الرابعة، نجف، المطبعة الحیدریة، 1374 ه'. ق، ص .233 به خواست خدا در بخش سیره امام عسکرى - علیه السلام - از فعالیت على بن جعفر در مکه سخن خواهیم گفت.
14- نضر بن محمد همدانى (تنقیح المقال، ج 3، ص 271).
15- ایوب بن نوح بن دراج (قاموس الرجال، مؤسسة النشر الاسلامى، التابعة لجماعة المدرسین بقم المشرفة، الطبعة الثانیة، 1410 ه'. ق، ج 2، ص 242).
16- طوسى، اختیار معرفة الرجال، مشهد، دانشگاه مشهد، 1348 ه'. ش، ص 611 - 612، حدیث .1136
17- طوسى همان کتاب، ص 603 و 607 (حدیث 1122 و 1129 و 1130) - دکتر حسین، جاسم، تاریخ سیاسى غیبت امام دوازدهم، ترجمه دکتر سید محمد تقى آیت اللهى، تهران، امیر کبیر، 1367 ه'. ش، ص 83 - طوسى، کتاب الغیبة، تهران، مکتبة نینوى الحدیثة، ص .212
18- مجلسى، بحار الأنوار، الطبعة الثانیة، تهران، المکتبة الاسلامیة، 1395 ه'.ق، ج‏50، ص 200، شیخ مفید، الارشاد، قم، مکتبة بصیرتى، ص .333 علاوه بر عبدالله بن محمد، طبق نقل مسعودى، «بریحه عباسى» نیز، که مسئول نظارت بر اقامه نماز در حرمین (مکه و مدینه) بود، بارها به متوکل نوشت:
اگر احتیاجى به حرمین دارى، على بن محمد را از آنجا اخراج کن، زیرا او مردم را به سوى خود دعوت مى‏کند و گروه انبوهى به او گرویده‏اند (اثبات الوصیة، الطبعة الرابعة، نجف، المطبعة الحیدریة، 1374 ه'.ق، ص 225)/
19- مجلسى، همان کتاب، ج 50، ص 200 - کلینى، اصول کافى، تهران، مکتبة الصدوق، 1381 ه'. ق، ج 1، ص 501 - شیخ مفید، الارشاد، قم، مکتبة بصیرتى، ص 333 - اربلى، على بن عیسى، کشف الغمّة، تبریز، مکتبة بنى هاشمى، 1381 ه'. ق، ج 3، ص .172
20- مجلسى، همان کتاب، ص .129
21- ابن شهر اشوب در کتاب مناقب آل ابى طالب احضار امام به سامرأ را در سال 234 مى‏داند (چون اقامت امام در سامرّأ را، بیست سال، و وفات آن حضرت را در سال 254 مى‏داند که طبعاً انتقال امام به سامرّأ، مصادف با سال 234 مى‏شود) و مرحوم شیخ مفید در ارشاد (ص 333) مى‏نویسد: متوکل نامه را در سال 243 به امام نوشت، ولى روایت کلینى در این زمینه نشان مى‏دهد که در سال 243 نسخه‏اى از نامه متوکل، توسط یکى از شیعیان از «یحیى بن هرثمة» اخذ شده است (کافى، ج 1، ص 501) بنابر این سال یاد شده، تاریخ اخذ آن نسخه بوده است نه تاریخ احضار امام به پایتخت
از جهت سیاسى نیز نظر ابن شهر اشوب استوارتر به نظر مى‏رسد، زیرا با توجه به این که آغاز خلافت متوکل در سال 232 بوده، بعید به نظر مى‏رسد که او مدت یازده سال، از فعالیتهاى امام غافل بماند، یا آن را نادیده بگیرد.
22- وصیف از درباریان با نفوذ زمان متوکل بود.
23- سبط ابن الجوزى، تذکرة الخواص، نجف، المطبعة الحیدریة، 1383 ه'. ق 359 - .360 از سخنان «یحیى بن هرثمه» در مورد ورود او به مدینه، پایگاه مردمى امام بخوبى روشن مى‏گردد از اظهارات اسحاق بن ابراهیم و وصیف نیز استفاده مى‏شود که امام تا چه اندازه در میان مردم و حتى درباریان محبوبیت داشته است.
24- چنانکه این معنا از چشم افراد آگاهى مانند «صالح بن سعید» پوشیده نبود. وى مى‏گوید: روز ورود امام به سامرّأ، به حضرت عرض کردم: اینها پیوسته براى خاموش ساختن نور شما تلاش مى‏کنند، و براى همین شما را در این کاروانسراى پست و محقر فرود آورده‏اند!... (شیخ مفید، الارشاد، ص 334 - على بن عیسى الاربلى، کشف الغمّة، ج 3، ص 173)
25- شیخ مفید، الارشاد، قم، مکتبة بصیرتى، ص .334
26- مجلسى، همان کتاب، ج 50، ص .161
27- با توا على قُلل الجبال تحر سهم غلب الرجال فما اغتنهم القلل
واستنزلوا بعد عزّ عن معاقلهم فاودعوا حفراً یابئس ما نزلوا
ناداهم صارخ من بعدما قبروا این الأساور والتیجان والحلل؟
این الوجوه التى کانت منعمة من دونها تضرب الأستار والکلل؟
فافصح القبر عنهم حین سأ لهم تلک الوجوه علیها الدود یقتتل
قد طالما اکلوا دهراً و ما شربوا فاصبحوا بعد طول الأکل قد أکلوا
وطالما عمّروا دوراً لتحصنهم فخلفوها على الأعداد وارتحلوا
اضحت منازلهم قفراً معطّلة وساکنوها الى الاجداث قد رحلوا
28- مسعودى، مروج الذهب، بیروت، دارلأندلس، ج 4، ص 11 - شبلنجى، نورالأبصار، قاهره، مکتبة المشهد الحسینى، ص 166 سبط ابن الجوزى، تذکرة الخواص، نجف، المطبعة الحیدریة، 1383 ه'. ق، ص 361 - ابن خلکان، وفیات الأعیان، تحقیق، دکتر احسان عباس، قم منشورات شریف رضى، 1364 ه'. ش، ج 3، ص 272 - قلقشندى، مآثر الأنافة فى معالم الخلافة، الطبعة الثانیة مطبعة حکومة الکویت 1ج، ص .232 در منابع تاریخى در تعداد ادبیات و جملات آن اندکى تفاوت وجود دارند.

.............................................................................................................................................


فضائل وسیره فردی امام هادى (علیه السّلام)


 

نویسنده:سید على اکبر قریشى
 

نگین انگشتر

1- ثقه جلیل، کافور خادم (1) مى‏گوید: در محل سکونت امام هادى (ع) در سامراء، عده‏اى از صنعتگران بودند و آنجا روستایى بود، از جمله مردى بنام یونس نقاش که محضر امام مى‏آمد و خدمت مى‏کرد.
روزى یونس محضر امام آمد و بشدت مى‏لرزید، گفت: مولاى من! خانواده‏ام را به شما مى‏سپارم، امام فرمود: قضیه چیست؟ گفت: مى‏خواهم از این محل بروم، حضرت در حال تبسم گفت: چرا یونس؟ گفت: موسى بن بغا (2) نگینى به من فرستاد که بتراشم و سوار انگشتر کنم، وقت تراشیدن آن را شکستم، نگین را نمى‏شود قیمت گذاشت تا از عهده غرامت برآیم، صاحبش هم موسى بن بغاست یا هزار تازیانه به من مى‏زند و یا مى‏کشد.
امام فرمود: تا فردا برو به خانه‏ات جز خیر نخواهد بود، فردا اول روز آمد و بشدت مى‏لرزید، گفت: یابن رسول الله! فرستادها موسى آمده تا نگین را ببرد، امام فرمود: برو جز خیر نخواهى دید، گفت: مولاى من در جواب او چه بگویم؟! امام بحالت تبسم فرمود: برو پیش او ببین چه مى‏گوید، جز خیر نخواهد بود.
او با ترس و لرز برگشت، بعد از ساعتى، خندان پیش امام آمد، گفت: مولاى من! فرستاده موسى گفت: شب کنیزان امیر دعوا کرده و هر یک گفته است انگشتر مال من خواهد بود، امیر گفت: اگر بتواند او را دو تکه کرده، دو تا نگین کند، تا هر یک یکى را بر دارد و دعوا نکنند، اجرتش هر چه باشد خواهیم داد.
امام صلوات الله علیه با شنیدن این سخن گفت: «اللهّم لک الحمُد اذ جعلْتَنا ممن یحمُدک حقاً» بعد فرمود: خوب به فرستاده موسى چه جوابى دادى؟! گفت: گفتم: مهلت بدهید ببینم چطور درست بکنم، فرمود: خوب گفتى. (3)
 

* * *
وعده و اطمینان‏

2- على بن جعفر از اهل «همینیا» از توابع بغداد، (4) وکیل امام هادى (ع) بود، از وى پیش متوکل عباسى سعایت کردند، متوکل وى را به زندان انداخت زندان او به طول انجامید، سرانجام قول داد که به عبدالرحمان بن خاقان سه هزار دینار بدهد تا درباره آزادى او فعالیت کند، در نتیجه عبیدالله بن یحیى بن خاقان وزیر متوکل درباره او پیش متوکل شفاعت کرد.
متوکل گفت: یا عبیدالله! اگر درباره تو مشکوک بودم مى‏گفتم که رافضى هستى چه مى‏گویى؟! على بن جعفر وکیل على بن محمد (امام هادى) است و من تصمیم دارم که او را اعدام کنم!!
این خبر در زندان به على بن جعفر رسید، او که بشدت ترسیده بود، نامه‏اى به محضر امام هادى (ع) نوشت که: «یا سیدى اللّه اللّه فىّ فقد واللّه خفتُ ان أَرتابَ» خدا را خدارا درباره من فکرى بکنید، به خدا قسم مى‏ترسم در امر امامت به شک بیفتم.
امام (ع) در ذیل نامه او نوشتند: اگر کارت به آن جا کشد درباره تو از خدا کمک مى‏خواهم و آن وقت شب جمعه بود.
فرداى آن روز متوکل عباسى را تب گرفت و بقدرى شدت کرد که تا روز دوشنبه خانواده‏اش بر وى گریسته و به فریاد درآمدند، او بدنبال آن مرض شدید گفت لا همه زندانیان را که اسامیشان به وى عرضه شده آزاد کنند، آنگاه على بن جعفر را یاد آورد، به وزیرش عبیدالله گفت: چرا نام او را به من عرضه نکردى؟!
عبیدالله گفت: من دیگر درباره او سخنى نخواهم گفت، متوکل گفت: همین الآن او را آزاد کن و بگو: مرا حلال کند، عبیدالله او را آزاد کرد و او به دستور امام هادى (ع) به مکه رفت و مجاور شد، بدنبال این جریان متوکل صحت یافت.(رجال کشى: ص 505 رقم 503)
 

* * *
خبر از قتل واثق و ابن زیات‏

3- مفید علیه الرحمة: از ثقه جلیل القدر، خیران اسباطى (5) نقل کرده گوید: در مدینه خدمت ابوالحسن هادى (ع) رسیدم، فرمود: از واثق (6) چه خبر دارى؟ گفتم: فدایت شوم، او را در سامراء سلامت گذاشتم و من ده روز است که او را دیده‏ام، فرمود: اهل مدینه مى‏گویند که او مرده است. گفتم: من از همه نسبت به او قریب العهد هستم، فرمود: مردم مى‏گویند که: او مرده است، من دانستم که مراد آن حضرت از «مردم» خودش است.
بعد فرمود: جعفر در چه حالى (7) است؟ گفتم: او دربدترین حال در زندان است، فرمود: او صاحب حکومت (بعد از واثق است، بعد فرمود: ابن زیات (محمد بن عبدالملک زیات وزیر معتصم) در چه حالى است؟ گفتم: مردم با او هستند و فرمان، فرمان اوست، فرمود: کارش بر او شوم است .
امام صلوات الله علیه ساکت شد، بعد فرمود: باید مقدرات و احکام خدا جاى خود را بگیرد، یا خیران! واثق عباسى از دنیا رفت، متوکل عباسى در جاى او نشست، ابن زیات کشته شد. گفتم: فدایت شوم، این کارها کى واقع گردید؟ فرمود: شش روز بعد از خروج تو. (ارشاد مفید: ص 309)
ناگفته نماند: محمد بن عبدالملک زیات در زمان معتصم عباسى به وزارت رسید، در زمان واثق نیز وزیر و همه کاره بود .او متوکل برادر واثق را بسیار اذیت کرد، او تنور کوچک و تنگى از چوب ساخته بود، همه جاى آن میخ بود، سرمیخها به داخل تنور بود، هر وقت مى‏خواست کسى را شکنجه کند در آن تنور مى‏کرد و او بعد از مدتى مى‏مرد.
متوکل دستور داد او را در تنور و شکنجه‏گاهى که خود ساخته بود انداختند چند روز در تب و تاب بود، نامه‏اى در آنجا براى متوکل نوشت که این دو شعر در آن بود:
«هى السبیل فمن یومٍ الى یومٍ
کانّه ما تُریک العینُ فى نوم»
«لا تجزعنّ رویداً انّهادُولٌ‏
دنیا تُنقل من قومٍ الى قومٍ»
یعنى: زندگى دنیا مانند راه رفتن است از روزى به روزى، گویى که آن مانند خیالاتى است که در خواب مى‏بینى، جزع و بى تابى مکن، کمى صبر کن، زندگى داراى دورانهاست که از قومى به قومى منتقل مى‏شود.
متوکل چون نامه را خواند، دلش به حال او سوخت، دستور آزادى او را صادر کرد، فرستاده براى خلاصى او به زندان آمد، ولى دید که در همان جا مرده است.
 

* * *
نامه امام به محمد بن فرج‏

4- ثقه جلیل القدر، محمد بن فرج رخّجى گوید: امام هادى صلوات الله علیه نامه‏اى به من نوشت: یا محمد! کارهایت را بکن و با احتیاط باش، او پس از مدتى به رفیقش على بن محمد نوفلى گفت: من کارهایم را جمع و جور کردم ولى نمى‏دانستم منظور امام از این نامه چیست .
در آن بین مأمورى از جانب خلیفه آمد تمام اموال مرا توقیف کرد و خودم را به زنجیر کشید و از مصر بیرون آورد و به زندان انداخت، هشت سال در زندان ماندم، روزى باز نامه‏اى از امام (ع) در زندان به من رسید، فرموده بود: یا محمد بن فرج! در ناحیه غرب فرود نیاى.
پیش خود گفتم: امام (ع) به من اینطور مى‏نویسد با آن که من در زندانم و این عجیب است، چند روز نگذشته بود که زنجیر از من برداشتند و مرا از زندان آزاد کردند، پس از آزاد شدن به امام (ع) نوشتم که دعا بکنید تا خدا اموال مرا به من باز گرداند.
در جواب نوشتند: به زودى ضیعه و مالت به خودت بر مى‏گردد و اگر بر نگردد بر تو ضررى نیست، على بن محمد نوفلى گوید: نامه امام به او نرسیده بود که از دنیا رفت. (ارشاد: ص 311)
 

* * *
نصرانى و زن مسلمان‏

6- جعفر بن رزق الله نقل کرده: یک نفر نصرانى را پیش متوکل آوردندکه با زنى مسلمان زنا کرده بود، متوکل خواست به او اقامه حد کند، که اسلام آورد، در این باره مسأله‏اى پیش آمد که آیا حد بزنند یا نه؟
یحیى بن اکثم قاضى گفت: حد از او ساقط شد، زیرا ایمان آوردن شرک و زناى او را از بین برده است، بعضى گفتند: باید به او سه حد زد، و بعضى فتواى دیگرى دادند، متوکل گفت: مسأله را از ابى الحسن عسکرى بپرسید، در این خصوص به امام نامه‏اى نوشتند.
امام در جواب نامه مرقوم فرمودند: مى‏زنند تا بمیرد. یحیى بن اکثم و سایر فقهاء آن را قبول نکرده و به متوکل گفتند: یا امیرالمؤمنین! از علت این فتوا بپرس، چون چنین چیزى در کتاب و سنت نیامده است .
متوکل به آن حضرت نوشت: فقهاء این فتوا راقبول نکرده و گفتند: روایتى در این باره نقل نشده و آیه‏اى در قرآن یافته نیست. بفرمایید چرا فرموده‏اید: مى‏زنند تا بمیرد؟ امام (ع) در جواب نوشت: «بسم الله الرحمن الرحیم فلمّا راوا بأسنا قالوا آمنّا باللّه وحدَه و کفرنا بما کُنّابه مشرکین فلم یکُ یَنفَعُهُم ایمانُهم لما راوا بأسنا...» (مؤمن: 84 و 85).
متوکل با دیدن آن جواب دستور داد: او را زدند تا مرد.(8) ناگفته نماند: این استفاده بخصوصى است که امام صلوات الله علیه از آیه شریفه کرده است یعنى همانطور که ایمان مشرکان عذاب خدا را از آنها باز نداشت، اسلام آوردن این نصرانى نیز حد را ساقط نمى‏کند.
 

* * *
کرامتى عجیب از امام هادی صلوات الله علیه‏

یحیى بن هرثمه گوید: متوکل عباسى مرا خواست و گفت: سیصد مسلح برادر و از طریق بادیه به مدینه بروید و على بن محمد بن رضا را محترمانه به سامرآء بیاورید.
در پى فرمان او، من با افرادم به کوفه آمده و از آن جا راه مدینه را در پیش گرفتیم، در بین نفرات من فرماندهى بود از خوارج و حسابدارى بود از شیعه، در اثناى راه آن خارجى با آن شیعه مباحثه مى‏کرد، من نیز براى آن که خستگى راه را احساس نکنم به مباحثه آن دو گوش مى‏دادم و من در مذهب حشویه بودم.
چون به وسط راه رسیدیم، خارجى به آن حسابدار گفت: آیا نمى‏گویید که امامتان على بن ابى طالب گفته: در زمین بقعه‏اى نیست مگر آنکه قبر است و یا قبر خواهد بود: «لیس من الارض بقعة الا و هى قبر أو سیکون قبرا؟» این بیابان وسیع را بنگر، کیست که در اینجا بمیرد تا خدا آن را پر از قبر کند.؟!
من به آن حسابدار شیعه گفتم: آیا شما چنین مى‏گویید؟ گفت: آرى، گفتم: پس این خارجى راست مى‏گوید، کیست که در این بیابان پهناور بمیرد تا پر از قبر شود؟ او در مقابل ما جوابى نداشت، مدتى بر محکوم شدن او خندیدیم.
وقتى که به مدینه رسیدیم، من به منزل ابى الحسن على بن محمد بن رضا (ع) آمدم، چون نامه متوکل را خواند، فرمود: از طرف من مانعى نیست،چند روز استراحت کنید تا برویم، فردا که محضر او رفتم دیدم خیاطى در نزد او از پارچه بسیار ضخیم، لباسى پالتو مانند براى او و غلامانش قطع مى‏کند، وسط تابستان بود، حرارت بیداد مى‏کرد. امام به خیاط فرمود: تو بتنهایى نمى‏توانى، عده‏اى از خیاطان را جمع کن، تا امروز آنها را دوخته، فردا پیش من بیاورى، بعد به من فرمود: یحیى! کارتان را امروز تمام کنید، فردا در همین وقت بیایید تا حرکت کنیم.
من از نزد آن حضرت خارج شدم و از آن لباسها تعجب مى‏کردم و پیش خود مى‏گفتم: مادر وسط تابستان و حرارت حجاز هستیم، از این جا تا عراق ده روز راه است، این شخص این لباسهاى ضخیم را چه مى‏کند؟
بعد گفتم: این شخصى است که مسافرت ندیده، فکر مى‏کند که در هر سفر به این گونه لباسها احتیاج پیدا میشود، تعجب از رافضیها که این شخص را امام مى‏گویند ؟! فردا به محضر او آمدم، لباسها آماده بود، به غلامانش فرمود: براى من و خودتان از این لباده‏ها و «برنسها» (9) بردارید، بعد فرمود: یا یحیى! حرکت کنید.
من به خودم گفتم: این دیگر عجیبتر!! آیا مى‏ترسد که در بین راه زمستان فرا رسد تا این لباده و کلاهها را با خود بر مى‏دارد؟! از مدینه بیرون آمدیم، من در نظر خود فهم او را کوتاه مى‏شمردم.
به راه رفتن ادامه دادیم تا رسیدیم به آن بیابان که خارجى با شیعه مناظره کرده بود، ناگاه در هوا ابرى پیدا شد، سیاه و ضخیم بود، با رعد و برق عجیبى مى‏آمد تا بالاى سر ما رسید، آنگاه تگرگى که مانند سنگها بود، بشدت شروع به باریدن گرفت .
امام و یارانش لباده‏ها را پوشیده و کلاهها را به سر گذاشتند، فرمود: یک لباده هم به یحیى بدهید و یک کلاه به آن حسابدار، ما همان طور زیر تگرگ ماندیم تا هشتاد نفر از یاران من کشته شدند، بعد ابر و تگرگ و رعد و برق رفت، و حرارت هوا با شدت شروع شد.
امام فرمود: یا یحیى! فرود آى تا یاران باقى مانده‏ات مردگان را دفن کنند، خداوند این چنین بیابان را با قبرها پر مى‏کند«فقال لى یا یحیى أنزل من بقى من اصحابک لیدفن من قدمات من اصحابک فهکذا یملاء الله البریة قبوراً»
من که مناظره خارجى و شیعى در یادم بود، خودم را از مرکب به زیر انداخته و رکاب و پاى مبارک امام را مى‏بوسیدم و گفتم: «اشهد ان لا اله الاالله و ان محمدا عبده و رسوله و انکم خلفاء الله فى ارضه» من کافر بودم ولى الان بر دست شما اى مولاى من! اسلام آوردم.
یحیى گوید: من با دیدن این معجزه به مذهب شیعه اعتقاد پیدا کردم و در خدمت امام بودم تا از این دنیا رحلت فرمودند. (بحار: ج 50 ص 143 از خرائج راوندى) نگارنده گوید: این کار از کارهاى عادى امامان صلوات الله علیهم اجمعین است، آنها از جانب پروردگار همه گونه مواهب را داشتند.
یحیى بن هرثمة بن اعین چنان که گذشت از حشویه بود وآن نظر اخبارى در شیعه است که به ظاهر حدیث اکتفاء کرده و در آن تحقیق و بررسى نمى‏کنند.
 

* * *
زندان و قتل متوکل‏

ثقه جلیل القدر حسن بن محمد بن جمهور گوید: برادرم حسین بن محمد به من نقل کرد و گفت: دوستى داشتم که مربى فرزندان «بغا» (10) بود، او به من گفت: روزى امیر قشون خلیفه «بغا» که از خانه متوکل به منزل آمد، گفت: امیرالمؤمنین این مرد را که «ابن الرضا» گویند زندانى کرد و به دست على بن کرکر سپرد.
او بوقت زندان رفتن مى‏گفت: «اَنا اکرمُ علَى اللّه من ناقةِ صالح تمتّعُوا فى دارکم ثلاثة ایام ذلک وعدٌ غیرُمکذوب»، (11)، معنى این سخن چیست؟ گفتم: خدا تو را عزیز کند، کلامش تهدید است، سه روز منتظر باشد ببین چه پیش خواهد آمد.
فرداى آن روز متوکل آن حضرت را آزاد کرد و از وى عذرخواهى نمود، روز سوم یاغز و یغلون و تامش و جماعتى دیگر متوکل را کشتند و پسرش منتصر را به جاى او به خلافت برگزیدند. (بحار: ج 50 ص 189).
ناگفته نماند: متوکل عباسى علیه لعنة الله از دشمنان سرسخت على و آل على (ع) بود و در عداوات آنها آرامى نداشت، در مجلس عمومى به امیرالمؤمنین صلوات الله علیه اهانت مى‏کرد، پسرش منتصر که از معلم شهیدش ابن سیکّیت رضوان الله علیه دوستى خاندان وحى را آموخته بود از جسارتهاى پدرش رنج مى‏برد، در سفینة البحار نقل شده: روزى منتصر شنیده که پدرش به فاطمه زهرا سلام الله علیها ناسزا مى‏گوید، از مردى حکم این کار را پرسید، او گفت: چنین کسى واجب القتل است، ولى هر که پدر خود را بکشد عمرش کوتاه مى‏شود.
گفت: اگر در طاعت خدا پدرم را بکشم از کمى عمرم چه باک، لذا پدرش را کشت و بعد از او فقط شش ماه زنده ماند (12) و نیز هر موقع که پدرش به على (ع) جسارت مى‏کرد عداوت پدرش در سینه‏اش فرون مى‏گشت.
مسعودى از بحترى نقل کرده: شبى متوکل از کثرت مستى بى اختیار شده بود، سه ساعت از شب گذشته در مجلس او بودیم ناگاه دیدم «یاغز» با ده نفر از ترکها داخل مجلس شدند، آن ده نفر همه لثام بسته و صورتهاى خویش را پوشانده بودند، شمشیرها در دستشان برق مى‏زد، آنها بر اهل مجلس هجوم آوردند، «یاغز» با یک نفر دیگر بالاى تخت رفته و از پهلوى راست متوکل چنان زد که تا خاصره پهلوى او را شکافت، آنگاه از پهلوى چپ او زد و او از تخت برانداخت، خودم نعره متوکل را شنیدم.فتح بن خاقان وزیر متوکل فریاد کشید: واى بر شما! این پیشواى شماست، یکى از اتراک با نوک شمشیر چنان بر شکم او زد که از پشتش خارج شد، فتح بن خاقان خود را بر روى متوکل انداخت و هر دو را کشته و در بساطى پیچیدند، منتصر پس از رسیدن به خلافت فرمان دفن آن دو را صادر کرد. (13)
 

* * *
خبر ازقتل متوکل‏

ابوالقاسم بغدادى گوید: زراره (14) دربان متوکل عباسى به من گفت: روزى متوکل خواست على بن محمد بن رضا (ع) نیز در روز سلام، مانند دیگران راه برود، وزیرش به او گفت: این کار را نکن خوب نیست، پشت سرت بد میگویند. متوکل گفت: لابد باید این کار عملى شود.
وزیرش گفت: حالا که چنین است بگذار اول، فرماندهان و اشراف در مقابل تو راه روند، آنگاه او بیاید تامردم گمان نکنند که تو فقط او را در این کار قصد کرده‏اى، متوکل چنین کرد، امام (ع) در آن راه رفتن شرکت کرد و به زحمت افتاد، فصل تابستان بود، آن حضرت را دیدم که عرق کرده است .
با دستمالى عرق او را پاک کرده و گفتم: عموزاده‏ات (متوکل) در این کار تنها شما را قصد نکرده بود، دلگیر نباشید، امام (ع) فرمود: ساکت باش «تمتّعوا فى دارکم ثلثة ایام ذلک و عدٌ غیرُ مکذوب» (15).
زراره گوید: نزد من معلمى بود از شیعه که گاهى اوقات با او درباره این مذهب شوخى و مزاح مى‏کردم، وقت شب که از دربار به منزل آمدم به آن معلم گفتم: اى رافضى! بیا تا به تو خبر دهم از چیزى که امروز از امامتان شنیده‏ام، گفت: چه چیز شنیده‏اى؟
گفتم: درباره متوکل چنین گفت، آن مرد گفت: نصیحت مرا قبول کن، اگر على بن محمد (ع) این سخن را ؟فته باشد، احتایط کن هر چه مال و نقدینه دارى پنهان کن، متوکل بعد از سه روز یا مى‏میرد و یا کشته مى‏شود، در آن صورت ممکن است خلیفه بعدى اموال تو را توقیف نماید. من ازگفته او برآشفتم و او را فحش داده طردش کردم، او از پیش من رفت.
چون خودم تنها ماندم به فکرم رسید: چه ضررى دارد، احتیاط را از دست ندهم اگر جریانى پیش آید برنده خواهم بود و گرنه این کار ضررى بر من نخواهد داشت؛ لذا به خانه متوکل آمده هر چه در آن جا داشتم خارج نموده و هرچه در خانه داشتم به دست اقوام خود سپردم. در منزلم فقط حصیرى ماند که روى آن مى‏نشستم.
چون شب چهارم رسید متوکل (توسط پسرش و عده‏اى از اتراک) کشته شد. من و اموالم در این جریان سلامت ماندیم، این پیشامد سبب شد که من مذهب شیعه را اختیار کرده و به خدمت امام رسیدم و ملازم خدمتش شدم و خواستم که براى من دعا کند، و براستى تحت ولایت او درآمدم. (16)
 

* * *
هلاکت شعبده باز

زراره، حاجب متوکل نقل مى‏کند: (17): مردى شعبده باز از هند به دربار متوکل آمد و با حقه‏ها شعبده بازى مى‏کرد،
در کار خود ماهر و کم نظیر بود، متوکل بازیگر بود و از این کارها خوشش مى‏آمد، روزى خواست امام هادى (ع) را خجل کند، به شعبده باز گفت: اگر بتوانى او را خجل کنى، هزار دینار خوب به تو خواهم داد.
شعبده باز گفت: بگو نانهاى نازک بپزند و در سفره بگذارند، مرا هم در کنار على بن محمد بنشان. متوکل چنان کرد، و امام (ع) را به سر سفره دعوت کرد، شعبده باز نیز در کنار امام نشست، متوکل یک عدد پشتى داشت که به آن تکیه مى‏کرد و در روى آن صورت شیرى نقش شده بود.
امام خواست یکى از نانها را بردار، شعبده باز کارى کرد که نان به هوا رفت، امام دست به طرف نان دیگرى برد، آن نیز به هوا رفت، حاضران از این جریان خندیدند. امام صلوات الله علیه بر آشفت، و دست به نقش شیر زد و فرمود: این شعبده باز را بگیر.
آن صورت در دم شیر شد و شعبده باز را بلعید. و بعد به حال اول برگشت، حاضران از این جریان هوش از سرشان رفت، امام (ع) که همچنان برآشفته بود برخاست و قصد رفتن کرد.
متوکل با اصرار گفت: مى‏خواهم بنشینى و آن مرد را برگردانى. امام فرمود: والله دیگر او را نخواهى دید، دشمنان خدا را بر دوستان خدا مسلط مى‏کنى؟!! آنگاه از مجلس متوکل بیرون رفت. نگارنده گوید: نظیر این ماجرا در حالات حضرت رضا صلوات الله علیه گذشت، آن از مصادیق ولایت تکوینى است که امامان (ع) از طرف خدا داشتند وآن نظیر اژدها شدن عصاى موسى است که به قدرت خدا چنان شد. (18)
 

* * *
زینب کذابه‏

ثقه جلیل، ابوهاشم جعفرى (19) نقل مى‏کند: در زمان متوکل عباسى زنى پیدا شد که مى‏گفت: من زینب دختر فاطمه دختر رسول خدا (ص) هستم، متوکل گفت: تو زن جوانى هستى از زمان رسول خدا سالها مى‏گذرد اگر زینب بودى الان پیر و فرتوت و از کار افتاده بودى!!
گفت: رسول خدا بر بدن من دست کشید و از خدا خواست در هر چهل سال، جوانى را به من باز گرداند، تا به حال خودم را به کسى نشان نداده بود، الان حاجت وادارم کرده که خود را نشان بدهم.
متوکل، بزرگان آل ابى طالب و بنى عباس و قریش را خواند، آنها در جواب گفتند: این زن دروغ مى‏گوید، زینب دختر فاطمه در فلان سال از دنیا رفته است، متوکل گفت: در جواب اینها چه مى‏گویى؟
آن زن گفت: اینها همه دروغ مى‏گویند. جریان من از مردم مخفى بود، کسى از زندگى و مرگ من آگاهى نداشته است، متوکل به حاضران گفت: آیا دلیل دیگرى بر علیه ادعاى این زن دارید؟ گفتند: نه، متوکل گفت: از پدر بزرگم عباس بیزارم اگر این زن را بدون دلیل قاطع رد کنم.
گفتند: پس در این صورت ابن الرضا (ع) را حاضر کن، شاید در نزد او دلیلى غیر از آنچه ما گفتیم باشد. متوکل مامورى در پى آن حضرت فرستاد، حضرت تشریف آورد. متوکل جریان را گفت، حضرت فرمود: این زن دروغ مى‏گوید، زینب دختر زهرا سلام الله علیها در سال فلان و در ماه فلان و در روز فلان از دنیا رفته است، متوکل گفت: حاضران نیز مانند شما، فوت زینب را نقل کردند ولى من سوگند یاد کرده‏ام که این زن را جز با دلیل قاطع رد نکنم.
امام صلوات الله علیه فرمود: مانعى ندارد دلیل دیگرى هست که او را و غیر او را قانع مى‏کند، گفت: آن کدام است؟ فرمود: گوشت فرزندان فاطمه بر درندگان حرام است، او را پیش درندگان ببرید اگر فرزند فاطمه باشد ضررى نخواهد دید. (20)
متوکل به زن گفت: چه مى‏گویى؟ گفت: او مى‏خواهد من از بین بروم، در اینجا از فرزندان حسن و حسین علیهاالسلام زیاد هستند براى امتحان یکى از آنها را به قفس درندگان داخل کن تا صدق گفته او معلوم شود.
ابوهاشم گوید: والله چهره حاضران متغیر شد، بعضى از ناصبیها گفتند: چرا ابن الرضا (ع) به دیگران حواله مى‏دهد، خودش به قفس درندگان داخل شود. متوکل این پیشنهاد را پذیرفت بامید آن که امام (ع) بدون نقشه متوکل از بین برود.
آنگاه رو کرد به امام که: یا اباالحسن! شما خود این کار را بکنید، امام فرمود: مانعى ندارد، متوکل گفت: پس اقدام بکنید، نردبانى آورده و در گودال شیران قرار دادند، شش عدد شیر در آنجا قرار داشت، امام صلوات الله علیه به میان آنها آمد و در میان آنها نشست، شیران خود را در پیش امام به زمین انداختند، بازوان را به زمین چسبانده و سر خود را به زمین گذاشتند، حضرت دست مبارک به سر هر یک از آنها مى‏کشید و اشاره مى‏فرمود کنار برود، او هم کنار مى‏رفت، تا همه کنار رفته و در مقابل امام ایستادند.
وزیر متوکل به او گفت: این کار درستى نیست، بگویید پیش از آن که این خبر میان مردم پخش شود از گودال بیرون آید، متوکل گفت: یا اباالحسن! قصد سوئى به شما نداشتیم بلکه خواستیم درباره آنچه گفتید یقین داشته باشیم، خوش دارم بیرون بیایید، امام (ع) برخاست و به طرف نردبان آمد، شیران خود را به لباسهاى آن حضرت مى‏مالیدند.
امام چون پاى در اولین پله نردبان گذاشت به شیران اشاره کرد برگردند، شیران برگشتند، امام با نردبان بیرون آمد، آنگاه فرمود: هر که مى‏گوید فرزند فاطمه است در میان آنهابنشیند.
متوکل به آن زن گفت: یاالله تو هم برو میان شیرها بنشین. زن نعره کشید: الله الله دروغ گفتم، من دختر فلان هستم، احتیاج وا دارم کرد که چنین ادعایى بکنم، متوکل گفت او را میان شیرها بیندازید، مادر متوکل در این کار شفاعت کرد، آن زن از مرگ نجات یافت. (21)
 

* * *
جریان مرد نصرانى‏

هبة الله بن أبى منصور از اهل موصل گوید: در دیار ربیعه، مردى بود نصرانى بنام یوسف بن یعقوب و با پدر من دوستى و آشنایى داشت، روزى به منزل ما آمد، پدرم گفت: علت آمدنت در این وقت چیست ؟
گفت: مرا پیش متوکل عباسى خواسته‏اند، نمى‏دانم مى‏خواهند با من چه کنند ولى خودم را در مقابل صد دینار از خدا خریده‏ام که به على بن محمد بن رضا (ع) تقدیم خواهم کرد، پدرم گفت: در این صورت به مرادت مى‏رسى. او پیش متوکل رفت و بعد از چند روز شاد و خرامان نزد ما بازگشت، پدرم از جریان او پرسید؟
گفت: به شهر سامراء رفتم، اولین بار بود که آن را مى‏دیدم، در خانه‏اى مسکن کردم، گفتم: خوش دارم قبلاً صد دینار را به محضر ابن الرضا (ع) برسانم و کسى از آمدن من واقف نشود، آنگاه پیش متوکل بروم، شنیده بودم که متوکل آن حضرت را از بیرون شدن از خانه قدغن کرده و او در خانه‏اش تحت نظر است .
گفتم: چه بکنم؟ یک نفر نصرانى از خانه ابن الرضا چگونه بپرسم، آیا امکان ندارد که بدانند و سبب سنگینى پرونده من بشود؟! ساعتى در این اندیشه بودم بعد به فکرم رسید که الاغ خویش سوار شده و آن را به حال خود رها کن، هر جا که خواست برود تا شاید خانه او را بى آن که از کسى بپرسم پیدا کنم.
دینارها را در کاغذى پیچیده، در آستینم گذاشتم، سوار الاغ شده و در کوچه‏هاى شهر مى‏گشتم، الاغ در کنار در خانه‏اى ایستاد هر چه کردم جلوتر نرفت، به غلام خود گفتم: بپرس ببین این خانه مال کیست؟ گفتند: خانه ابن الرضا است، گفتم: الله اکبر، واللّه این دلیلى قانع کننده است، در آن موقع خادمى سیاه پوست بیرون آمد و گفت: تو یوسف بن یعقوب هستى؟ گفتم: آرى. گفت: پیاده شو، او مرا در دهلیز خانه نشانید، خودش به درون رفت، پیش خود گفتم: این دلیلى دیگر، این غلام از کجا دانست که نام من یوسف است، کسى که مرا در این شهر نمى‏شناسد؟!!
در این هنگام غلام بیرون آمد و گفت: صد دینار را که در کاغذى پیچیده و در آستین گذاشته‏اى بده، من پول را داده و گفتم: این دلیل سوم، بعد برگشت و گفت: داخل شو، داخل شدم دیدم حضرت در منزل تنهاست. فرمود: یا یوسف! آیا وقت آن نرسید که اسلام بیاورى؟ گفتم: مولاى من! دلیلى بر من آشکار شد که کافى است.
فرمود: هیهات، تو اسلام نخواهى آورد، اما فرزندت فلانى بزودى اسلام مى‏آورد و او از شیعه ماست. یا یوسف! بعضى گمان دارند که ولایت ما به امثال شماها فایده نمى‏بخشد، به خدا دروغ مى‏گویند، (22)آن به امثال شما نیز نافع است، برو براى کارى که دعوت شده‏اى، پیشامد خوبى خواهى دید.
من به خانه متوکل رفتم، هر چه خواستم گفتم و برگشتم، هبةالله گوید: بعد از مرگ او، پسرش را دیدم که مسلمان و شیعه خوبى شده بود، او به من خبر داد که پدرش نصرانى از دنیا رفت و او بعد از وى اسلام آورده است و مى‏گفت: من بشارت مولایم (ع) هستم .(23)
 

* * *
مرد اصفهانى و شیعه شدن او

در اصفهان مردى بود به نام عبدالرحمان که مذهب اثناعشرى داشت، به او گفتند: از کجا شیعه شدى؟ و به امامت على النقى (ع) معتقد گشتى، نه به دیگران؟ گفت: چیزى دیدم که مرا وادار به شیعه شدن کرد.
من مردى فقیر بودم ولى جرأت داشتم و اهل زبان و استدلال بودم، اهل اصفهان مرا در سالى براى تظلم و شکایت با عده‏اى پیش متوکل عباسى فرستادند، ما در انتظار رفتن به کاخ متوکل بودیم که گفتند: على بن محمد بن رضا (ع) را به دربار خواسته‏اند.
من به حاضران گفتم: این مرد کیست که احضارش کرده‏اش؟ گفتند: مردى علوى است که رافضه به امامتش عقیده دارند، به نظر مى‏آید که براى کشتن و مجازات به دربار مى‏آورند، گفتم: در همین جا خواهم بود تا ببینم او چگونه آدمى است .
دیدم او سوار بر اسبى آمد. مردم در چپ و راست او، با احترام برخاستند و به او تماشا مى‏کردند، چون او را دیدم بى اختیار مهرش در قلب من افتاد، شروع به دعا کردم که خداوند شر متوکل را از او دفع کند، او در میان مردم فقط به «یال» اسب خود نگاه مى‏کرد و مى‏رفت، چون به نزد من رسید، رو به من کرد و فرمود: خدا دعایت را مستجاب فرمود، خداوند عمرت را زیاد کند و به مال و فرزندت کثرت بخشد: «قال استجاب الله دُعاءَک و طوّل عمرک و کثّر مالک و ولدک».
من از شنیدن کلام او رعشه گرفته و خودم را به میان یاران خود انداختم، گفتند: چه شد تو را؟!! گفتم: هیچ، خیر است، به آنها از این جریان خبر ندادم، چون به اصفهان برگشتیم، خداوند درهاى ثروت را به روى من باز کرد، اینک در خانه یک میلیون درهم نقدینه دارم، غیر از آنچه در خارج خانه مالک آن هستم و خداوند به من ده نفر فرزند عطا فرموده است .
و اکنون به سن هفتاد و چند رسیده‏ام، و من به امامت او عقیده دارم چون از ما فى الضمیر من خبر داد و خداوند دعاى او را درباره من قبول فرمود. (24)
 

* * *
امام (علیه السلام) و علم اسرار

محدثى به نام حسین بن على نقل مى‏کند: مردى محضر امام هادى (ع) آمد، بشدت مى‏لرزید و مى‏ترسید، گفت: یا ابن رسول الله! پسر من از محبین شماست، امشب او را از فلان بلندى به پایین خواهند انداخت و در آن جا دفنش خواهند کرد.
امام فرمود: چه مى‏خواهى؟ عرض کرد: آنچه پدر و مادر مى‏خواهند یعنى سلامت و نجات پسرم را، فرمود: بر او ضررى نخواهد رسید، به منزلت برگرد، پسرت فردا پیش تو خواهد آمد، چون صبح شد، دید پسرش صحیح و سالم آمد، پدرش فرمود: پسر عزیرم! جریانت از چه قرار شد؟
گفت: پدرجان! وقتى که قبرم را کندند و دستهایم را بستند تا از بلندى پرتابم کنند، ده نفر انسان پاک و معطر آمدند و به من گفتند: چرا گریه مى‏کنى؟ گفتم: مى‏خواهند مرا بکشند.
گفتند: وقتى که کشنده کشته شد، خودت را آماده کرده ملازم قبر رسول الله مى‏شوى؟ گفتم: آرى، در این بین آنها حاجب خلیفه را که مأمور کشتن من بود گرفته و از قله کوه پایین انداختند، کسى نعره او را نشنید و کسى آن مردان را ندید، آنها مرا پیش تو آوردند و منتظر خروج و رفتن من هستند، این را گفت، پدرش را وداع کرد و رفت.
پدرش محضر امام هادى (ع) آمد و ماجرا را تعریف کرد، در آن موقع اراذل و اوباش راه مى‏رفتند و مى‏گفتند: فلانى را از قله کوه به پایین انداختند، امام (ع) با شنیدن سخن آنها تبسم مى‏کرد و مى‏فرمود: آنچه را که ما مى‏دانیم آنها نمى‏دانند، یعنى فکر مى‏کنند که آن جوان را انداخته‏اند، حال آن که حاجب را انداخته و تکه پاره کرده‏اند.(25)، ظاهراً ملازم شدن در مدینه و کنار حضرت رسول (ص) ماندن براى آن بوده که دیگر در سامراء نماند و کسى او را نشناسد.
 

پی نوشتها:
 

1- کافور خادم از رجال و روات امام هادى (ع) است.
2- از فرماندهان عباسى و از اتراک است .
3- بحار: ج 50 ص 126 از امالى طوسى.
4- على بن جعفر صادق (ع) از رجال امام هادى و امام عسکرى و ثقه است .
5- ظاهراً منظور همان خیران الخادم قراطیسى غلام حضرت رضا (ع) است .
6- واثق بالله فرزند معتصم عباسى، نهمین خلیفه عباسى.
7- یعنى متوکل عباسى برادر واثق که بدستور برادرش در زندان بود.
8- احتجاج طبرسى: ج 2 ص 454.
9- برانس که مفردش برنس است کلاه درازى بود که در صدر اسلام مى‏پوشیدند.
10- او از فرماندهان بزرگ متوکل عباسى بود.
11- این آیه در سوره هود: 65 سخن حضرت صالح است که چون ناقه‏اش را کشتند فرمود: بعد از سه روز عذاب خواهد آمد.
12- سفینة البحار: (وکل).
13- مروج الذهب ج 2 ص 393.
14- ظاهراً آن زرافه است بجاى زراره که حاجب متوکل بود.
15- آیه شریفه درباره قوم صالح است که پس از کشتن ناقه‏اش فرمود: بعد از سه روز عذاب شما را خواهد گرفت، این وعده غیر قابل تخلف است، سوره هود آیه 65.
16- بحار: ج 50 ص 148 ازمختار خرائج.
17- در حاشیه بحار فرموده: آن در خرائج زرافه است .
18- بحار: ج 50 ص 146 از مختار خرائج.
19- نجاشى درباره او فرموده: داوود بن قاسم ابوهاشم جعفرى کان عظیم المنزله عند الائمة شریف القدر ثقة. شیخ در رجال فرموده: داود بن القاسم الجعفرى یکنى ابا هاشم ثقة.
20- ظاهراً منظور فرزندان اصلى فاطمه و امامان علیهم السلامند.
21- بحار: ج 50 ص 149 از خرائج.
22- ظاهراً منظور امام نفع دنیاست.
23- بحار: ج 50 ص 144.
24- بحارالانوار: ج 50 ص 142 از مختار الخرائج.
25- مناقب: ج 4 ص 416، بحار: ج 50 ص 174 از مناقب.

....................................................................................................................................................................


امام هادی(علیه السلام) وفرهنگ دعا و زیارت

این واقعیت را نباید از نظر دور داشت که شیعه از فرهنگ ادعیه وزیارت بسیار غنی برخوردار است ، به طوری که هیچ یک از فرق اسلامی از این مقدار ادعیه وزیارات بهره مند نیستند ، این نشان از چهره معنوی تشیع وعرفانی شیعی است که خلوص دینی وتزکیه نفس را در جامعه تشیع قوت می بخشد.
دعا جایگاه والایی در میان امامان (ع) داشته واز برخی از آنان ادعیه فراوانی نقل شده است ، در کارنامه امام هادی (ع) نیز دعا وزیارت از نظر تربیت شیعیان وآشنا ساختن آنها با معارف شیعی ، نقش عمده ای ایفا کرده است .
این دعا هابجز راز ونیاز با خدا ، به صورتهای مختلف ، به پاره ای از مسائل سیاسی – اجتماعی نیز اشاراتی دارد ، اشاراتی که در حیات سیاسی شیعه بسیار مؤثر است وبه طور منظم ، مفاهیم خاصی را به جامعه تشیع القا کرد ه است ، اینک به چند نمونه از مسائل مطروحه در این دعاها اشاره می شود :

1- ایجاد پیوند میان مردم واهل بیت (علیهم السلام)

افزون بر صلواتهای مکرر بر محمد وآل محمد – که در این دعاها وتقریبا تمامی ادعیه ائمه اهل بیت (ع) وجود دارد – نسبت به ارتباط محکم وناگسستنی میان امت وآل محمد (ع) تاکید خاصی شده است . به عنوان نمونه ، به این قطعه ای از دعا اشاره می گردد :
اللهم فصلِّ علی محمد وآله ولا تقطع بینی وبینهم فی الدنیا والآخره واجعل عملی بهم متقبلا .
پروردگارا ! درود فرست بر محمد وآل محمد (ع) وارتباط میان من وایشان را در دنیا وآخرت قطع مفرما واعمال مرا به خاطر ایشان قبول بفرما .

2- تاکید بر مقام ولایت و رهبری اهل بیت (علیهم السلام)

در زیارتی که ازامام هادی (ع) روایت شده بطور مکرر بر این معنا تاکید شده واهل بیت رسول خدا (ص) به معنای خاص آن که با تعبیرهائی همچون : معدن الرحمة ، خُزّان العلم ، قادة الامم ، ساسة العباد ، أمناء الرحمان ، ائمة الهدی ، ورثة الانبیاء ، وحجج الله علی اهل الدنیا والآخرة والاولی ، وصف شده اند ، همچنین در همین زیارت ، خطاب به ائمة هدی (ع) آمده .
اشهد انکم الائمة الراشدون ، المهدیون ، المعصومون ، المکرمون ، المقربون ، المتقون ،الصادقون، المصطفون ، المطیعون لله ....
گواهی می دهم که شما امامان مرشد ،هادی ، معصوم ، بزرگوار ، مقرب نزد خدا ، پرهیزگار ، راستگو ، برگزیده ، مطیع خداوند، هستید . ادامه این فقرات، علاوه بر آن که خصایصی ائمه طاهرین (ع) را بیان کرده ، شیعیان را با تعریف دقیق امام وخصوصیاتی که باید دارا باشند اشنا می سازد .

3- تاکید بر مکتب اهل بیت (علیهم السلام)

در بخشی دیگر به شیعیان می اموزد که امامان خود را در جایگاهی بدانند که در شهادت نسبت به آنها می گوید :
وجاهدتم فی الله حق جهاده حتی اعلنتم دعوته وبینتم فرائضه واقمتم حدوده ونشرتم شرائع احکامه وسننتم سنته .... وفصلُ الخطاب عندکم وآیات الله لدیکم وعزائمه فیکم ونوره وبرهانه عندکم وامره الیکم .
(شهادت می دهم) که شما آنگونه که سزاوار بود جهاد کردید ، تا آنجا که دعوت خداوند را آشکار نمودید ، احکام الهی را روشن ساخته ، حدود الهی را اقامه کردید ، شریعت الهی را نشر دادید وسنتهای خداوندی را استوار نمودید .......فصل الخطاب وآیات الهی نزد شما است وامر خداوند به شما واگذار شده ، بدین ترتیب از دید امام ، معارف حقه الهی را تنها در مکتب اهل بیت پیامبر (ص) می توان یاد گرفت ، در این صورت تنها کسانی بر حقند که پیروی از مکتب وتعلیمات این خاندان پاک کرد ه باشند وگر نه مارق واز جاده حق کنار افتاده ند . فالراغب عنکم مارق واللازم لک لاحق .

4- مبارزه باظلم وستم

از آشکارترین مفاهیم مقبول شیعه ، مبارزه با ستم است . این مطلب به روشنی در دعاهای رسیده ازامام هادی (ع) به چشم می خورد دعائی مانند (( دعاء المظلوم علی الظالم )) به طور مستقل دعائی است که از خداوند بر ضد ستم ستمکاران وجباران استمداد شده است ، این درست است که در دعای مذکور ، از میان بردن ستم به خدا واگذار شده ، ولی در واقع ، می تواند هدف از آن را ، آگاه کردن مردم ازوجود ستم ووجوه مختلفه آن در جامعه دانست که این خود قدم اساسی برای از میان بردن آن است این دعا به دنبال ستم واهانتی که از طرف متوکل نسبت به امام هادی (ع)روا داشته شد از سوی آن حضرت انشا شد که آشکار را جنبه سیاسی دارد که متن دعا چنین است:
فها انا ذا یاسیدی مستضعف فی یدیه مستضام تحت سلطانه مستذل بِعِنائهِ مغلوبٌ مبغى علىَّ مغضوبٌ وَجِلٌ خائفٌ مُرَّوَعٌ مقهور ... فاسئلک یا ناصر المظلوم المبغىِّ علیه إجابةَ دعوتی ، فصلِّ علی محمد وآلِ محمد وخُذهُ منْ مامِنهِ أخْذَ عزیزٍ مقتدر وأفجأهُ فى غفلته مفاجئة ملیک منتصرٍ واسلبه نعمته وسلطانه وأفضض عنه جموعه وأعوانَهُ ومزِّق ملکه کلّ ممزق .... وأقصمهُ یا قاصمَ الجبابرة وأهلکه یا مهلک القرون وأبرهُ یا مبیرَ الامم الظالمةِ وأخذلهُ یا خاذلَ الفئات الباغیة .

...........................................................................................................................................................


امام هادی(علیه السلام) و یک نکته از روانشناسی اجتماعی


 

نویسنده: حجت الاسلام کیوان عزتی




 

در این نوشتار قصد داریم تنها به عنوان نمونه، به ترجمه و شرح یکی از روایات صادره از ائمه‌ی معصومین (علیهم‌السلام) که در آن به یک مسأله از مسایل روان‌شناسی اجتماعی اشاره شده است، بپردازیم. این روایت از میان روایات صادره از امام هادی (علیه‌السلام) انتخاب شده است.
بررسی تأثیرات متقابل فرد و اجتماع و توجه به تعامل میان فرد و جامعه، موضوعی نیست که صرفاً در عصر حاضر و با ظهور علم روان‌شناسی جدید به آن توجه شده باشد. بسیاری از فلاسفه و حکما از زمان‌های بسیار دور موضوعات روان‌شناسی اجتماعی را به زبان خود و با روش‌های مرسوم عصر خویش مورد بحث و بررسی قرار داده‌اند. در یک تعریف ساده، روان‌شناسی اجتماعی به عنوان علم مطالعه‌ی رفتار متقابل بین انسان‌ها یا علم مطالعه‌ی تعامل انسان‌ها شناخته می‌شود. رفتار فرد در گروه، مسأله‌ی هم رنگی، بررسی نگرش و تغییرات آن، تأثیر عوامل اجتماعی روی رفتار، توجیه خود و ... عمده‌ترین مباحث مورد علاقه‌ی روان‌شناسان اجتماعی است.
با توجه به این نکته که اهل بیت (علیهم‌السلام)، حاملان و وارثان وحی و علوم انبیا و خزانه داران علم الهی، منبع علم، معرفت و حکمت هستند و به همین دلیل مؤمنان موظف به اخذ معارف و علوم خود از این منبع هستند و باید نظام معرفتی خود را بر اساس آنچه از این منبع جوشیده و تراوش کرده است، شکل و سامان دهند. برای درک صحیح مسایل مربوط به روان‌شناسی اجتماعی نیز سزاوار است که به این منبع مراجعه کنیم.
بدیهی است که سامان دادن علم روان‌شناسی اجتماعی با گرایش اسلامی آن، تلاش گسترده‌ای را می‌طلبد که از موضوع این نوشتار خارج است. در این نوشتار قصد داریم تنها به عنوان نمونه، به ترجمه و شرح یکی از روایات صادره از ائمه‌ی معصومین (علیهم‌السلام) که در آن به یک مسأله از مسایل روان‌شناسی اجتماعی اشاره شده است، بپردازیم. این روایت از میان روایات صادره از امام هادی (علیه‌السلام) انتخاب شده است.
ترجمه و شرح روایت:
قالَ الامامُ أبو الحسن، علىّ الهادى صلوات اللّه و سلامه علیه:

* لا تَطْلُبِ الصَّفا مِمَّنْ کَدِرْتَ عَلَیْهِ،
 

از کسى که نسبت به او کدورت و کینه دارى و مکدر و آزرده خاطرش ساخته‏‌اى یا بر او خشم گرفته‌اى، صفا، یک رنگی، صمیمیت و محبت مجوى.
جامعه‌ی سالم، جامعه‌ای است که بین افراد آن جامعه محبت، یک رنگی، صفا و صمیمیت حکم فرما باشد و آحاد آن جامعه هم‌چون اعضای یک خانواده نسبت به هم با صفا معاشرت کنند؛ خشم و غضب بی‌جا، قلب‌های مملو از کینه و کدورت‌های حاصل از اختلاف‌ها، این آرامش اجتماعی را مورد تهدید قرار خواهند داد. کسی که در رفتار خود با دیگران این اصل را رعایت نکرده است، طبیعتاً نباید انتظار صفا و صمیمیت از طرف دیگران داشته باشد.

* ولاَ الوَفاءَ مِمَّنْ غَدَرْتَ بهِ،
 

و از کسی که به او وفا نکرده‌ای، خیانت کرده‌ای و نیرنگ زده‏اى، وفاداری طلب مکن.
قرآن کریم، با این که بزرگ‌ترین دشمن اسلام را یهود و مشرکان می‌داند و در توصیف آنان می‌فرماید:
« لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النّاسِ عَداوَةً لِلَّذینَ آمَنُوا الْیَهُودَ وَ الَّذینَ أَشْرَکُوا؛ یهود و مشرکان را لجوج‌ترین دشمن نسبت به افراد با ایمان می‌یابی.»[1]
اما همین قرآن، هر زمان که پای پیمان و وفاداری نسبت به آن به میان می‌آید، دستور می‌دهد که مسلمانان پیمان‌های خود را حتی با این گروه‌ها حفظ کنند و چیزی از آن کم نکنند. از این رو می‌فرماید:
«إِلاَّ الَّذینَ عاهَدْتُمْ عِنْدَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ فَمَا اسْتَقامُوا لَکُمْ فَاسْتَقیمُوا لَهُمْ إِنَّ اللّهَ یُحِبُّ الْمُتَّقینَ؛ مگر با آنان که در نزدیکی مسجد الحرام پیمان بستید، تا آنان به پیمان خود وفادارند، شما نیز وفادار باشید. همانا خداوند پرهیزکاران را دوست می‌دارد.»[2]
با این وصف، وفاداری نیز از لوازم جامعه‌ی سالم است و در طرف مقابل، نیرنگ و خیانت از عوامل تهدید کننده‌ی این اصل مهم اجتماعی است. کسی که در رفتار با سایر افراد، طریق خدعه، نیرنگ و خیانت را پیش گرفته و به لوازم وفا متعهد نبوده است نباید از دیگران انتظار وفاداری داشته باشد.

* وَلاَ النُّصْحَ مِمَّنْ صَرَفْتَ سُوءَ ظَنِّکَ إلَیْهِ،
 

هم‌چنین از کسى که نسبت به او بدگمان هستى و تیر بدگمانى‏ات را به او نشانه رفته‏‌‌اى و نسبت به او با سوء ظن برخورد کرده‏‌‌ای، نصیحت، موعظه، خوش‏بینی، خیرخواهى و خلوص طلب نکن.
«نصح» و خیرخواهى به این معناست که نه تنها انسان خواهان زوال نعمت از دیگران نباشد بلکه طالب بقاى نعمت و افزون شدن آن براى همه‌ی نیکان و پاکان گردد، یا به تعبیرى دیگر آنچه از خیر، خوبى و سعادت معنوى و مادى براى خویش مى‌خواهد براى دیگران نیز بطلبد و این یکى از فضایل معروف است که در آیات قرآن و روایات اسلامى به آن اشاره شده است. پیامبران الهى خیرخواهان امت‌ها بودند و یکى از صفات بارز آن‌ها همین موضوع بود.
قرآن مجید از زبان «نوح» شیخ الانبیا چنین نقل مى‌کند که به قوم خود فرمود:
«اُبَلِّغُکُمْ رِسَالاَتِ رَبِّى وَ اَنْصَحُ لَکُمْ وَ اَعْلَمُ مِنَ اللهِ مَا لاَتَعْلَمُونَ؛ رسالت‌هاى پروردگارم را به شما ابلاغ مى‌کنم و خیرخواه شما هستم و از خداوند چیزهایى (از لطف و مرحمت و عنایت) مى‌دانم که شما نمى‌دانید.»‍[3]
در این جا بعد از مسأله‌ی ابلاغ رسالت، سخن از نصح و خیرخواهى امت به میان آمده که نقطه‌ی مقابل حسد، بخل و خیانت است. همین معنا با تفاوت مختصرى در مورد پیامبران بزرگ خدا، «هود، صالح و شعیب (علیهم‌السلام)» نیز وارد شده است. بدیهى است که خیرخواهى منحصر به این چهار بزرگوار نبوده بلکه تمامی انبیاى الهى و اولیای معصومین این ویژگى را داشته‌اند و پیروان راستین آنان نیز باید خیرخواه دیگران باشند.
در حدیثی از پیامبر اکرم آمده است که فرمودند: « اِنَّ اَعْظَمَ النَّاسِ مَنْزِلَةً عِنْدَاللهِ یَوْمَ الْقِیَامَةِ اَمْشَاهُمْ فِى اَرْضِهِ بِالنَّصِیحَةِ لِخَلْقِهِ ؛ بلند مقام‌ترین مردم در پیشگاه خداوند در قیامت کسى است که از همه بیش‌تر تلاش در خیرخواهى مردم کرده است.»[4] و در روایت دیگرى از همان حضرت (صلى‌الله‌علیه‌وآله) میزان و معیارى براى خیرخواهى بیان شده و آن این است که از منافع دیگران به اندازه‌ی منافع خویش دفاع کند، ایشان می‌فرمایند: «لَیَنْصَحُ الرَّجُلُ مِنْکُمْ اَخَاهُ کَنَصِیحَتِهِ لِنَفْسِهِ؛ هر کدام از شما باید نسبت به برادر مؤمن خود خیرخواه باشید به همان اندازه که نسبت به خویش خیرخواه است!»[5]
واژه‌ی «نصح» و «نصیحت» اگر چه در زبان روزمره‌ی فارسى ما معمولاً به معنای اندرز به کار مى‌رود ولى در لغت عرب چنین نیست، بلکه مفهوم وسیع و گسترده‌اى دارد. «راغب» در کتاب «مفردات» مى‌گوید: «نصح و نصیحت» هر کار و هر سخنى است که در آن مصلحت دیگرى باشد و این واژه در اصل به معناى خلوص و اخلاص است. به همین دلیل عسل خالص را «ناصح» مى‌گویند، کار خیاط را هم نصح مى‌نامند به خاطر اصلاح کردن پارچه‌اى که به او داده شده است و از آن جا که شخص خیرخواه از روى خلوص و اخلاص در اصلاح کار دیگران مى‌کوشد، واژه‌ی نصح و نصیحت درباره‌ی او به کار مى‌رود و اصولاً هر چیزى که خالص و صاف باشد، خواه در سخن یا عمل و در امور مادى یا معنوى، واژه‌ی «نصح» بر آن اطلاق مى‌شود. بنابراین هنگامى که در بحث‌هاى اخلاقى سخن از نصیحت به میان مى‌آید، مقصود، ترک هر گونه حسد، کینه، بخل، سوء ظن و خیانت است.[6] در نتیجه کسی که از نصح و خیرخواهی نسبت به دیگران دریغ کرده و با سوء ظن با دیگران روبه‌رو شده است نباید انتظار خیرخواهی از آنان داشته باشد.

* فَإنَّما قَلْبُ غَیْرِکَ کَقَلْبِکَ لَهُ. [7]
 

چون که دیدگاه، افکار و قلب دیگران نسبت به تو، همانند قلب خودت نسبت به آن ها مى‌باشد.
امام (علیه‌السلام) در این فراز پایانی، علت آنچه را که در سطور گذشته مرور کردیم بیان می‌فرمایند و آن این که: «قلب‌ها با هم مرتبطند و رفتار انسان با دیگران در رفتار آن‌ها با انسان اثر مستقیم دارد و آنچه که هر کسی در دل نسبت به دیگران دارد، دیگران نیز همان را در دل نسبت به او خواهند داشت.»(*)

پی نوشت ها :
 

(1) سوره‌ی مائده : 82
(2) سوره‌ی توبه : 7
(3) سوره‌ی اعراف : 62
(4) اصول کافى، صفحه‌ی 28، حدیث 5 و 4
(5) همان مدرک.
(6) اخلاق در قرآن، جلد 2، نصح و خیرخواهی
(7) بحارالانوار: ج 50، ص 177، ح 56، و ج 71، ص 182 ح 41.

...................................................................................................................................................

چگونگی مواجهه امام هادی با خلفای عباسی


 

نویسنده:عباس جمشیدی
 

امام هادی در سال 212هجری قمری در منطقه «صریا» که در اطراف مدینه است به دنیا آمد. آن حضرت 42 سال در این جهان زیست و سرانجام در رجب سال 254 هجری قمری به دست معتز عباسی مسموم شد و به شهادت رسید. سوم رجب، سالروز شهادت آن حضرت است. به این مناسبت نوشتار حاضر، نگاهی به ابعاد مواجهه امام دهم(ع) و نوع تعاملی که خلفای عباسی با آن حضرت داشتند را ارائه می دهد. امید است مورداستفاده خوانندگان محترم قرارگیرد.
تعامل خلفای عباسی
خلفای عباسی می دانستند که باوجود امام هادی(ع) نمی توانند به راحتی دستگاه قدرت را طبق خواسته خود گسترش دهند و مردم را زیر یوغ ستم بکشانند به همین خاطر امام(ع) را در محاصره قرار دادند:
الف- انتقال حضرت از مدینه به سامراء: امام هادی(ع) را مانند جد بزرگوارش امام رضا(ع) از مدینه النبی(ص) بالاجبار خارج ساختند تا بیشتر حضرت را در محاصره خود قرار دهند نامه ای به ظاهر محترمانه توسط متوکل نوشته شد تا امام(ع) به سامراء بیاید و او بتواند براحتی نقشه های خود را عملی سازد که مهمترین نقشه او محروم کردن مردم از نور امامت بود.
«یزداد» طبیب مسیحی و شاگرد «نجتیشوع» با اشاره به انتقال اجباری امام(ع) به سامراء می گفت: اگر شخصی علم غیب می داند، تنها اوست. او را به اینجا- سامراء- آورده اند تا از گرایش مردم به سوی او جلوگیری کنند زیرا باوجود وی حکومت خود را در خطر می بیند1
ب- جلوگیری از ارتباط امام(ع) با شیعیان و مردم عادی
خلفا طبق سیاست! خود مردم را به انواع مختلف- تهدید، ارعاب، شکنجه، قتل،...- از امام(ع) دور می ساختند بنابراین شیعیانی که می خواستند به محضر او بشتابند جز در خفا و تحمل مشکلات فراوان راه دیگری نداشتند- که خیلی از افراد توسط افراد امراء دستگیر شده و به مجازات های سنگینی می رسیدند که در تاریخ اسامی آنها ضبط شده است.
ج- بازرسی از منزل امام هادی(ع)
شب یا روز، صبح یا شب و... فرقی نداشت هرموقع که دلشان می خواست به منزل حضرت هجوم آورده منزل را جستجو می کردند تا شاید با یافتن شمشیری یا... حضرت را متهم به قیام برعلیه حکومت کنند و حضرت را به شهادت برسانند.حتی موقع انتقال حضرت(ع) به سامراء یحیی بن هرثمه- مأمور آوردن حضرت- ابتدا منزل را جستجو کرد و چون چیزی جز تعدادی قرآن و کتاب دعا نیافت از منزل خارج شده تا امام آماده سفر گردند!2
د- اذیت و آزار شیعیان:
1-شکنجه جسمی: متوکل در سیاهی دل و جنایات سرآمد خلفا است، در حکومت او علویان بسیاری زندانی یا تحت تعقیب قرار گرفتند و بسیاری نیز شهید شدند که نمونه آن «ابن سکیت» است. یار باوفای امام جواد(ع) و امام هادی(ع). شاعر و ادیب نام آور شیعی. جرم او دوستی با علی(ع) و آل علی است. روزی متوکل از او پرسید: این دو فرزند من نزد تو محبوبترند یا حسن(ع) و حسین(ع)؟ (ابن سکیت) از این مقایسه برآشفت و گفت: قسم به خدا (قنبر) غلام علی(ع) درنظر من از تو و دو فرزندت بهتر است3 یا ]نصربن علی جهنی[را به خاطر نقل حدیثی در فضائل اهل بیت هزار تازیانه زدند.
فشار اقتصادی چنان بر علویان توسط خلفا سنگین شد که کودکان شیعی از گرسنگی ناله ها سرداده و وضع شیعیان چنان وخیم بود که در تاریخ آمده بانوان علوی یک دست لباس درست برای نماز نداشتند4.
در مقابل خلفاء با بیت المال مسلمین برای خود قصرها و کاخهای بیشمار می ساختند و مشغول لهو و لعب بودند کاخهائی همچون؛ شاه، عروس، شبداز، بدیع، ملیح،... در زمان متوکل ساخته می شدند و پولهای فراوانی صرف می شد. مثلاً برای ساخت کاخ «برکواء» بیست میلیون درهم خرج شد. و در همان کاخها جشن های مفصلی برگزار می شد و پولهای مردم صرف عیش و نوش درباریان و مدعوین- غیرشیعی- می گشت.
در جشن ختنه کنان پسر متوکل- عبدا... معتز- هشتاد و شش میلیون درهم خرج شد. متوکل 12هزار کنیز داشت5.
2-شکنجه روحی: علویانی که زیر سخت ترین شکنجه خلفا بودند روزگار سختی را می گذراندند، ولی در مقابل، امام زمان خود را دارند و آلام دردهایشان امام(ع) بود ولی وقتی که روی یار را نبینند چه کنند؟ در سال 236 قمری علویان دیدند که «دیزج» یهودی الاصل به دستور متوکل قبر مطهر اباعبدالله الحسین(ع) را خراب کرده و زمین ها را صاف کرد و تبدیل به زمین کشاورزی نمود و وقتی هم که دید بازهم مشتاقان حضرتش عاشق دیدارند قوانین سختی گذاشت تا جائی که برای رفتن به زیارت شخص باید دستش قطع می شد؟!
اقدامات امام هادی (علیه السلام)
1-فعالیت های مخفی حضرت(ع):
الف- ارتباط با شیعیان: هدایت شیعیان، کمک به آنها و جوابگویی به مسائل آنها به طرق مختلف.
ب) تجدیدنظر در شبکه ارتباطی وکالت:
ائمه برای ارتباط با پیروان خود شبکه ارتباطی وکالت را به وجود آورده بودند به این صورت که وکلاء ازطرف امام مأمور بودند که به سؤالات فقهی و عقیدتی و... شیعیان پاسخ داده و بعد از دریافت وجوهات و سؤالات بی پاسخ آن را خدمت امام(ع) برسانند.
این شبکه در زمان امام هادی(ع) نیز با تجدیدنظر متناسب با شرایط زمان توسط امام هادی(ع) ادامه داده شد- صرف نظر از کارکرد اصلی آن آمادگی مردم برای زمان غیبت حضرت حجت(ع) بود.
2-اتمام فعالیت های فرهنگی توسط امام هادی(ع)
الف-نشر فرهنگ اهل بیت (علیهم السلام): از فعالیت های امام هادی(ع) احیای فرهنگ ولایت بود.
1-اشاره به واقعه تاریخی غدیر و فضائل و مناقب ملکوتی حضرت علی(ع).
2-زیارت جامعه کبیره که توسط امام هادی(ع) بیان می شود یک دوره امام شناسی جامع و کامل است.
ب-بیان مسائل فقهی جامعه: اگرچه سعی خلفاء براین بود که خود به وسیله علماء درباری مردم را از رجوع به سرچشمه ولایت دور سازند ولی بازهم بسیار اتفاق می افتاد که خود ناچار می شدند خدمت امام رسیده از آن حضرت استفاده کنند که البته به نیت ضربه زدن به امامت و... نیز بود.
(ب)- کیفر مسیحی زناکار: فردی مسیحی با زن مسلمانی زناکرده و بعد به خاطر ترس مسلمان شد بعضی ها حکم به قتل او دادند و بعضی به آزادی او و... برای حل اختلاف از محضر امام هادی(ع) پرسیدند حضرت با استدلال به آیه 85 و 84 سوره غافر فرمود ]آنقدر باید شلاق بخورد تا بمیرد[ 6
نذر مادر متوکل: مادر متوکل نذر کرد که اگر متوکل از مریضی نجات یابد تعداد کثیری (زیاد) دینار صدقه دهد- بعد از خوب شدن او در تعداد واقعی کثیر اختلاف شد امام فرمود: 83 دینار زیرا ]لقد نصرکم ا... فی مواطن کثیره [جنگها و سریه های پیامبر(ص) 83 جنگ بود7.
ج-جوابگوئی به شبهات کلامی: در زمان امام هادی(ع) مکتب های عقیدتی و فکری فراوانی وجود داشت که از اساس پوچ بودند ولی طرفدارانی پیدا کرده و در تشیع نیز نفوذ می کردند که امام(ع) با جوابگوئی به آنها مسلمانان را از خطر این شبهات حذف می نمودند که به تعدادی از آنها اشاره می کنیم:
1-غلات:
افرادی که درباره امام غلو نموده برای او مقام الوهیت قائل شده و گاه نیز خود را منصوب ازطرف امام(ع) معرفی می نمودند و چون خود را شیعه معرفی می کردند موجبات بدنامی برای شیعیان فراهم می شد که امام(ع) با تمام قدرت جلو آنها ایستادند و از این گروه اظهار تبری نمودند.
2-واقفیه
آنها معتقد بودند که امام کاظم(ع) زنده است و آخرین امام و مهدی موعود است. امام هادی(ع) بشدت با آنها مبارزه می کرد و حتی در جواب نامه یکی از شیعیان فرمود: ]نعم اقنت علیهم فی صلاتک[8آری در قنوت نماز آنها را نفرین کن.
3-صوفیه
کسانیکه به ظاهر دل از دنیا کنده و از دنیا بدورند و لباس درویشی می پوشند! اگر غذائی یافتند می خورند! و اگر نیافتند صبر می کنند! ولی حقیقت اینست که آنها ریاکارند و راه غلط را می پیمایند امام هادی(ع) درباره آنها فرمود: ]والصوفیه کلهم من مخالفینا و طریقتهم مغایره لطریقتنا و ان هم الا نصاری و مجوس هذ الامه ، اولئک الذین یجهدون فی اطفاء نورا... والله یتم نوره و لوکره الکافرون[9 همه صوفیان از مخالفان ما هستند و برنامه و روش آنها با برنامه و روش ما مغایرت دارد. آنها مطمئناً نصاری و مجوس این امت هستند آنها کسانی هستند که در خاموش نمودن نور خدا سعی می کنند (خداوند نور خود را کامل می کند گرچه کافران نپسندند.)
د-تربیت شاگردان :اگرچه دوران امام هادی(ع) دوران اختناق و استبداد بود و برخلاف دوران صادقین (علیهما السلام) آزادی عمل وجود نداشت ولی با این حال حضرت در رشته های مختلف شاگردان فقیهی را تربیت کردند که درنوع خود کم نظیر بودند افرادی مثل: فضل بن شاذان- حسین بن سعید اهوازی- ایوب بن نوح- ابوعلی (حسن بن راشد) حسن بن علی ناصر کبیر، عبدالعظیم حسنی (مدفون در شهر ری) و... که شیخ طوسی(ره) در رجال خود تعداد شاگردان حضرت در علوم مختلف را 185 نفر ذکر می کند10.

 

پی نوشتها:
1-علامه مجلسی بحارالانوار ج50 ص161
2-پیشوائی سید مهدی سیره پیشوایان ص581 (تلخیص)
3-سیره پیشوایان ص589
4-تتمه المنتی شیخ عباس قمی ص238-239
5-سیره پیشوایان ص595
6-وسایل الشیعه ج18 ص408
7-سیره پیشوایان ص601
8-بحارالانوار ج82 ص203
9-سفینه البحار ج2 ص58
10-رجال طوسی ص409-429، سیره پیشوایان ص611

..............................................................................................................................................


امام هادی (علیه السلام) و «جامعه»ای ماندگار

نویسنده:محمد حسن پاکدامن
منبع:روزنامه قدس – شماره 5743
به محوریت آیات قرآن و روایات اهل بیت (علیه السلام) هیچ موجودی ارزشمندتر از انسان نیست وهیچ شئ استخراج شده ای، از معدن هستی به پای انسان نمی رسد. خداوند متعال که استخراج کننده این گوهر گرانبهاست، پس از استخراج او از معدن هستی، او را به دست زرگرانی متخصص قرار داده تا او را شکل دهند و ارزشمندتر نمایند. شکل دهندگان انسان در این عالم، کسی جز اهل بیت (علیه السلام) نیستند. (ظهیری.علی اصغر/ بر کرانه عصمت/ 462)
بر این باور جلوه های هدایت بخش هر یک از اهل بیت (علیه السلام) را در دوره امامت به گونه تأثیر گذار شاهدیم. در این بین از مشهورترین القابی که برای دهمین پیشوای شیعیان امام علی النقی (علیه السلام) ذکر شده است لقب ماندگار و شایسته «هادی» است. (طبرسی/ اعلام الوری/ 355) تأثیر گذاری بر فرهنگ و ایده را باید در منطق و سخن بازمانده از بانیان آن جستجو کرد.
مکتب نورانی تشیع در دایرة المعارف بزرگ و سترگ حدیثی اهل بیت(علیه السلام) به قدری جذاب است که گلچین نمودن آن بسیار سخت است، زیرا هر واژه از سخنان اهل بیت(علیه السلام) ستاره ای خاص در آسمان زندگی پیروان می باشد که زوایای گوناگون زندگی شیعیان را جلوه نور و هدایت بخشیده است. با این حال، چنانچه خواسته باشیم چشم انداز معرفتی امام هادی(علیه السلام) را نظاره کنیم، معجزه آسا با جامعه ای کبیره و گسترده مواجه می شویم که بایستگی ها و ملزومات عقیدتی، فکری و آرمانی شیعه را رهنمون گشته است. (قمی/عباس/الانوارالبهیه 287)
آنچه در این نوشتار ارائه می شود، دور نمایی ناقص از معرفی گنجینه ولایت و مرامنامه ولایتمداری تشیع است که مضامین آسمانی و دور از غلو زیارت جامعه کبیره آن را به ارمغان آورده است.
پیشینه زیارت جامعه کبیره
در میان زیارتنامه های مأثور، زیارتهایی وجود دارد که به « زیارات جامعه» مشهور است. این زیارتنامه ها را بدان سبب «جامعه»خوانده اند که متن آنها به گونه ای تنظیم و آموزش داده شده است که می توان با خواندن یکی از آنها، هر یک از پیامبران و امامان را از دور یا نزدیک زیارت کرد. بنابراین این گونه زیارتها ویژه پیامبر یا امام یا مکان یا زمان خاصی نیست. برخی از مؤلفان کتب ادعیه و زیارات، فقط به آوردن یکی از این زیارتها توجه نشان داده اند( المفید. کتاب المزار / 176- شهید اول، المزار /236) اما برخی، چند فقره از آنها را در کتابهای خویش به ودیعت نهاده اند؛ چنانکه ابن بابویه قمی ملقب به «صدوق» دو فقره( من لایحضره الفقیه/2/608-609؛همو،عیون اخبارالرضا.2/271-278) آقا جمال خوانساری سه فقره (مزار/102) سید محسن امین چهار فقره(مفتاح الجنات 2/210- 218) محدث قمی پنج فقره(مفاتیح الجنان/ 950) و محمد باقر مجلسی در«باب الزیارات الجامعه» به تعداد پیشوایان معصوم (علیه السلام) چهارده فقره(بحارالانوار99/209) از این زیارتها را نقل کرده است. مجلسی(ره) پس از نقل آن زیارتها گوشزد می کند که زیارتهای جامعه دیگری هم هست که به سبب موثق نبودن یا تکراری بودن مضامین، از آوردن آنها چشم پوشیدیم. ( سید کاظم طباطبائی. پژوهشی درباره زیارتهای جامعه. مطالعات اسلامی.شماره 62) وی پس از زیارت جامعه صغیره، زیارت جامعه کبیره را نقل می کند. شیخ صدوق(ره) از دقاق، سنائی،وراق و حسین بن ابراهیم بن احمد کاتب یا مکتب و این چهار نفر که گویا از مشایخ صدوق (ره) بوده اند از محمد بن ابی عبدا... کوفی وابوالحسین اسدی و این دو از محمد بن اسماعیل برمکی از موسی بن عبدا... یا عمران نجفی روایت می کند که به امام هادی(علیه السلام) گفتم ای زاده رسول خدا(ص) مرا تعلیم فرما زیارتی با بلاغت کامل که هر گاه خواستم زیارت کنم، آن را خوانم.
فرمود: چون به درگاه حرم رسیدی بایست و پس از غسل در حالی که شهادتین را زمزمه می کنی، در لحظه دیدن قبه و قبر، سی مرتبه «ا...اکبر» بگو، سپس با وقار و آرامش گام بردار، بایست و سی مرتبه«ا...اکبر» بگو پس از آن نزدیک قبر مطهر برو و چهل مرتبه«ا... اکبر» بگو تا صد تکبیر تمام شود، آنگاه بگو: السلام علیکم یا اهل بیت النبوه...(عیون اخبار /2/272-278؛من لا یحضره الفقیه2/609؛طوسی، تهذیب 6/95؛ مجلسی.محمدباقر.بحارالانوار 99/127-134؛ قمی.مفاتیح الجنان/950) به واسطه این «جامعه» همه امامان (علیه السلام) به غیر از حضرت زهرا(علیه السلام) زیارت می شوند، زیرا آنچه در این زیارت آمده است، همگی شهادت بر شؤون ویژه حجت های خدا بر خلق خدا می باشد و بدیهی است به فرموده امام عسکری (علیه السلام) که فرمود:«ما امامان حجت های خدا بر مردم و خلق خدا هستیم و فاطمه حجت خدا بر ما می باشد». مقام حضرت زهرا(علیه السلام) تا چه اندازه رفعت دارد و با پیوند دو سخن ارزشمند پیامبر (ص) که فرمود:«فاطمه روحی التی بین جنبی» و «ظاهری النبوه و باطنی الولایه» می توان چنین نتیجه گرفت که حضرت زهرا (علیه السلام) مظهر نبوت و ولایت است. (الاسرارالفاطمیه/ 17)
ارزیابی اسناد جامعه کبیره
چنانچه قواعد علم حدیث شناسی و تعابیر و اصطلاحات آن را بشناسیم، به خوبی به تاریخچه ابداع اصطلاحاتی همچون «صحیح» نزد متأخرینی همچون علامه حلی و استادش احمد بن طاوس دست می یابیم.
در دوره علامه حلی به واسطه از بین رفتن قراین خارجی و مشوش شدن مجاهیل با روایات صحیح، قانون حدیث شناسی جدیدی تحت عنوان تقسیم روایات به حدیث صحیح، حسن موثق و ضعیف رسمیت یافت.
از این دوره به ویژه در زمانه معاصر برخی بدون توجه به حدیث صحیح و غیر صحیح نزد قدما به نقد احادیث شیعی در بین کتابهایی همچون کافی، استبصار، تهذیب، عیون اخبار الرضا و ... پرداختند و اعلام داشتند که روایات غیر صحیح فراوانی در بین احادیث یافت می شود.
این دیدگاه باید واکاوی شود، ولی با ذکر این مقدمه، چنانچه سلسله راویان زیارت جامعه کبیره به محوریت قانون حدیث شناسی متأخرین و معاصرین پی گیری شود، نتیجه آن چیزی به جز همان داوری علامه مجلسی (ره) نیست. علامه مجلسی (ره) که در حدیث شناسی یکی از مفاخر و مشاهیر شیعه است، با توجه به دیدگاه قدما درباره حدیث، همچنین ملاحظه فصاحت و بلاغت متن زیارت جامعه کبیره در دیگر داوری اش می نویسد: «این زیارتنامه صحیح ترین زیارتنامه ها از نظر سند و جامع ترین و فصیح ترین و بلیغ ترین و والا مرتبه ترین آنهاست» (بحارالانوار 99/144- ملاذ الاخبار 9/278) خوشفکرانی همچون وحید بهبهانی و سید عبدا... شبر نیز فارغ از اصطلاح صحیح نزد متأخرین، زیارت جامعه کبیره را به لحاظ قوت و استحکام متن همچون خطبه های نهج البلاغه، صحیفه سجادیه و دعای ابی حمزه ثمالی صحیح دانسته اند ( الفوائد الرجالیه / 60- الانوار اللامعه فی شرح الزیارة الجامعه/ 25)
متن زیارت جامعه کبیره به گونه ای است که هر منصفی صدور این معارف بلند را غیر معصوم محال عادی می داند. افزون بر آنکه خطوط کلی آن را با خطوط کلی معارف قرآن کریم- که مرجع نهایی در بررسی روایات است- هماهنگ می بیند و این چیزی است که ما را از بحث سندی آن بی نیاز می کند» ( جوادی آملی، ادب فنای مقربان1/87). علاوه بر این رویکرد عالمانه، می توان به مواردی اشاره داشت که از هر جهت زیارت جامعه کبیره را به عنوان یادگار و اثر امام هادی (علیه السلام) برای شیعیان ، باز می شناسد:
1- مرحوم محدث قمی پس از بیان زیارت جامعه کبیره به نقل از کتاب «نجم الثاقب» حکایت «سید احمد بن سید هاشم بن سید حسن موسوی رشتی» تاجر رشت را می نویسد که چگونه در سفرش به بیت ا... الحرام به محضر امام زمان (علیه السلام) می رسد و آن جناب وی را سفارش به خواندن زیارت جامعه کبیره می کند.( مفاتیح الجنان / 961)
2- اهتمام دانشمندان و علما به نوشتن شروح متنوع بر زیارت جامعه کبیره که از آن جمله می توان به شرح مجلسی اول در خلال کتاب روضة المتقین فی شرح من لا یحضره الفقیه (5/451-499) شرح مجلسی دوم در خلال بحارالانوار ( 99/134-144) و کتاب ملاذالاخبار،الاعلام اللامعه فی شرح زیارة الجامعه نوشته سید محمد بن عبدا... الکریم طباطبائی بروجردی، شرح الزیارة الجامعه الکبیره، نوشته شیخ احمد بن زین الدین احسائی و ... اشاره کرد .
3- استشهاد فقها به متن این زیارت در بحثهای فقهی،اخلاقی و تفسیری ( کفعمی . ابراهیم. محاسبة النفس / 10)
پاسخ برخی از شبهات
یکی از شبهاتی که درباره زیارت جامعة الکبیرة مطرح شده توهم غلوگرایی این متن است( ر.ک : روزنامه شرق Online جمعه 6 آبان 1384) به یقین یکی از شاخصه های فرهنگی پیشوایان شیعه ارائه صراطی مستقیم و بی پیرایه از مفاهیم غلوآمیزی بوده است (نهج البلاغه، خطبه 175، بحارالانوار 38/247، کافی1/90) همان گونه که فرموده اند: راه راست و مستقیم در دنیا، راهی است کوتاه تر از غلو و بلندتر از تقصیر، (صدوق. معانی الاخبار 1/33) ره آورد چنین بینشی راه اعتدال است که شیعیان باید بر آن گام نهند. با این حال چنانچه مراد و مفهوم از غلو به خوبی آشکار نشود، نتیجه آن انکار و باور نداشتن بسیاری از حقایق و آموزه های دینی است.
«غلو» آن است که ما برای کسی به جز خداوند استقلال در ذات یا صفات یا افعال قائل شویم. همان گونه که در دعای جوشن کبیر، اسما و صفات فراوانی از خدا ذکر شده و خدا با هزار جلوه در این دعا برون آمده تا دعا کننده او را با هزار دیده تماشا کند، معرفتش به او بیشترشود و خود را بدان صفات متصف گرداند، امام هادی(علیه السلام) نیز در این زیارت، ائمه اطهار را با جلوه های گوناگون معرفی کرده تا زائر، ائمه(علیه السلام) را از دریچه های مختلف تماشا کند، سپس آن را الگو و اسوه خویش قرار دهد و با تأسی به آنها به تعالی و تکامل خود همت گمارد.به بیان دیگر دعای جوشن کبیر، سفره ای است که مهمانان آن با هزار نوع غذای توحیدی پذیرایی می شوند، زیارت جامعه نیز سفره ای است که مهمانان آن با انواع گوناگون غذاهای امام شناسی مورد تکریم قرار می گیرند. بدین ترتیب دعای جوشن کبیر به انسان می فهماند که سراسر نظام هستی را اسمای حسنای الهی اداره می کند. و جای خالی وجود ندارد تا غیر خدای سبحان اداره آن قسمت را برعهده گیرد.
از این رو باید چشم طمع نیز از غیر خدا فرو بست و به کسی جز او امیدی نداشت. زیارت جامعه نیز در مقام خلافت الهی و امامت،جایی خالی باقی نمی گذارد تا دیگران آن را پر کنند. پس باید دست آز از دیگران کوتاه کرد و دیده امید به خانه اهل بیت (علیه السلام) دوخت.
با وجود معصوم مجالی برای غیر معصوم نخواهد ماند... به یقین هر یک از صفات امام معصوم (علیه السلام) دریچه ای به سرچشمه امام شناسی است... بدین ترتیب دعای جوشن کبیر یک دوره کلاس توحید و خداشناسی است که معارف آن را امین وحی بر رسول اکرم (ص) القا کرده، زیارت جامعه نیز یک دوره امام شناسی است که هادی آل محمد (ص) حضرت امام علی النقی (علیه السلام) به رهپویان مکتب امامت و سالکان طریق ولایت آموخته است. ( ادب فنای مقربان 1/84) با این دیدگاه دیگر مجالی برای توهم «غلو» در زیارت جامعه کبیره باقی نمی ماند، به چند دلیل:
1- این زیارت موافق عقیده شیعیان و مؤمنان است. ( تبریزی. میرزا جواد. صراط النجاة 2/568 سؤال 1759 و ج 3/418 سؤال 1225)
2- در متن زیارت جملاتی آمده است که امکان غلو را نفی می کند. مفاد این جملات این است که امامان شیعه(علیه السلام) در راستای توحید و نشر خداپرستی گام برداشته اند و آنچه از ویژگی ها بهره برده اند از ناحیه خدا بوده است:
الف:«الی ا... تدعون و علیه تدلون وبه تومنون و له تسلمون و بامره تعملون و الی سبیله ترشدون و بقوله تحکمون»
ب:«السلام علی الدعاة الی ا... و لا دلاء علی مرضاة ا... والتامین فی محبة ا... و المخلصین فی توحید ا... و المظهرین لامرا...»
3- شارحین این زیارت درباره فلسفه تکبیر گفتنهای آغازین زیارت و بیان شهادتین فرموده اند: گفتن شهادتین از مقدمترین درجه های ایمان است . و رمز گفتن تکبیر در هنگام دیدن عظمت و بزرگی ایشان، اقرار به بزرگی خدا، جلال و عظمت پرودرگار است.( شبر، عبدا... مترجم.گلشیخی. عباسعلی. با اختران تابناک ولایت/43)
چنانکه مجلسی اول(ره) گفته وجه تکبیر این باشد که اکثر طباع مایلند به غلو ، مبادا از عبارات امثال این زیارت به غلو افتند یا از بزرگی حق سبحانه و تعالی غافل شوند.( مفاتیح الجنان/ 950)
از سوی دیگر به نظر می رسد برخی بدون تمرکز در دائره علمیت موضوع، تنها به بهانه پیوندهای سیاسی ویژه خود، به توهم غلو در زیارت جامعه کبیره دامن زده اند، در حالی که پیشتر خود به مواردی اشاره داشته اند که باید بر اساس آنها وی را مروج غلو دانست با این که غلو نیست و حقیقت می باشد. (ر.ک: عبدالکریم سروش. روزنامه شرق Online جمعه 6 آبان 1384) به مواردی از این دیدگاه اشاره می شود:
1- عارفان مسلمان معتقد بودند که پیامبر (ص) ولی اعظم خداوند و انسان کامل است.
2- شیعیان معتقدند که این نوع ولایت از طریق پیامبر (ص) به امام علی (علیه السلام) و فرزندان ایشان انتقال پیدا کرده است.
3- انسان کامل بنابر تئوری عارفان، مظهر همه اسمای الهی است به همین دلیل او را «مظهرجامع الهی» می نامند و برای او رفیع ترین منزلت را در هستی قائلند.
4- انسان کامل، آئینه بزرگی است که بازتابنده همه انوار الهی است و همان کسی است که عارفان معتقدند قوام این عالم به اوست.
5- او بزرگترین خلیفه و نماینده به حق الهی در این عالم است.
6- خداوند در مکان و زمان نیست، حضور خداوند حضور اولیای اوست.
...................................................................................................................................................

نقش امام هادی(علیه السلام) در اندیشه مهدویت
نویسنده:خلیل پورمنصوری
منبع:روزنامه کیهان – شماره 18983
در مقاله حاضر نویسنده ضمن تشریح کارکردهای انتظار و جایگاه اندیشه مهدویت در دوران امام هادی(علیه السلام) به تلاش خلفای عباسی برای انحصار این تفکر در خانه خود و محدودیتهای شدید آنان نسبت به حضرت هادی برای ممانعت از گسترش اندیشه مهدویت در جامعه پرداخته است که آن را از نظر می گذرانیم.
کارکردهای انتظار
اندیشه مهدویت یکی از بنیادی ترین اندیشه های اسلامی است که کارکردهای چندی دارد. هرچند نمونه هایی از این دست در شرایع آسمانی و وحیانی و حتی ادیان غیرتوحیدی وجود دارد ولی مسأله انتظار و ایجاد جامعه جهانی عدالت محور، در اندیشه اسلامی از جایگاه ویژه ای برخوردار می باشد.
مسأله انتظار دو کارکرد اساسی در حوزه زندگی فردی و اجتماعی بشریت دارد. کارکرد نفی گرایانه و اثبات گرایانه که همانند توحید وحیانی از دو مؤلفه نفی و اثبات برخوردار می باشد. در تفکر توحیدی همواره نفی در جایگاه مهمی قرار می گیرد؛ زیرا نفی به معنای این است که وضعیت و یا موقعیت موجود، انتظارات را برآورده نمی سازد و در جست وجوی کمال با نفی موجودیت کنونی می کوشد تا به موجودیتی برتر دست یابد. اگر نفی خدایان و هرگونه قدرتی در صحنه هستی شناسی و جهان بینی به معنای نادیده گرفتن وضعیت موجود است اثبات خدای یگانه به معنای دست یابی به کمال خواهد بود.
در عرصه زندگی نیز انسان همواره از وضعیت موجود ناراضی است و این نارضایتی امر مطلوبی است اگر به معنای جست وجوی کمالی باشد که ظاهراً می تواند به آن دست یابد.
انتظار به معنای آن است که شخص از وضعیت کنونی ناخشنود است و می بایست وضعیت مطلوب تر و کمالی تر را انتظار داشت. از این رو نفی حال به معنای تلاش برای دست یابی به وضعیتی برتر، امری سازنده و حرکت زاست. هرگونه تلاش، زمانی صورت می گیرد که شخص دریابد که وضعیت کنونی، ناقص و یا در حکم نقص است و امید آن دارد که با کوششی درخور به موقعیتی دست یابد که از آن برتر و کمالی تر است. این گونه است که انتظار به جای آن که عامل بازدارندگی و کم تحرکی گردد عامل تحرک و حرکت و تکامل می شود.
عصر طلایی در اندیشه های بشر
در اندیشه های انسانی همواره عصر طلایی، عصر گذشته است و انسان به هر طریقی می گوید که دیروز بهتر از امروز بوده و خواهد بود.
از این رو در تاریخ بشریت عصر طلایی همواره گذشته ای است که دست نیافتنی و یا سخت دست یافتنی می نماید.
اروپاییان عصر یونانی را عصر طلایی می شمردند و رنسانس را به معنای بازگشت به آن عصر تعریف و عملیاتی کردند. عصر طلایی مسلمانان(نه اسلام) عصر نبوی و یا خلفای نخست اسلامی می باشد و یا عصر عباسی به عنوان عصر طلایی تمدنی اسلام مطرح می شود. در میان یهودیان نیز عصر طلایی، عصر داوودی و یا سلیمانی(علیه السلام) است. این گونه است که نگاه به گذشته همواره در تاریخ بشریت به عنوان عصر نمونه و برتر و طلایی مطرح است.
برخی از روان شناسان بر این باورند که ریشه این باور را می بایست در مسأله بهشت حضرت آدم(علیه السلام) و گناه نخستین و تبعید و هبوط آدم از بهشت دانست. شاید خاطراتی که آدم و حوا از بهشت برای فرزندان خویش بیان داشتند این عصر طلایی را در ذهن انسان قرار داده که در گذشته خویش، عصر طلایی را بجوید.
عصر طلایی در اندیشه اسلامی
برخلاف این باور عمومی، در فرهنگ ناب اسلامی، عصر طلایی به جای نگاه به گذشته در آینده قرار دارد و انسان می بایست آن عصر برتر و طلایی را در آینده جست وجو کند نه در گذشته؛ از این روست که مسأله مهدویت و جامعه جهانی و عدالت محور مهدوی به عنوان عصر طلایی مطرح می شود.
از کارکردهای این تفکر و فرهنگ آن است که انسان مسلمان به جای آن که به گذشته بنگرد و بر آن حسرت و افسوس خورد به آینده طلایی می نگرد و به جای آن که از وضعیت نومیدکننده کنونی خسته شود و در غم و غصه گذشته به گوشه ای خزد و انگشت ندامت و پشیمانی گزد به تلاش خویش ادامه می دهد و امید به زندگی برتر، وی را به تحرک و حرکت وامی دارد. این گونه است که تفکر مهدویت و فرهنگ اسلامی تفکری تحرک زا و حرکت آفرین و امیدپرور می شود.
این تفکر، کارکردهای دیگری نیز دارد. در حوزه سیاسی این معنا را خواهد داشت که نظام کنونی نظامی ناقص و غیرمطلوب است و باید تلاش کرد تا آن را به سوی کمال تغییر جهت داد. اگر کمال در آینده است و این آینده آن به آن و دم به دم می آید و می رود پس می بایست هر دم برای ارتقای نظام کنونی و تغییر آن در راستای کمال کوشید و دست از تلاش برنداشت.
عصر امام هادی(علیه السلام) عصر مهدویت گرایی
زمانی که امام هادی(علیه السلام) متولد شد و پس از امام جواد(علیه السلام) ولایت و امامت امت را به دست گرفت، تفکر مهدویت به شدت در جامعه رو به افزایش بود. این مسئله اختصاصی به شیعیان و علویان نداشت. از آن جایی که عباسیان خود از بنی هاشم بودند و تفکراتی مشابه تا عصر آغازین عباسی داشتند و بر این باور بودند که در زمانه ای، جور و ظلم و بی عدالتی افزایش می یابد و از نسل نهم امام حسین(علیه السلام) شخصی همنام و هم کنیه حضرت پیامبر، زاده می شود و به عنوان مهدی امت، حکومت جهان را در دست می گیرد و نظام عدالت محور ولایی را ایجاد می کند. این تفکر در میان اهل سنت نیز بخاطر وجود روایات بسیاری از پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) وجود داشت.
در برخی از روایات، از امامی قریشی یاد می شد و در برخی دیگر نیز از امامی هاشمی نسب سخن به میان می آمد. در برخی دیگر تصریح به فرزندی از فرزندان حسین(علیه السلام) شده بود و این که او فرزند حسن(علیه السلام) است. ترکیب حسن و حسین در برخی از روایات گول زننده و از مقوله متشابهات بود. مراد از حسن در این روایات حسن فرزند امام حسین(علیه السلام) بود ولی برخی بر این باور شدند که مراد، فرزندی از فرزندان امام حسن(علیه السلام) است. به هر حال آن چه ثابت بود و کسی درباره آن تشکیک نمی کرد مسئله ظهور امامی قریشی و هاشمی بود که در هنگام ظلم و جور قیام می کند و جامعه جهانی را در عدالت مدیریت می کند و ظلم را ریشه کن می سازد و در آن زمان همه گنج های زمین آشکار می شود و مردم آسایش و آرامش را در زمین تجربه می کنند. این همان حکومت صالحان است که خداوند در قرآن بدان وعده داده و تفکر عصر طلایی را در آینده در اذهان مسلمانان پرورانده است.
تلاش عباسیان برای انحصار تفکر مهدویت
شیعیان و پیروان اهل بیت(علیه السلام) از ائمه به ویژه از امام باقر و امام صادق و امام رضا(علیه السلام) روایات بسیاری به خاطر داشتند که نظام ولایی مهدوی و حکومت عدالت محور وی را مطرح می کرد. آنان به امید ظهور و تولد آن حضرت روز شماری می کردند. هر چه به نسل نهم از فرزندان امام حسین(علیه السلام) نزدیک می شدند این تفکر تشدید می شد.
در گذشته عباسیان برای این که مسئله را مدیریت کنند کوشیدند یکی از خلفای خویش را به نام المهدی غالب کنند و به مردم بباورانند که مهدی از عباسیان و از همین نظام خلافت سلطنتی است؛ چه آنان هم قریشی هستند و هم هاشمی نسب می باشند و این که خلافت پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) در اختیار آنان قرار گرفت خود بیانگر آن است که مهدی از نسل آنان است و همین حکومت و نظام است که روزی جهانی می شود. در عصر هارون الرشید حکومتی نیمه جهانی آن روز تشکیل شده بود و همه در زیر خلافت عباسی زندگی می کردند پس بعید نمی بود که امام مهدی از همین حکومت و خاندان، زمام امور را به دست می گیرد و جهان را مدیریت می کند. با شکست این تفکر در میان عباسیان به ویژه با فعالیت های امام موسی الکاظم و امام رضا(علیه السلام) و در تقابل قرار گرفتن نظام ولایی و نظام خلافت سلطنتی، تفکر ناب شیعی در زمینه ظهور و بروز کرد. روند رو به رشد تفکر مهدویت در جامعه آن روز که ظلم و ستم در آن بیداد می کرد، موجب شد تا خلافت سلطنتی عباسی در برابر چالش قرار گیرد. اگر تفکر نظام ولایی که امام رضا آن را مطرح ساخت و به صورت عملی آن را در برابر خلافت عباسی قرار داد به نوعی مشروعیت سیاسی و دینی حکومت خلافت سلطنتی را تضعیف کرده بود، تفکر مهدویت به نوعی دیگر این مشروعیت را سست و بی بنیاد می کرد.
اگر مردم در انتظار زاده شدن مهدی موعود و حکومت و خلافت وی باشند، این به معنای عدم مشروعیت نظام کنونی است که با عنوان خلافت سلطنتی از سوی پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) و مسئله قریشی بودن در رأس قدرت قرار گرفته بود.
حال اگر آن حضرت از میان بنی هاشم و آن نیز از تیره علوی است پس حکومت عباسی به زودی زوال می یابد و به جای آن حکومت علویان به شکل جهانی برپا می شود. حضور این تفکر که به معنی چیزی جز عدم مشروعیت نظام کنونی نبود. افزون بر این که تفکر مهدوی بیان می کند که آن حضرت در زمان اوج ظلم و ستم به قدرت می رسد اگر این گونه است باید گفت که دولت عباسی دولت ظلم است چون بر پایه روایات، آن حضرت به زودی زاده خواهد شد. آنان این گونه تفسیر و تبیین می کردند که زادن آن حضرت به معنای برپایی حکومت علوی و نفی سلطه هرگونه حکومت دیگری است که به عنوان حکومت جور و باطل مطرح می باشد.
تقابل عباسیان با تفکر مهدویت
عباسیان نمی توانستند با تفکر مهدویت از بنیاد مخالفت کنند؛ زیرا زمان زیادی برپایه آن مردم را به دور حکومت خویش گرد آورده بودند. همان گونه که آنان نمی توانستند فضیلت و برتری و حقانیت امام علی(علیه السلام) را نفی کنند و یا از امام حسین(علیه السلام) و قیام عاشورایی سخنی به میان نیاورند؛ زیرا حکومت را به عنوان انتقام از قاتلان آن حضرت و دست یابی هاشمیان به حق خود شروع کرده بودند. اکنون همین تفکر خود عاملی مهم در عدم مشروعیت دینی و سیاسی آنان شده بود. اگر تفکر مهدویت راست است که هست می بایست آنان نظام جور و باطل باشند. بنابراین می بایست به گونه ای جلوی تحقق نظام ولایی و حتی زاده شدن آن گوهر یگانه دهر را بگیرند. از این رو همانند فرعون خواستند تا موسایی به دنیا نیاید که حکومت فرعونی ایشان را نابود سازد.
هراس بنی عباس از وجود امام هادی(علیه السلام)
بازداشت خانگی حضرت امام هادی(علیه السلام) و فرزندش امام حسن عسکری(علیه السلام) برای مهار تفکر مهدوی انجام نشد بلکه برای این صورت گرفت که هرگونه تحرکی را که نوید پدید آمدن کودکی می داد از میان بردارند. آنان خود به این مسئله آگاه بودند که حضرت مهدی(علیه السلام) فرزندی هاشمی و از فرزندان امام حسین(علیه السلام) است. از آن جایی که پس از امام جواد(علیه السلام) تنها امام هادی(علیه السلام) بود که از این موقعیت برخوردار بود و لذا او را به سامره می برند. سر من رای (سامره) در آن روزگار پادگان نظامی بود و عباسیان هر چند قدرتی نداشتند و امیران ترک و ایرانی بودند که در عمل حکومت می کردند ولی تفکر مهدویت به شدت همه را هراسان کرده بود.
امام هادی(علیه السلام) با تشدید تفکر مهدویت، در عمل نظام خلافت سلطنتی را به چالش می خواند و نظام ولایی را تبلیغ می کرد. آن حضرت(علیه السلام) اگر هم سخن نمی گفت ولی وجود او خود فریاد بلندی بود که نظام ولایی را تأیید و نظام خلافت سلطنتی را تهدید می کرد.
آثار بازداشت خانگی امام هادی(علیه السلام)
بازداشت خانگی و محرومیت شیعیان از حضرت، دو کارکرد اساسی داشت که دولت متوجه آن نبود؛ نخست آن که باور نزدیک شدن دولت عدالت محور جهانی را تشدید می کرد و امید تولد کودکی عدالت گستر را در دل مردمان خسته از جور و ظلم عباسیان و بی عدالتی ها و فقر و بی نوایی زنده می ساخت. در حقیقت فریاد بی صدایی بود که دولت را پریشان خواب می کرد.
کارکرد دیگر بازداشت این بود که زمینه روحی برای مدیریت سازمانی جامعه شیعی با حضور وکیلان را فراهم می آورد. در این دوره همانند دوره های پیشین و به شکلی شدیدتر وکیلان و نواب خاص بودند که با تشکیلات منسجم، جامعه شیعی را مدیریت می کردند و امام تنها در امور مهم و حیاتی به اشکال مختلف دخالت می کرد. این گونه بود که بازداشت خانگی امام(علیه السلام) کمکی به ساماندهی منسجم تر برای عصر غیبت فراهم آورد.
امام هادی(علیه السلام) که در 212 هجری قمری در روستایی در بصریا (روستایی از توابع مدینه) به دنیا آمد، زمانی به امامت رسید که بیش از 8سال نداشت. وی در مدت امامت خویش که 23سال طول کشید همواره اندیشه مهدویت و تفکر نظام ولایی را تبلغ می کرد و به امر به معروف و نهی از منکر می پرداخت. فعالیت های آن حضرت در مدینه و مکه موجب شد تا در حجاز از محبوبیت گسترده ای برخوردار گردد تا آن جایی که والیان متوکل عباسی به صورت تهدید و هشدار باش به متوکل نامه نوشته و گوشزد کردند که اگر دولت عباسی می خواهد حجاز، بخشی از ولایت آنان باشد می بایست هرچه زودتر امام علی بن محمد الهادی(علیه السلام) را از مدینه به سوی بغداد بیرون راند.
امامان(علیه السلام) در روزگار سخت دوره عباسیان به این نتیجه رسیده بودند که همواره خانه خود را از هرگونه مسایلی که آنان را با حکومت درگیر می کند و بیانگر مخالفت های آنان با نظام خلافت سلطنتی است خالی نگه دارند. از این رو هرگز اموالی را که از سوی شیعیان و راه های دیگر می آمد نزد خود نگه می داشتند و آن را در اختیار وکیلان و نواب خویش می گذاشتند.
یورش به خانه امام هادی (علیه السلام)
در زمان متوکل بارها به خانه حضرت هادی در مدینه و حتی در سامرا و معسکر هجوم بردند تا اسلحه و یا مواردی را که نشان از توطئه ضد حکومت دارد به دست آورند ولی همواره شکست خورده و ناکام بازگشتند.
در گزارشی آمده است: مادر متوکل نسبت به مقام امام علی النقی(علیه السلام) اعتقادی به سزا داشت. روزی متوکل مریض شد و جراحتی پیدا کرد که اطباء از علاجش درماندند. مادر متوکل نذر کرد اگر خلیفه شفا یابد مال فراوانی خدمت حضرت هادی(علیه السلام) هدیه فرستد. در این میان به فتح بن خاقان که از نزدیکان متوکل بود گفت: یک نفر را بفرست که از علی بن محمد درمان بخواهد شاید بهبودی یابد. وی کسی را خدمت آن حضرت فرستاد امام هادی فرمود: فلان دارو را بر جراحت او بگذارید به اذن خدا بهبودی حاصل می شود. چنین کردند، آن جراحت بهبودی یافت. مادر متوکل هزار دینار در یک کیسه چرمی سر به مهر خدمت امام هادی(علیه السلام) فرستاد. اتفاقا چند روزی از این ماجرا نگذشته بود که یکی از بدخواهان به متوکل خبر داد دینار فراوانی در منزل علی بن محمد النقی دیده شده است. متوکل سعید حاجب را به خانه آن حضرت فرستاد. آن مرد از بالای بام با نردبان به خانه امام رفت. وقتی امام متوجه شد، فرمود همان جا باش چراغ بیاورند تا آسیبی به تو نرسد. چراغی افروختند. آن مرد گوید: دیدم حضرت هادی به نماز شب مشغول است و بر روی سجاده نشسته. امام فرمود: خانه در اختیار توست. آن مرد خانه را تفتیش کرد. چیزی جز آن کیسه ای که مادر متوکل به خانه امام فرستاده بود نیافت.
امام فرمود: زیر حصیر شمشیری است آن را با این دو کیسه بردار و به نزد متوکل ببرد.
در گزارش تاریخی دیگر به این مساله به گونه ای جالب پرداخته شده که بیانگر ترس خلافت عباسی از وجود آن حضرت (علیه السلام) و آگاهی و هوشیاری امام نسبت به حساسیت های دولت بود. امام همواره می کوشید حساسیت دولت را بر نیانگیزد و آنان را نسبت به شیعیان تحریک نکند؛ به ویژه که تفکر مهدویت و افزایش فشار روانی این تفکر، موجب شده بود که دولت نسبت به هرگونه رفتار امام(علیه السلام) و شیعیان حساس شود. در این گزارش آمده است: روزی به متوکل خبر دادند که: «حضرت علی بن محمد در خانه خود اسلحه و اموال بسیار جمع کرده و کاغذهای زیادی را شیعیان او، از اهل قم، برای او فرستاده اند». متوکل از این خبر وحشت کرد و به سعید حاجب که از نزدیکان او بود دستور داد تا بی خبر وارد خانه امام شود و به تفتیش بپردازد.
این قبیل مراقبتها پیوسته -در مدت 20سال که حضرت هادی(علیه السلام) در سامره بودند- وجود داشت و نیز نوشته اند: «متوکل عباسی سپاه خود را که نود هزار تن از اتراک بودند و در سامرا اقامت داشتند امر کرد که هر کدام توبره اسب خود را از گل سرخ پر کنند، و در میان بیابان وسیعی، در موضعی روی هم بریزند. ایشان چنین کردند و آن همه به منزله کوهی بزرگ شد. اسم آن را تل «مخالی» نهادند آنگاه خلیفه بر آن تل بالا رفت و حضرت امام علی النقی(علیه السلام) را نیز به آنجا طلبید و گفت: شما را اینجا خواستم تا سپاهیان من را مشاهده کنید. او از پیش امر کرده بود که لشکریان با آرایشهای نظامی و اسلحه تمام و کمال حاضر شوند، و غرض او آن بود که شوکت و اقتدار خود را بنمایاند، تا مبادا آن حضرت یا یکی از اهل بیت او اراده خروج بر او نکنند.»
در این مدت 20سال زندگی امام هادی(علیه السلام) در سامرا، کارگزاران حکومت عباسی، مستقیم و غیرمستقیم، چشم مراقبت بر حوادث زندگی امام و رفت و آمدهایی که در اقامتگاه امام (علیه السلام) می شد، داشتند از جمله: «از حضور جماعتی از بنی عباس، به هنگام فوت فرزند امام دهم، حضرت سیدمحمد- که حرم مطهر وی در نزدیکی سامرا (بلد) معروف و مزار است- یاد شده است. این نکته نیز می رساند که افرادی از بستگان و مأموران خلافت، همواره به منزل امام سر می زده اند.»
امام هادی (علیه السلام) با این که از هر سوی تحت مراقبت و بازداشت خانگی بوده، اما شاگردانی را تربیت کرد تا با حضور در مناطق مختلف جهان اندیشه های شیعی و تفکر نظام ولایی و حکومت عدالت محور مهدوی را منتشر کنند. از جمله شاگردان به نام آن حضرت را می توان به عبدالعظیم حسنی مدفون در شهر ری اشاره کرد. وی افزون بر این که در همه جا به عنوان وکیل و نایب خاص حضور می یافت تشکیلات ری و مازندران و عراق عجم را مدیریت می کرد و به همین جهت تحت پیگرد دولت عباسی قرار داشت و همواره در حال جنگ و گریز بود.
امام هادی(علیه السلام) از سال 143 تا زمان شهادت در سامرا در بازداشت بود. این مدت که از سوی بسیاری از مورخان ذکر شده نشان می دهد که امام هادی(علیه السلام) بیش از 11سال در بازداشت خانگی بسر برده است.
هرچند که برخی علت آن را نمامی ها و سخن چینی های والیان مدینه و مکه و یا دولت مردان وابسته در بغداد می دانند ولی به نظر می رسد که ریشه اصلی بازداشت، تفکر مهدویت بوده است که در جامعه ریشه داشته است. این تفکر بیان می داشت که به زودی فرزندی از نسل امام حسین(علیه السلام) زاده خواهد شد که حکومت جهانی عدالت محور را ایجاد و بر پا خواهد داشت. این بدان معنا بود که فرزندی که به دنیا می آید فرزندی از فرزندان امام هادی(علیه السلام) است. از این رو حضرت امام هادی(علیه السلام) و نیز فرزندش حسن عسکری در معسکر و در میان پادگان نظامی سامرا در بازداشت خانگی بودند تا هرگونه حرکات ایشان زیرنظر مستقیم نظامیان کارکشته باشد. این بدان معناست که آنان احساس خطری که داشتند به جهت تفکر مهدویت و زاده شدن فرزندی موسی وش بوده است که دولت عباسی را به عنوان دولت جور و ظلم سرنگون می کرد. این گونه است که بازداشت آن حضرت به این شکل همانند فرزندش ادامه می یابد. چنین روش محدودیت ساز نسبت به دیگر امامان(علیه السلام) کم تر انجام می شد. به ویژه که امام حسن عسکری و پدرش امام هادی(علیه السلام) می کوشیدند به جهت حساسیت دولت نسبت به ایشان به خاطر همان تفکر مهدویت از هرگونه عمل تحریک آمیز خودداری کنند. از این رو می بایست فشار روانی تفکر مهدویت را عامل مهمی در بازداشت خانگی آن حضرت و فرزندش به شمار آورد هرچند که برای ایجاد این گونه محدودیت ها، نیازمند توجیه و بهانه بودند. بر این اساس می توان گفت که نامه ها و بدخواهی ها، تنها به عنوان عامل مباشر و توجیهی نقش داشته است و آن چه موجب بازداشت آن حضرت و فرزندش در پادگان نظامی بود در حقیقت تفکر مهدویت بود.
امام هادی(علیه السلام) در حکومت منتصر که بیش از شش ماه نیانجامید و هم چنین مستعین و معتز عباسی در زندان و بازداشت به سر برد.
امام دهم، حضرت هادی(علیه السلام) در سال 254 هجری توسط معتزعباسی به وسیله زهر در حالی به شهادت رسید که فقط فرزندش امام حسن عسکری بر بالین او حاضر بود. آن حضرت در همان خانه ای که در آن یازده سال زندانی و تحت نظر بود، سرانجام به خاک سپرده شد.
..................................................................................................................................................................

هادی امت


 

نویسنده: امیرحسین فقیهی




 

مروری بر زندگی امامی که در کودکی به امامت رسید
 

سامرا، سال 254 هجری قمری. زهر، سرار بدن امام هادی(ع) را فرا گرفته و حضرت در بستر بیماری آخرین زمزمه های قدسی را با معبود خودش نجوا می کرد. غم و اندوهی گران بر قلوب مؤمنان سنگینی می کرد و چشم ها در فراق آن محبوب اشک می ریخت. امام هادی(ع) پس از 42 سال زندگی سراسر رحمت و برکت و 34 سال امامت و هدایت امت اسلام، توسط حاکمان ستمگر عباسی به شهادت رسید و در همان شهر به خاک سپرده شد. نگاهی می اندازیم به زندگی سراسر نور این امام همام. به امید نزدیک شدن سبک زندگی خودمان به این قهرمان وادی بندگی.
صریا؛ شهری در نزدیکی مدینه. 212 سال از بعثت نبی مکرم اسلام(ص) می گذرد که هادی امت متولد می شود. نامش را علی می گذارند تا بلاغت و سخنوری را از امیر بیان، حضرت علی (ع) به ارث برد و تقوا و عبادت را از سیدالساجدین، امام سجاد(ع).
پدر به تأسی از جد خود، کنیه ابوالحسن را برای فرزند برمی گیزند تا تاریخ امام موسی بن جعفر(ع) را ابوالحسن الاول، امام رضا(ع) را ابوالحسن الثانی و امام هادی(ع) را ابوالحسن الثالث ثبت کند.
الامین، التقی، الناصح، المتوکل، المرتضی، الفقیه، الطیب، العسکری، الوضح، الرشید، الشهید، الوفی، الخالص، العالم، النقی، الفتاح، الهادی، النجیب و المؤتمن. اینها تعدادی از القاب امام هادی(ع) است و فقط بیانگر گوشه هایی از فضایل، مناقب و صفات والای ایشان.

خانواده حضرت
 

سمانه مغربیه یا ماریه قبطیه همسر بزرگوار امام جواد(ع) بود و مادر امام هادی (ع).
قدر و منزلت این بانوی گرامی بدان جا بود که امام هادی(ع) درباره مادرشان فرمود:« مادرم عارف به حق من و اهل بهشت است. شیطان سرکش به او نزدیک نمی شود، خداوند حافظ و نگهبان اوست و او در زمره مادران صدیقین و صالحان قرار دارد.» (1)
امام هادی(ع) 18 ساله بود که عقد او با بانویی به نام حدیث خوانده شد، مادر امام حسن عسگری(ع).

امامت حضرت
 

پس از شهادت حضرت امام جواد(ع) در سن 25 سالگی، امام هادی(ع) هشت ساله به جای پدر را در زمامداری امور مسلمین گرفت. در زمان امام دهم، شش خلیفه عباسی روی کار آمدند و هر یک به نوبه خود سعی در بی اثر کردن سخنان امام(ع) در بین مردم و جلوگیری از انتشار معارف اسلامی داشتند. معتصم، واثق، متوکل، منتصر، مستعین و معتز، خلفایی بودند که آمدند و رفتند ولی هیچ یک نتوانستند جلوی این زبان گویای اسلام را بگیرند و مانع از گسترش معارف اسلام شوند.
تبعید امام(ع) به سامراء، یکی از فشارهایی بود که حکومت عباسی علیه امام اعمال کرد. به همین دلیل به امام هادی(ع) و امام حسن عسگری(ع)، «عسگریین» می گویند. چرا که حضور اجباری این دو بزرگوار در محله های نظامی و تحت مراقبت نیروهای امنیتی خلفای ملعون عباسی بوده است.
امام(ع) در سامرا دوران سختی را پشت سر گذاشتند و انواع مصائب و رنج ها را متحمل گشتند به طوری که هر چند وقت یک بار متوکل به نیروهای امنیتی فرمان می داد که به خانه حضرت وارد شده، آنجا را بازرسی کنند و حضرت را به کاخ بیاورند.

علم حضرت
 

علمای بسیاری در عصر امام هادی(ع) می زیسته اند که بعضی از آنها در دربار خلفای عباسی بودند. آنها سوالات متعددی را در زمینه های گوناگون از حضرت می پرسیدند و ایشان با وجود سن کم، بسیار کارشناسانه به تمامی آنها پاسخ می گفتند و این تبحر در پاسخ به سوالات، آنها را وادار به اعتراف می کرد. حقانیت امام و مذهب شیعه به اثبات می رسید و اعتقاد قلبی اطرافیان استوارتر می شد.
گذشته از پاسخ امام هادی(ع) به پرسش های گوناگون مردم و نیز احتیاجات آن حضرت در زمینه های مختلف زیارت معروف جامعه کبیره که به معرفی و تبیین مقام ائمه(ع) می پردازد نیز از سخنان ارزشمند آن امام بزرگوار است.
در زیارت جامعه کبیره، تعبیر ایشان درباره ائمه(ع) را این گونه می خوانیم: « معدن رحمت، گنجینه داران دانش، نهایت بردباری و حلم، بنیان های کرامت، خلاصه و برگزیده پیامبران، پیشوایان هدایت، چراغ های تاریکی، پرچم های پرهیزکاری، نمونه های برتر حجت های خدا بر جهانیان.»

شاگردان حضرت
 

با وجود مخالفت های شدید خلفای ملعون عباسی و جلوگیری از فعالیت های حضرت هادی(ع)، بنابر اظهار شیخ طوسی در همین زمان تعداد شاگردان امام بالغ بر 185 نفر بود که در میان آنان چهره های برجسته علمی و فقهی فراوانی دیده می شد:
ایوب بن نوح؛ مردی امین و مورد وثوق بود و در عبادت و تقوا رتبه بالایی داشت. او وکیل امام هادی(ع) و امام عسگری(ع) بود.
حسن بن راشد؛ از اصحاب امام جواد(ع) و امام هادی که نزد آن دو بزرگوار از منزلت و مقام والایی برخودار بود.
حسن بن ناصر؛ او پدر جد سید مرتضی از سوی مادر است و اسلام را در دیلم نشر داد.
عبدالعظیم حسنی؛ نسب شریفش با چهار واسطه به امام حسن مجتبی(ع) می رسید و از یاران امام هادی(ع) و امام عسگری(ع) و مردی پارسا، وارسته، دانشمند، فقیه و مورد اعتماد امام دهم بود. ابوحماد رازی می گوید: در سامراء بر امام هادی(ع) وارد شدم و درباره مسائل فقهی سوال کردم. ایشان فرمود: ای حماد! هرگاه در ناحیه ای که زندگی می کنی، مشکلی در امر دین برایت پیش آمد از عبدالعظیم حسنی بپرس و سلام مرا به او برسان.
عثمان بن سعید؛ در سن جوانی و در حالی که یازده سال از عمرش می گذشت، افتخار شاگردی امام را پیدا نمود. امام هادی(ع) درباره او به احمد بن اسحاق قمی فرمود: عثمان بن سعید، ثقه و امین من است. هرچه به شما بگوید از سوی من گفته و هرچه به شما القا کند از ناحیه من القا کرده است. (2)

حلم حضرت
 

امام هادی(ع) همچون نیاکان خود در برابر ناملایمات بردبار بود و تا جایی که مصلحت اسلام ایجاب می کرد با دشمنان و ناسزاگویان و اهانت کنندگان با بردباری برخورد می کردند.
در تاریخ نقل است بریحه عباسی که از سوی دستگاه خلافت، به سمت امام جماعت مکه و مدینه منصوب شده بود از امام هادی(ع) نزد متوکل شکایت کرد و برای او نوشت:« اگر خواهان حفظ مکه و مدینه هستی، علی بن محمد را از این دو شهر بیرون کن. زیرا او مردم را به سوی خود خوانده و گروه زیادی از او پیروی کرده اند.
به دنبال این شکایت، متوکل عباسی امام (ره) را از کنار حرم رسول خدا(ص) به سامرا تبعید کرد. هنگامی که امام (ع)از مدینه به سمت سامرا در حرکت بود، بریحه نیز همراه ایشان بود. دربین راه بریحه به امام (ع) گفت: « تو خود می دانی که عامل تبعید تو من بودم. سوگند می خورم که چنانچه شکایت مرا نزد خلیفه ببری، تمام درختانت را در مدینه آتش می زنم، خدمتکارانت را می کشم و چشمه های مزارعت را کور می کنم. بدان که این کارها را خواهم کرد.»
امام(ع) در جواب فرمود:« نزدیک ترین راه برای شکایت از تو این بود که دیشب شکایت تو را نزد خدا بردم و من این شکایت را که بر خدا عرضه کردم نزد غیر او، از بندگانش نخواهم برد.»
بریحه عباسی چون این سخن را از امام(ع) شنید، به دامن آن حضرت افتاد، تضرع کرد و از ایشان تقاضای بخشش کرد. امام(ع) فرمود: تو را بخشیدم. (3)

جود حضرت
 

امام هادی(ع) همچون پدر بزرگوارش کانون سخاوت و کرم بود. به طوری که ابن شهر آشوب در مناقب می نویسد: « ابو عمر و عثمان بن سعید و احمد بن اسحاق اشعری و علی بن جعفر همدانی نزد علی بن حسن عسگری رفتند. احمد ابن اسحاق از وامی که بر گردنش بود، نزد حضرت شکایت کرد. آنگاه امام (ع) به عمرو که وکیلش بود فرمان داد تا به او 30 هزار دینار و به علی بن جعفر نیز 30 هزار دینار بپردازد و خود نیز 30 هزار دینار برگیرد.» (4) دانشمندی همچون ابن شهر آشوب پس از نقل این مطلب می افزاید:« این مقدار انفاق معجزه ای است که جز پادشاهان از عهده کسی ساخته نیست و تاکنون این مقدار انفاق را از کسی ندیده ام.»
در روایت دیگری نیز محمد بن طلحه نقل می کند: روزی امام هادی(ع) برای کار مهمی سامرا را به مقصد دهکده ای ترک کرد. در این فاصله عربی به محضر امام(ع) رسید و گفت: من اهل کوفه و از متمسکان به ولایت جدت امیرمومنان(ع) هستم ولی بدهی سنگینی مرا احاطه کرده است، چندان که قدرت تحمل آن را ندارم و کسی را جز شما نمی شناسم که حاجتم را برآورد. امام(ع) پرسید: بدهکاریت چقدر است؟ عرض کرد: حدود ده هزار درهم.
امام هادی(ع) او را دلداری داد و فرمودند: ناراحت نباش. مشکلت حل خواهد شد. به تو دستوری می دهم که باید به آن عمل کنی. این دستخط را بگیر و هنگامی که به سامرا آمدی مبلغ نوشته شده در این ورقه را از من مطالبه کن هرچند در حضور مردم باشد. مبادا در این باره کوتاهی کنی.
پس از بازگشت امام(ع) به سامرا مرد عرب در حالی که عده ای از اطرافیان خلیفه و مردم در محضر آن حضرت نشسته بودند وارد شد و ضمن ارائه آن نوشته به حضرت، با اصرار دین خود را مطالبه کرد.
امام(ع) با نرمی و ملایمت و عذرخواهی از تأخیر آن، از وی مهلت خواست تا در وقت مناسب آن را پرداخت کند. ولی مرد عرب همچنان اصرار می کرد.
اطرافیان جریان را به گوش متوکل رساندند. پس از آنکه متوکل متوجه قضیه شد دستور داد تا سی هزار دینار به امام (ع) بدهند. امام(ع) پول ها را گرفت و همه را به آن مرد عرب داد. او پول ها را گرفت و گفت: خدا بهتر می داند که رسالتش را در چه خاندانی قرار دهد. (5)

مغفور لهم
 

بیشتر شیعیان در قرن نخست از شهر کوفه بودند. از دوران امام باقر(ع) و امام صادق(ع) به بعد، لقب قمی در آخر اسماء تعدادی از اصحاب ائمه به چشم می خورد. اینها اشعری های عرب تباری بودند که در قم می زیستند. در زمان امام هادی(ع)، مهم ترین مرکز تجمع شیعیان ایران، شهر مقدس قم بود و روابط محکمی میان شیعیان این شهر و ائمه طاهرین(ع) وجود داشت. در کنار قم، دو شهر آبه یا آوه و کاشان نیز تحت تاثیر تعلیمات شیعی قرار داشته و مردم این شهرها از بینش شیعی مردم قم پیروی می کردند.
مردم قم و آوه، همچنین برای زیارت مرقد مطهر امام رضا(ع) به مشهد مسافرت می کردند که امام هادی(ع) نیز آنها را در قبال این عمل «مغفور لهم» وصف کرده اند. (6)

پی نوشت ها :
 

1- دلایل الامامه، ص216
2- الغیبه، شیخ طوسی، ص215
3- اثبات الوصیه، مسعودی، صص196-197
4- مناقب ج4 ص409
5- بحارالانوار ج50، ص،175
الفصول المهمه ص278
6- عیون اخبار الرضا، ج2
.............................................................................................................................................................

نظرات  (۱)

سلام
مجموعه ی خوبیست
موفق باشید
به روزیم با باز هم دلم تنگ است
www.parishaniat.blog.ir
یاعلی

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی